
“گریسته بودم
مثل بچه ها گریسته بودم
دوباره انگار همان پله بود
و دوباره انگار همان کوچۀ بن بست
هنوز همان گل های هر سال
و هنوز همان خون داغ
و رگ های آزرده و پر نبض
زمان نمی گذشت
زمان نمی گذشت و من
از کسالت زمان خسته بودم
و دست ها و گونه های بی نوازشم
هنوز به خالی خود عادت نداشتند
کوچۀ بن بست به میدان می رسید
و میدان پر بود از خنده وعداوت آدم های همیشگی
خیال های همیشگی، آرزوهای همیشگی
و تردید بی انتهای نسل ها
به گرد هیاهوی دایرۀ زندگی
گریسته بودم و هیچ کس
پا به کوچۀ بن بست نمی گذاشت
و هنوز از ته سیگارهای ژندۀسفید
دود آرامی می گریخت...
زمان نمی گذشت
زمان نمی گذشت و پنجره ها
در ارتفاع سنگ های بی پیچک
خاموش و خفته
به بستۀ بی اعتنای خویش
عادت نداشتند
و هنوز انگار
هیچ کس به هیچ چیز عادت نکرده بود
و نه حتی زمین
به عادت بی عبور و نرم کفش های تو
”
―
Share this quote:
Friends Who Liked This Quote
To see what your friends thought of this quote, please sign up!
1 like
All Members Who Liked This Quote
Browse By Tag
- love (88582)
- life (68875)
- inspirational (65920)
- humor (40270)
- philosophy (27242)
- god (24317)
- inspirational-quotes (23777)
- truth (21928)
- wisdom (21440)
- poetry (19621)
- romance (19294)
- death (17792)
- happiness (17773)
- hope (16712)
- faith (16305)
- inspiration (14985)
- quotes (14809)
- life-lessons (14209)
- writing (13889)
- motivational (13343)
- religion (13332)
- relationships (12851)
- spirituality (12773)
- success (12401)
- love-quotes (11785)
- life-quotes (11753)
- time (11622)
- knowledge (10634)
- science (10309)
- motivation (9921)