Rumi دوستداران شمس ,مولوی discussion
اشعار و آثار
date
newest »

آن يكى آمد دَرِ يارى بزد
گفت يارش: كيستى اى مُعْتَمَد؟
گفت من؛ گفتش: برو، هنگام نيست
بر چنين خوانى مَقامِ خام نيست
خام را جر آتشِ هَجْر و فِراق
كى پَزَد؟ كى وا رهاند از نفاق؟
رفت آن مسكين و، سالى در سفر
در فراقِ دوست سوزيد از شرر
پخته شد آن سوخته، پس بازگشت
باز گِردِ خانه اَنباز گشت
حلقه زد بر در بهصد ترس و ادب
تا بنجْهد بىادب لفظى ز لب
بانگ زد يارش كه: بر در كيست آن؟
گفت: بر در هم توى اى دلستان
گفت: اكنون چون منى، اى من درآ
نيست گنجايى دو من را در سرا
«مثنوى معنوى»
گفت يارش: كيستى اى مُعْتَمَد؟
گفت من؛ گفتش: برو، هنگام نيست
بر چنين خوانى مَقامِ خام نيست
خام را جر آتشِ هَجْر و فِراق
كى پَزَد؟ كى وا رهاند از نفاق؟
رفت آن مسكين و، سالى در سفر
در فراقِ دوست سوزيد از شرر
پخته شد آن سوخته، پس بازگشت
باز گِردِ خانه اَنباز گشت
حلقه زد بر در بهصد ترس و ادب
تا بنجْهد بىادب لفظى ز لب
بانگ زد يارش كه: بر در كيست آن؟
گفت: بر در هم توى اى دلستان
گفت: اكنون چون منى، اى من درآ
نيست گنجايى دو من را در سرا
«مثنوى معنوى»
«سخن شمس»، قالباً بيمقدمه آغاز ميشود. بدون پرسه و معطلي، بدون طي بيراهه، و پريدن به اين شاخ و آن شاخ، بهطور مستقم، به سوي هدف ميتازد. و شمس، خود بدين كيفيت سخن خويش، آگاه است، و از آن با غرور، ياد ميكند:
شمس، تنگحوصله است. بازارياب نيست. از پي مشتري نميگردد، و عوامفريبي نميكند. از اينرو، با كاربرد هرگونه دستورالعمل روانشناسي توده، به خاطر بازاريابي و جلب عوام، مخالف است. خواستار شيوه استثنائي دويدن صيد از پي صياد است، نه روش متداول پيجويي صياد از صيد! و ديرگيريها و تنهاييهاي او نيز، همه از اين خوي، سرچشمه ميگيرد. حتي، زماني كه شمس را، بر اين خوي خودگرايي او، متذكر ميسازند، و از وي ميخواهند كه سخن بايد بر وفق صلاح، و درك مردم گويد، خشمگين ميشود، و گوينده را، فاقد صلاحيت چنين دستوري به خويش، ميخواند:
«آنجا، شيخي بود. مرا، نصيحت آغاز كرد كه:
ــ با خلق، به قدر حوصله ايشان، سخن گوي! و به قدر صفا، و اتحاد ايشان، ناز كن!
گفتم:
ــ راست ميگويي! وليكن، نميتوانم گفتن جواب تو! چو، نصيحت كردي، و تو را، حوصله اين جواب، نميبينم!» (ش79).
«آنجا، شيخي بود. مرا، نصيحت آغاز كرد كه:
ــ با خلق، به قدر حوصله ايشان، سخن گوي! و به قدر صفا، و اتحاد ايشان، ناز كن!
گفتم:
ــ راست ميگويي! وليكن، نميتوانم گفتن جواب تو! چو، نصيحت كردي، و تو را، حوصله اين جواب، نميبينم!» (ش79).
«شخصيت شمس»، مرموز و «رازگرا» است. او انساني «درونزي» است. بيشتر از آنچه كه بيرون از خود زيسته باشد، در خويش زندگي كرده است. وي نهتنها، از نظر نظام رواني خويش، چنين است، بلكه در خود زيستي را، ضمناً بهعنوان يك روش دفاعي لازم، به عنوان يك نبرد شيوهاي ايمن تر در زندگي، در جهاني بيتفاهم و نا ايمن، براي خويش برگزيده است. «خودپنهانگري»، و «مردمآزمائي»، دو شيوهي مكمّل يكديگر، و دفاعي شمساند
«شمس»، در خود پنهان ميشود، و در فراسوي دژ ناشناسي و گمنامي خويش، كمين ميكشد. كسي را در نظر ميگيرد. انگاه، ناگهاني و پرخاشگرانه، چون يك شكارچي ماهر، حمله ضربتي را بسوي هدف، آغاز ميكند. اگر هدف، آزمايش ضربتي شمس را، با خوشروئي و قبول، پاسخ گويد، شمس يكباره از آن او ميشود. «شمس»، خود «شكار صيد خويش» ميگردد!:
«هركه را دوست دارم، جفا پيش آرم! آنرا قبول كرد، من ... از آن او، باشم!» (ش123)
«آري، مرا قاعده اينستكه: هر كه را دوست دارم، از آغاز، با او، همه قهر كنم!» (ش112)
«شمس»، در خود پنهان ميشود، و در فراسوي دژ ناشناسي و گمنامي خويش، كمين ميكشد. كسي را در نظر ميگيرد. انگاه، ناگهاني و پرخاشگرانه، چون يك شكارچي ماهر، حمله ضربتي را بسوي هدف، آغاز ميكند. اگر هدف، آزمايش ضربتي شمس را، با خوشروئي و قبول، پاسخ گويد، شمس يكباره از آن او ميشود. «شمس»، خود «شكار صيد خويش» ميگردد!:
«هركه را دوست دارم، جفا پيش آرم! آنرا قبول كرد، من ... از آن او، باشم!» (ش123)
«آري، مرا قاعده اينستكه: هر كه را دوست دارم، از آغاز، با او، همه قهر كنم!» (ش112)
به پندار «شمس»، خود را بايد پنهان ساخت. مردمان را بايد سخت آزمود، آنگاه به حريم شخصي خويشتن، اجازهي ورودشان داد! لكن آيا اين آزمايش، كاري آسان است؟
«شمس»، خود آنرا، كاري بس دشوار ميداند. تا جائيكه ميگويد:
«شناخت اين قوم، مشكلتر است از شناخت حق است »
و آيا، بزرگترين مسئله نيز در روابط انساني، همين نيست كه:
چگونه ما، هم خودمان باشيم، و هم با ديگران زندگي كنيم؟!
ميان باش و تنها باش!
مطالب بنقل ازhttp://www.erfaneshams.com/Far/shams.htm
«شمس»، خود آنرا، كاري بس دشوار ميداند. تا جائيكه ميگويد:
«شناخت اين قوم، مشكلتر است از شناخت حق است »
و آيا، بزرگترين مسئله نيز در روابط انساني، همين نيست كه:
چگونه ما، هم خودمان باشيم، و هم با ديگران زندگي كنيم؟!
ميان باش و تنها باش!
مطالب بنقل ازhttp://www.erfaneshams.com/Far/shams.htm
معشوق همينجاست، بياييد، بياييد
معشوق تو همسايه و ديوار بهديوار
در باديه سرگشته شما در چه هواييد؟
گر صورت بى صورت معشوق ببينيد
هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد
«ديوان مولانا»