Razya > Razya's Quotes

Showing 1-3 of 3
sort by

  • #1
    “حرف كه مي‌زني
    من از هراس طوفان
    زل مي‌زنم به ميز
    به زيرسيگاري
    به خودكار
    تا باد مرا نبرد به آسمان.
    لبخند كه مي‌زني
    من
    ـ عين هالوها ـ
    زل مي‌زنم به دست‌هات
    به ساعت مچي طلايي‌ات
    به آستين پيراهن ا‌ت
    تا فرو نروم در زمين.

    ديشب مادرم گفت تو از ديروز فرورفته‌اي
    در كلمه‌اي انگار
    در عین
    در شين
    درقاف
    در نقطه‌ها.”
    مصطفی مستور

  • #2
    “تنها که می شوم.

    یادم می افتد که رفتنی شده ای.

    من هنوز چمدانم را نبسته ام.

    بس که نشسته ام

    وبه ناخن های دستم خیره شده ام.

    تو امروز زیباتری.

    ... موهایت را از این کوتاه تر نکن.

    بگذار باد ،

    فرصت کند تا پریشان ترش کند.

    گندمزار دور دست مرا....



    کسی چه می داند؟

    شاید با رفتنت

    باد هم مرا فراموش کند

    دلش برایم بسوزد

    ودیگر هیچ وقت

    در حوالی دلتنگی من پرسه نزند..



    انگار رفتنی شده ای.

    من هنوز چمدانم را نبسته ام.

    این بوسه خداحافظی نیست!

    همیشه دیر می کنم.

    آن قدر که؛

    در پیچ کوچه گم می شوی.

    در کدام پیچ؟

    در کدام کوچه؟



    کسی چه می داند؛

    خبر های بد از کدام سمت می آید؟

    و چرا باد

    به گندمزار که می رسد.

    باران می بارد؟”
    نیلوفر لاری پور

  • #3
    “تقصير من نيست ، شيب تخت به سمت توست.”
    پیمان هوشمندزاده / Peyman Hooshmandzadeh



Rss