(?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)
محمدتقی حسن زاده توکلی

“چهل غروب از شبی که تیدا میان جمعیت ایستاده و آن جمله را گفته، گذشته. تمام شهر جمع شدند و منتظرند یک بار دیگر تیدا را ببینند.
سرخی غروب که دامنش را از روی سر شهر جمع می کند
فرزند خورشید
از مجموعه داستان ماه و دختری که عطرش را می فروخت”

محمد تقی حسن زاده توکلی
Read more quotes from محمدتقی حسن زاده توکلی


Share this quote:
Share on Twitter

Friends Who Liked This Quote

To see what your friends thought of this quote, please sign up!

0 likes
All Members Who Liked This Quote

None yet!



Browse By Tag