Fahimeh > Fahimeh's Quotes

Showing 1-10 of 10
sort by

  • #1
    مهدی اخوان ثالث
    “هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟
    یک فریب ساده و کوچک
    آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
    جز برای او و جز با او نمی خواهی.
    من گمانم زندگی باید همین باشد.”
    اخوان ثالث

  • #2
    احمد شاملو
    “همه
    لرزش دست و دلم
    از آن بود که
    که عشق
    پناهی گردد،
    پروازی نه
    گریز گاهی گردد.

    ای عشق ای عشق
    چهره آبیت پیدا نیست
    ***
    و خنکای مرحمی
    بر شعله زخمی
    نه شور شعله
    بر سرمای درون

    ای عشق ای عشق
    چهره سرخت پیدا نیست.
    ***
    غبار تیره تسکینی
    بر حضور ِ وهن
    و دنج ِ رهائی
    بر گریز حضور.
    سیاهی
    بر آرامش آبی
    و سبزه برگچه
    بر ارغوان
    ای عشق ای عشق
    رنگ آشنایت
    پیدا نیست”
    احمد شاملو / Ahmad Shamlou

  • #3
    “Life is what you portrait it!”
    Mohammad Hossein Khosh Bayan

  • #4
    قیصر امین‌پور
    “اگر می توانستم
    اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
    اگر دفتر خاطرات طراوت پر از ردپای دقایق نبود
    اگر ذهن آیینه خالی نبود
    اگر عادت عابران بی خیالی نبود
    اگر گوش سنگین این کوچه ها
    فقط یک نفس می توانست
    طنین عبوری نسیمانه را به خاط سپارد
    اگر آسمان می توانست ، یکریز
    شبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارد
    اگر رد پای نگاه تو را باد و باران
    از این کوچه ها آب و جارو نمی کرد
    اگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می کرد
    اگر آسمان سفره هفت رنگ دلش را برای کسی باز می کرد
    و می شد به رسم امانت
    گلی را به دست زمین بسپریم
    و از آسمان پس بگیریم
    اگر خاک کافر نبود
    و روی حقیقت نمی ریخت
    اگر ساعت آسمان دور باطل نمی زد
    اگر کوها کر نبودند
    اگر آبها تر نبودند
    اگر باد می ایستاد
    اگر حرفهای دلم بی اگر بود
    اگر فرصت چشم من بیشتر بود
    اگر می توانستم از خاک یک دسته لبخند پرپر بچینم
    تو را می توانستم ای دور از دور یک بار دیگر ببینم”
    قیصر امین‌پور

  • #5
    “مردم اشتباهاتشان را روی هم میریزند و غولی به نام تقدیر میسازند ”
    Jon Hunner

  • #6
    Ali Shariati
    “نامم را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادگي ام را يکي از اجدادم! ديگر بس است! راهم را خودم انتخاب خواهم کرد.”
    دکتر علی شریعتی

  • #7
    قیصر امین‌پور
    “وقتي تو نيستي
    نه هست‌هاي ما
    چونانكه بايدند
    نه بايدها

    مثل هميشه آخر حرفم
    و حرف آخرم را
    با بغض مي‌خورم

    عمـري است
    لبخندهاي لاغر خود را
    در دل ذخيره مي‌كنم: باشد براي روز مبادا
    اما
    در صفحه‌هاي تقويم
    روزي به نام روز مبادا نيست

    آن روز هر چه باشد
    روزي شبيه ديروز
    روزي شبيه فردا
    روزي درست مثل همين روزهاي ماست
    اما كسي چه مي‌داند؟
    شايد
    امروز نيز روز مبادا
    باشد

    وقتي تو نيستي
    نه هست‌هاي ما
    چونانكه بايدند
    نه بايدها

    هر روز بي‌تو
    روز مباداست”
    قيصر امين‌پور / Gheysar Amin Pour, آینه‌های ناگهان

  • #8
    Leo Tolstoy
    “برای کشف اقیانوسهای جدید، باید شهامت ترک ساحل آرام خود را داشته باشیم.این جهان، جهان تغییر است نه تقدیر”
    تولستوی

  • #9
    مهدی اخوان ثالث
    “خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
    هر طرف می سوزد این آتش
    پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
    من به هر سو می دوم گریان
    در لهیب آتش پر دود
    وز میان خنده هایم تلخ
    و خروش گریه ام ناشاد
    از دورن خسته ی سوزان
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد
    خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
    همچنان می سوزد این آتش
    نقشهایی را که من بستم به خون دل
    بر سر و چشم در و دیوار
    در شب رسوای بی ساحل
    وای بر من ، سوزد و سوزد
    غنچه هایی را که پروردم به دشواری
    در دهان گود گلدانها
    روزهای سخت بیماری
    از فراز بامهاشان ، شاد
    دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
    بر من آتش به جان ناظر
    در پناه این مشبک شب
    من به هر سو می دوم ، گ
    گریان ازین بیداد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
    وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش
    آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
    و آنچه دارد منظر و ایوان
    من به دستان پر از تاول
    این طرف را می کنم خاموش
    وز لهیب آن روم از هوش
    ز آندگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود
    تا سحرگاهان ، که می داند که بود من شود نابود
    خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
    صبح از من مانده بر جا مشت خکستر
    وای ، ایا هیچ سر بر می کنند از خواب
    مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
    سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد ”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #10
    سیاوش کسرایی
    “باور نمی کند، دل من مرگ خویش را
    نه، نه من این یقین را باور نمی کنم
    تا همدم من است، نفسهای زندگی
    من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم
    آخر چگونه گل، خس و خاشک می شود ؟
    آخر چگونه، این همه رویای نو نهال
    نگشوده گل هنوز
    ننشسته در بهار
    می پژمرد به جان من و، خاک می شود ؟
    در من چه وعده هاست
    در من چه هجرهاست
    در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
    اینها چه می شود ؟
    آخر چگونه این همه عشاق بی شمار
    آواره از دیار
    یک روز بی صدا
    در کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟
    باور کنم که دخترکان سفید بخت
    بی وصل و نامراد
    بالای بامها و کنار دریاچه ها
    چشم انتظار یار، سیه پوش می شوند ؟
    باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور
    بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاک
    باور کنم که دل
    روزی نمی تپد
    نفرین برین دروغ، دروغ هراسناک
    پل می کشد به ساحل آینده شعر من
    تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
    پیغام من به بوسه لبها و دستها
    پرواز می کند
    باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
    یک ره نظر کنند
    در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
    کاین نقش آدمی
    بر لوحه زمان
    جاوید می شود
    این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
    یک روز بی گمان
    سر می زند جایی و خورشید می شود
    تا دوست داری ام
    تا دوست دارمت
    تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
    تا هست در زمانه یکی، جان دوستدار
    کی مرگ می تواند
    نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟
    بسیار گل که از کف من برده است باد
    اما من غمین
    گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم
    من مرگ هیچ عزیزی را
    باور نمی کنم
    می ریزد عاقبت
    یک روز برگ من
    یک روز چشم من هم در خواب می شود
    زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
    اما درون باغ
    همواره عطر باور من، در هوا پر است”
    سیاوش کسرایی / Siavash Kasraee



Rss
All Quotes



Tags From Fahimeh’s Quotes