كافه شعر discussion

30 views
اشعار حافظ

Comments Showing 1-5 of 5 (5 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments اي خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
بازآ كه ريخت بي گل رويت بهار عمر


از ديده گر سرشك چو باران چكد رواست
كاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر


اين يك دو دم كه مهلت ديدار ممكن است
درياب كار ما كه نه پيداست كار عمر


تا كي مي صبوح و شكر خواب بامداد
هشيار گرد هان كه گذشت اختيار عمر


وي در گذار بود و نظر سوي ما نكرد
بيچاره دل كه هيچ نديد از گذار عمر


انديشه از محيط فنا نيست هر كه را
بر نقطه دهان تو باشد مدار عمر


در هر طرف ز خيل حوادث كمين گهيست
زانرو عنان گسسته دواند سوار عمر


بي عمر زنده‌ام من و اين بس عجب مدار
روز فراق را كه نهد در شمار عمر


حافظ سخن بگوي كه بر صفحه جهان
اين نقش ماند از قلمت يادگار عمر


message 2: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments شب وصل است و طي شد نامه هجر
سلام فيه حتي مطلع الفجر


دلا در عاشقي ثابت قدم باش
كه در اين ره نباشد كار بي اجر


من از رندي نخواهم كرد توبه
ولو آذينتي بالهجر و الحجر


برآي اي صبح روشن دل خدا را
كه بس تاريك مي‌بينم شب هجر


دلم رفت و نديدم روي دلدار
فغان از اين تطاول آه از اين زجر


وفا خواهي جفاكش باش حافظ
فأن الربح و الخسران في التجر


message 3: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلّا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی ست
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

بدم گفتیّ و خرسندم، عفاک الله نکو گفتی
جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

غزل گفتیّ و دُر سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریّا را


message 4: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت

باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود

هم عفاالله صبا کز تو پیامی می‌داد

ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود

عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت

فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود

من سرگشته هم از اهل سلامت بودم

دام راهم شکن طره هندوی تو بود

بگشا بند قبا تا بگشاید دل من

که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود

به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر

کز جهان می‌شد و در آرزوی روی تو بود


message 5: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عالم از ناله عشاق مبادا خالی

که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد

پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور

خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

محترم دار دلم کاین مگس قندپرست

تا هواخواه تو شد فر همایی دارد

از عدالت نبود دور گرش پرسد حال

پادشاهی که به همسایه گدایی دارد

اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند

درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد

ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق

هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست

شادی روی کسی خور که صفایی دارد

خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند

و از زبان تو تمنای دعایی دارد


back to top