حکایت مهر تمام شدنی نیست، مهدیه و مائده رفتند کلاس اوّل دبیرستان، و من برای چهلمین بار برگشتم به همان کلاس " اوّل آ " و دلتنگ پدر شدم و دلتنگ بچه های جنگ...
اوّل مهر رسید و من در همان " اوّل آ " بودم
مثل گنجشک دلم می زد، مثل گنجشک رها بودم
پای یک پنجره میزی بود، چه تقلّای عزیزی بود
پنجره راه گریزی بود، خیره در پنجره ها بودم
پشت هر پنجره دنیایی ست ، چشم وا کردم و بستم ، آه
من کجایم؟ تو کجا؟ با خویش در همین چون و چرا بودم
گفت : بابا دو هجا دارد... نام من چار هجایی بود
نان یکی... آب یکی .....
Published on September 22, 2010 23:01