Mabath. > Mabath.'s Quotes

Showing 1-22 of 22
sort by

  • #1
    حسین سناپور
    “فقط دشمن ها هستند که همیشه حرف هم را بی هیچ کم و کاستی می فهمند. اغلب هم لبخندی چاشنی گفت و گویشان است . دوستی همیشه با سوء تفاهم همراه است . عشق که خیلی بیشتر.”
    حسین سناپور

  • #2
    احمدرضا احمدی
    “شتاب مکن
    که ابر بر خانه‌ات ببارد
    و عشق
    در تکه‌ای نان گم شود
    هرگز نتوان
    آدمی را به خانه آورد
    آدمی در سقوط کلمات
    سقوط می‌کند
    و هنگام که از زمین برخیزد
    کلمات نارس را
    به عابران تعارف می‌کند
    آدمی را توانایی
    عشق نیست
    در عشق می‌شکند و می‌میرد ”
    Ahmad Reza Ahmadi / احمدرضا احمدی

  • #3
    الیاس علوی
    “لحظاتی هست
    استخوان های اشیاء می پوسد
    و فرسودگی از در و دیوار می بارد
    لحظاتی هست
    نه آواز گنجشک حمل
    نه صدایی صمیمی از آن طرف سیم
    و نه نگاه مادر در قاب
    قانعت نمی کند
    زندگی قانعت نمی کند
    و تو به اندکی مرگ احتیاج داری

    من گرگ خیالبافی هستم”
    الیاس علوی

  • #5
    سیدعلی صالحی
    “سنگین از نگفتنم”
    سید علی صالحی

  • #6
    سیدعلی صالحی
    “راستش را بخواهی ری‌را
    یک‌روز پشت همین پرچین
    چشمان یک آهو را بوسیدم
    بعد به من گفتند آهو نبود ”
    سید علی صالحی

  • #7
    Richard Brautigan
    “تو هم به من فکر می‌کنی
    آن‌قدر
    که من به تو؟”
    ریچارد براتیگان

  • #9
    Romain Gary
    “If there is something that opens horizons, it is precisely ignorance.”
    Romain Gary

  • #11
    احمدرضا احمدی
    “حقیقت دارد
    تو را دوست دارم
    در این باران
    می‌خواستم تو
    در انتهای خیابان نشسته
    باشی
    من عبور کنم
    سلام کنم
    لبخند تو را در باران
    می‌خواستم
    می‌خواهم
    تمام لغاتی را که می دانم برای تو
    به دریا بریزم
    دوباره متولد شوم
    دنیا را ببینم
    رنگ کاج را ندانم
    نامم را فراموش کنم
    دوباره در اینه نگاه کنم
    ندانم پیراهن دارم
    کلمات دیروز را
    امروز نگویم
    خانه را برای تو آماده کنم
    برای تو یک چمدان بخرم
    تو معنی سفر را از من بپرسی
    لغات تازه را از دریا صید کنم
    لغات را شستشو دهم
    آنقدر بمیرم
    تا زنده شوم ”
    Ahmad Reza Ahmadi / احمدرضا احمدی

  • #12
    Forough Farrokhzad
    “هميشه خواب ها
    از ارتفاع ساده لوحي خود پرت مي شوند و مي ميرند
    من شبدر چهارپري را مي بويم
    كه روي گور مفاهيم كهنه روئيده ست
    آيا زني كه در كفن انتظار و عصمت خود خاك شد جواني من بود؟
    .......
    حرفي به من بزن
    آيا كسي كه مهرباني يك جسم زنده را به تو مي بخشد
    جز درك حس زنده بودن
    از تو چه مي خواهد؟”
    فروغ فرخزاد

  • #13
    حسین سناپور
    “يك‌روز بيدار مي‌شويم (توي يك گفت‌وگوي خيلي عادي، يا توي رخت‌خواب با كيف ِ نشئه‌گي ِ يك خواب ِ عميق ِ شبانه، يا روي صندلي با فكري سرگردان در هزارجا، يا پشت فرمان ماشين توي يك راه‌بندان)، و مي‌بينيم كه نمي‌خواهيم فكرمان هيچ‌جا برود، نمي‌خواهيم فكر كنيم به چيزهاي نيامده و آمده و كارهاي نكرده و كرده و هرآنچه پيش يا بعد از اين ممكن است اتفاق بيفتد. و اصلا نمي‌خواهيم فكر وجود داشته باشد تا يادمان بيايد كه هنوز هستيم و هنوز خيلي كارها مي‌شود كرد. مي‌فهميم ديگر پايين‌تر از اين، تحمل‌ناپذيرتر از اين، ممكن نيست.
    بعضي‌مان يك‌مرتبه بيدار مي‌شويم، بعضي آهسته، و بعضي هيچ‌وقت. اما اگر بيدار شويم، ديگر فكر و نظر ديگران هيچ تاثيري در حال‌مان ندارد. اين‌كه وقتي ما را مي‌بينند چشمانشان برق بزند، يا برعكس، پره‌هاي دماغشان با نفرت باز و بسته شود، هيچ اهميتي ندارد. مهم فقط اين است كه خودمان جلوي آينه كه مي‌ايستيم چه مي‌بينيم. اگر نتوانيم جلوي آينه بايستيم و به خودمان نگاه كنيم، يا اگر نتوانيم با خيال‌هامان بازي كنيم، نتوانيم و نخواهيم كه به هيچ‌چيز و هيچ‌كس فكر كنيم، چه‌كار مي‌كنيم...؟”
    حسين سناپور

