(?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)
نصرت رحمانی

“...
افسوس
آن فرزانه، آن سالار، آن رهرو
فریاد زد
گام دگر باقی ست
گام نهایی، خنده او را برد
فرزانه ی من، رهروی من مرد
من بودم و او، مردگان بسیار
هنگام شستن بود و کفن و دفن
در زیر لب با خویش می گفتم
گامی دگر مانده است، گامی دگر
او را کفن کردیم
ناگاه دیدم، وای
مولای من، پاهای چوبین داشت
مولای من با پای چوبین اش، سخن می راند
از صخره های تیز و از ره های پنهانی
افسانه ها می خواند
می خواند و می آموخت
گام دگر مانده است
گام دگر
هر جا که هستی باز هم گامی دگر مانده است
غم در دلم بیداد کرد، اما نگرییدم
آن همگام هم هرگز نمی گریید
می گریاند
...”

نصرت رحمانی
Read more quotes from نصرت رحمانی


Share this quote:
Share on Twitter

Friends Who Liked This Quote

To see what your friends thought of this quote, please sign up!

1 like
All Members Who Liked This Quote




Browse By Tag