كافه شعر discussion

فریدون مشیری
This topic is about فریدون مشیری
49 views
اشعار فریدون مشیری

Comments Showing 1-9 of 9 (9 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments یاد من باشد از فردا صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی، از جنس گذشت
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
×××
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
×××
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
×××
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی
×××
یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظه ی از فردا شب ،
من به خود باز بگویم
این را
مهربان باشم با مردم شهر
.........و فراموش کنم هر چه گذشت


message 2: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم


در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد


يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد : تو به من گفتي :

از اين عشق حذر كن!

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب ، آئينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!


با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پيش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"

باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!

اشكي ازشاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد،

يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم

نگسستم ، نرميدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!


message 3: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments کاش می دیدم چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست

آه وقتی که تو لبخند نگاهت را

می تابانی

بال مژگان بلندت را

می خوابانی

آه وقتی که تو چشمانت

آن جام لبالب از جان دارو را

سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی

موج موسیقی عشق

از دلم می گذرد

روح گلرنگ شراب

در تنم می گردد

دست ویران گر شوق

پر پرم می کند، ای غنچه رنگین پر پر....

من، در آن لحظه كه چشم تو به من می نگرد

برگ خشكيده ايمان را

در پنجه باد ،

رقص شيطانی خواهش را،

در آتش سبز !

نور پنهانی بخشش را، در چشمه مهر !

اهتزاز ابديت را می بينم !!

بيش از اين، سوی نگاهت، نتوانم نگريست !

اهتزاز ابديت را يارای تماشايم نيست !

كاش می گفتی چيست؟

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست


message 4: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments ای بینوا که فقر تو تنها گناه تست
در گوشه ای بمیر که این راه راه تست
این گونه گداخته جز داغ ننگ نیست
وین رخت پاره دشمن حال تباه تست
در کوچه های یخ زده بیمار و دربدر
جان میدهی و مرگ تو تنها پناه تست
باور مکن که در دلشان میکند اثر
این قصه های تلخ که در اشک و آه تست
اینجا لباس فاخر که چشم همه عذرخواه تست
در حیرتم که از چه نگیرد درین بنا
این شعله های خشم که در هر نگاه تست


message 5: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ،

سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ،

چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ،

شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،

این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام،


message 6: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم

ولي افسوس و صد افسوس

زابر تيره برقي جست

که قاصد را ميان ره بسوزانيد

کنون وامانده از هر جا

دگر با خود کنم نجوا

يکي را دوست ميدارم

ولي افسوس او هرگز نميداند


message 7: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments اشعار فریدون مشیری
"درد بی درمان"
درد بی درمان شنیدی؟
حال من یعنی همین!
بی تو بودن،
درد دارد!
می زند من را زمین

می زند بی تو مرا،
این خاطراتت روز و شب
درد پیگیر من است،
صعب العلاج یعنی همین!


message 8: by اتیه (new)

اتیه | 287 comments من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

بغض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را میشنوم

می بینم

من به این جمله نمی اندیشم



به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو میاندیشم


message 9: by Nazanin (new)

Nazanin (nazanin-amini) | 6 comments به من یک تار مو دادی امانت
که بی تو سوز دل با او بگویم
مرا تا یک نفس در سینه باقی ست
امانت دار این یک تار مویم
تو می دانی که در هر تار مویی
ز مو باریک تر صد راز باشد
اگر مو را زبان آشنا نیست
مرا چشم حقیقت باز است
نه پنداری که پیمانی که بستیم
از این یک تار مو محکم نگردد
به گیسوی دلاویز تو سوگند
که یک مو از وفایم کم نگردد
تو هم ای روشنی بخش حیاتم
نمی گویم مرا پیوند جان باش
نمی گویم به دردم مرهمی نه
به قدر تار مویی مهربان باش
چو مو باریک باشد رشته ی عمر
بیا قدر جوانی را بدانیم
بیا با تار جان پیمان ببندیم
بیا تا پای جان با هم بمانیم

 


back to top