  • #14
    احمد شاملو
    “مرا
    تو
    بی سببی
    نيستی.
    به راستی
    صلت کدام قصيده ای
    ای غزل؟
    ستاره باران جواب کدام سلامی
    به آفتاب
    از دريچه ی تاريک؟

    کلام از نگاه تو شکل می بندد.
    خوشا نظر بازيا که تو آغازمی کنی!”
    احمد شاملو, ابراهیم در آتش

  • #16
    حسین پناهی
    “هنوز از اتاق همینگوی بوی باروت میاد
    هنوز هم ادکلن مرلین مونرو نیمه تمام مانده
    و پیرزنان به وقت گذشتن از کف آخرین اتاق مایاکوفسکی دامن خود را جمع می کنند
    یکی می آید به زور
    یکی می رود به انتخاب”
    حسین پناهی

  • #17
    George Bernard Shaw
    “Never wrestle with pigs. You both get dirty and the pig likes it.”
    George Bernard Shaw

  • #18
    الیاس علوی
    “امشب اما

    دانستم

    سايه‌اي را كه از او مي‌گريختم

    و تمام عمر به دنبالش بودم

    همين ماهي كوچكي است كه در سينه‌ام خانه دارد.”
    الیاس علوی

  • #19
    “آن‌قدر از تو گم شده‌ام پشت این تاریک
    که دیگر
    شعر هم پیدایم نمی‌کند
    برای سپید نوشتنت
    من گم شده‌ام
    تو گم شده‌ای
    که یکی پیدا شود
    کسی که اصلا
    مال قصه ما نبود”
    لیلا هوشنگی / ابراهیم موسی پور / اسماعیل باغستانی

  • #23
    Aziz Nesin
    “تو نیستی
    این باران بی‌هوده می‌بارد
    ما خیس نخواهیم شد ...

    بی‌هوده این رودخانه بزرگ
    موج برمی‌دارد و می‌درخشد
    ما بر ساحل آن نخواهیم نشست ...

    جاده‌ها که امتداد می‌یابند
    بی‌هوده خود را خسته می‌کنند
    ما با هم در آن‌ها راه نخواهیم رفت ...

    دلتنگی‌ها، غریبی‌ها هم بی‌هوده است
    ما از هم خیلی فاصله داریم
    نخواهیم گریست ...

    بی‌هوده تو را دوست دارم ...
    بی‌هوده زندگی می‌کنم
    این زندگی را قسمت نخواهیم کرد ...”
    عزیز نسین/داود وفایی

  • #24
    الیاس علوی
    “می‌خواستی گل‌سرخی برایم بیاوری
    می‌خواستی بخندم
    قاه قاه
    دلم گرفته بود
    و قصه کرد
    رازهای نگفته را
    قهوه ترک نوشیدیم
    تلخ‌تر شدیم
    گریستیم
    های های”
    الیاس علوی

  • #25
    الیاس علوی
    “نمی‌توان به لبخندی قانع بود
    نمی‌شود موهایت را دید
    و به باد حسودی نکرد
    گونه‌هایت را دید
    و به گناه نیاندیشید
    و نمی‌شود به تو رسید
    که پاهایت نوجوانند
    و دیوارهایت بلند...

    «من گرگ خیالبافی هستم»”
    الیاس علوی

  • #26
    سیدعلی صالحی
    “چرا به‌یاد نمی‌آورم؟
    همیشه‌ی بودن، با هم بودن نیست
    چرا به‌یاد نمی‌آورم؟
    از هرچه تو را به یاد من می‌آورد، نامی نیست
    باران می‌آمد، گفتی بیا به کوه برویم”
    سید علی صالحی

  • #27
    عباس صفاری
    “در تنهايی بود كه پی برديم
    چقدر تنها
    و بی‌كس و كاريم
    نه جگرگوشه‌ای
    نه دوستی
    نه همدمی
    نه خويشاوندی كه كوتاه كند
    جمعه‌های طاقت فرسايمان را”
    عباس صفاری, حکایت ما

  • #28
    “بهار بود
    که آستانه کفش‌های تو را پوشید
    حالا تو با ستاره‌هایی که
    ریشه در خون من دارند
    به خانه آمده‌ای
    می‌خواهی
    برف این همه سال را
    در دلم آب کنی
    که چه؟
    من به رویاهای بلورین عادت کرده‌ام



    فریاد ناصری

  • #29
    رؤیا زرّین
    “ما متعلقیم به کسی
    به کسانی
    که از دستمان بدهند
    احتمالا کمی دلشان ترک میخورد”
    رویا زرین



Rss