Ehsan > Ehsan's Quotes

Showing 1-11 of 11
sort by

  • #2
    “If you were all alone in the universe with no one to talk to, no one with which to share the beauty of the stars, to laugh with, to touch, what would be your purpose in life? It is other life; it is love, which gives your life meaning. This is harmony. We must discover the joy of each other, the joy of challenge, the joy of growth.”
    Mitsugi Saotome

  • #3
    William W. Purkey
    “You've gotta dance like there's nobody watching,
    Love like you'll never be hurt,
    Sing like there's nobody listening,
    And live like it's heaven on earth.”
    William W. Purkey

  • #4
    Ernest Hemingway
    “Happiness in intelligent people is the rarest thing I know.”
    Ernest Hemingway, The Garden of Eden

  • #5
    سیدعلی صالحی
    “سلام!
    حال همه‌ی ما خوب است
    ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
    که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند
    با اين همه عمری اگر باقی بود
    طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
    که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
    نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!


    تا يادم نرفته است بنويسم
    حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
    می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است
    اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
    ببين انعکاس تبسم رويا
    شبيه شمايل شقايق نيست!
    راستی خبرت بدهم
    خواب ديده‌ام خانه‌ئی خريده‌ام
    بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار ... هی بخند!
    بی‌پرده بگويمت
    چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
    فردا را به فال نيک خواهم گرفت
    دارد همين لحظه
    يک فوج کبوتر سپيد
    از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
    باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
    يادت می‌آيد رفته بودی
    خبر از آرامش آسمان بياوری!؟؟؟
    نه ری‌را جان
    نامه‌ام بايد کوتاه باشد
    ساده باشد
    بی حرفی از ابهام و آينه،
    از نو برايت می‌نويسم
    حال همه‌ی ما خوب است
    اما تو باور نکن!!”
    سید علی صالحی

  • #6
    سیدعلی صالحی
    “تلخ منم،

    همچون چای سرد

    که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی.

    تلخ منم؛

    چای یخ

    که هیچکس ندارد هوسش را”
    سید علی صالحی / Ali Salehi

  • #7
    Virginia Woolf
    “Still, the sun was hot. Still, one got over things. Still, life had a way of adding day to day”
    Virginia Woolf

  • #8
    Jorge Luis Borges
    “خواب دیدم که روی کف زمین زندانم یک دانه شن است. بی‌تفاوت، دوباره خوابیدم و خواب دیدم که بیدار شده‌ام و دو دانه شن هست. دوباره خوابیدم و خواب دیدم که دانه‌های شن سه تا هستند. زیاد شدند تا اینکه زندان را پر کردند و من زیر این نیم‌کره‌ی شنی میمردم. فهمیدم که دارم خواب میبینم و با کوشش فراوان بیدار شدم. بیدار شدنم بیهوده بود: شن خفه‌ام میکرد. کسی بمن گفت: تو در هوشیاری بیدار نشدی؛ بلکه در خوابِ قبلی بیدار شدی. این خواب در درون یک خواب دیگر است و همینطور تا بینهایت؛ که تعداد دانه‌های شن است. راهی که تو باید بازگردی بی‌پایان است. پیش از آنکه واقعاً بیدار شوی، خواهی مرد.
    حس کردم که از دست رفته‌ام. شن دهانم را خرد میکرد، ولی فریاد زدم: شنی که در خواب دیده شده است، نمیتواند مرا بکشد و خوابی نیست که در خواب دیگر باشد. یک پرتو نور بیدارم کرد. در ظلمت بالایی یک دایره‌ی نور شکل گرفته بود. دستها و چهره‌ی زندانبان، قرقره، سیم، گوشت و کوزه‌ها را دیدم.
    انسان، کم‌کم با شکل سرنوشتش همانند میشود؛ انسان بمرور زمان شرایط خودش میوشد. من بیش از اینکه کاشف رمز یا انتقامجو باشم، بیش از اینکه کاهن خدا باشم، خودم زندانی بودم. از هزارتوی خستگی‌ناپذیر رؤیاها، به زندان سخت همچون خانه‌ی خودم بازگشتم. رطوبتش را دعا کردم؛ ببرش را دعا کردم؛ پنجره‌ی زیرزمینی‌اش را دعا کردم؛ بدن پیر دردآلودم را دعا کردم؛ تاریکی سنگ را دعا کردم.”
    Jorge Luis Borges

  • #9
    هوشنگ ابتهاج
    “نیلوفر

    ای کدامین شب
    یک نفس بگشای
    جنگل انبوه مژگان سیاهت را
    تا بلغزد بر بلور برکه چشم کبود تو
    پیکر مهتابگون دختری کز دور
    با نگاه خویش می جوید
    بوسه شیرین روزی آفتابی را
    از نوازش های گرم دست های من
    دختری نیلوفرین شبرنگ مهتابی
    می تپد بی تاب در خواب هوسناک امید خویش
    پای تا سر یک هوس آغوش
    و تنش لغزان و خواهش بارمی جوید
    چون مه پیچان به روی دره های خواب آلود سپیده دم
    بسترم را
    تا بلغزد از طلب سرشار
    همچو موج بوسه مهتاب
    روی گندم زار
    تا بنوشد در نوازشهای گرم دستهای من
    شبنم یک عشق وحشی را
    ای کدامین شب باک نفس بگشای سیاهت را”
    هوشنگ ابتهاج

  • #10
    Ben Horowitz
    “Every time I read a management or self-help book, I find myself saying, “That’s fine, but that wasn’t really the hard thing about the situation.” The hard thing isn’t setting a big, hairy, audacious goal. The hard thing is laying people off when you miss the big goal. The hard thing isn’t hiring great people. The hard thing is when those “great people” develop a sense of entitlement and start demanding unreasonable things. The hard thing isn’t setting up an organizational chart. The hard thing is getting people to communicate within the organization that you just designed. The hard thing isn’t dreaming big. The hard thing is waking up in the middle of the night in a cold sweat when the dream turns into a nightmare.”
    Ben Horowitz, The Hard Thing About Hard Things: Building a Business When There Are No Easy Answers

  • #11
    Ben Horowitz
    “No matter who you are, you need two kinds of friends in your life. The first kind is one you can call when something good happens, and you need someone who will be excited for you. Not a fake excitement veiling envy, but a real excitement. You need someone who will actually be more excited for you than he would be if it had happened to him. The second kind of friend is somebody you can call when things go horribly wrong—when your life is on the line and you only have one phone call.”
    Ben Horowitz, The Hard Thing About Hard Things: Building a Business When There Are No Easy Answers

  • #12
    Ben Horowitz
    “Note to self: It’s a good idea to ask, “What am I not doing?”
    Ben Horowitz, The Hard Thing About Hard Things: Building a Business When There Are No Easy Answers



Rss