(?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)
Rabie Jaber

“حالا می‌توانست دور شدن سایه‌هایی را ببیند که بی‌حرکت روی اسکله‌ی عریض ایستاده و به دریا می‌نگریستند. چهره‌ها را تشخیص نداد؛ چون کاروانسرای جدید، سایه‌ی وسیع و تاریکش را بر اسکله انداخته بود و درد وحشتناکی هم که در فک و دهانش داشت، مزید بر علت بود. یکی دوبار کف قایق خون و دندان‌شکسته‌تف کرد. نگاهش را بالا گرفت. مه خفیف زردرنگی را دید که پرستوها آن را می‌دریدند. پشت پرده‌ای که خورشید می‌بافت، سربازانی را در کنار اسکله دید که ایستاده و برایش دست تکان می‌دادند. تخم‌مرغ‌ها را می‌خوردند و پوستش را به آب دریا می‌دادند. طناب او را محکم کشید. احساس کرد کتفش از ریشه کنده شد. خواست تکان بخورد که دید ...”

Rabie Jaber, دروز بلغراد: حكاية حنا يعقوب
tags: rabie-jaber
Read more quotes from Rabie Jaber


Share this quote:
Share on Twitter

Friends Who Liked This Quote

To see what your friends thought of this quote, please sign up!

0 likes
All Members Who Liked This Quote

None yet!


This Quote Is From


Browse By Tag