وقتی نیچه گریست
"اروین دیوید یالوم" باید آدم واقعن پر حوصله و با پشتکاری باشد. او که در حوالی واشنگتن، در آمریکا به دنیا آمده و حالا باید هفتاد و چند سالی داشته باشد، در روانشناسی و توابع تا خیلی جاها پیش رفته، هم از بابت تخصص و هم از نظر شهرت، اما این یکی را بیشتر مدیون کتاب هایش، به ویژه رمان گونه هایی ست که اغلب هم به مسایل روانشناسی مربوط اند. خواندن رمان های آقای یالوم به راستی حوصله می خواهد و این که هم به روانشناسی و جامعه شناسی علاقه داشته باشی و هم چیزهایی در این زمینه بدانی، وگرنه مثل من باید دوباره و چندباره بخوانی! اخیرن دیدم یکی از رمان های آقای یالوم (تا آنجا که من می دانم)، به نام "وقتی که نیچه گریست" با عنوان "...و نیچه گریه کرد" به فارسی برگردانده شده.
بی تردید آقای یالوم به دلیل تخصصش، باید نظریه های "دکتر یوزف برویر" پزشک و بعضن همکار "زیگموند فروید" را کاملن مطالعه کرده باشد. و این را هم حتمن می دانسته که دکتر برویر در دوره ای پزشک "فردریش ویلهم نیچه" بوده. این که اما یالوم تمامی فلسفه ی نیچه، آثار و زندگی اش را برای نوشتن این رمان، مطالعه کرده باشد و از نتیجه ی دیدارهای این دو نفر از روی چند یادداشت برویر و نیچه، یک رمان بلند و تا اندازه ی جذاب، از تخیل خود بنا کرده باشد، به راستی حیرت آور است. در صفحه 111، یالوم از کتاب "انسانی، زیادی انسانی" نیچه نقل قولی می آورد: "امیدواری بدترین بدهاست زیرا رنج انسان ها را تمدید می کند"! دکتر برویر می پرسد؛ آیا واقعن می توان انتحار را انتخابی آزادانه تلقی کرد؟ نیچه می گوید: "مرگ هر انسانی متعلق به خود اوست. ما اجازه نداریم مرگ کسی را از او بگیریم. این تسلی نیست، ظلم است". آن وقت برویر به خود جرات می دهد تا بپرسد: "آیا هیچ گاه به خودکشی فکر کرده اید"؟ یالوم پاسخ نیچه را از کتاب "حکمت شایان" آورده که: "مردن مشکل است. من همیشه حس کرده ام که امتیاز مردن این است که دیگر مجبور نیستی بمیری"!
یکی از جالب ترین بخش های این گفتگوهای دراز (که در این کتاب، کم هم نیستند) صفحات 259 تا 264 (ترجمه ی فارسی) است، آنجا که نیچه می گوید؛ "اغلب از خود می پرسم که چرا ترس بر شب حکومت می کند؟ فکر می کنم که شب زاییده ی تاریکی نیست. شب همواره هست، فقط در نور روز قابل رویت نیست! من آدم های زیادی را دیده ام که از خودشان متنفرند و با مطبوع جلوه دادن خود در نظر دیگران، آن را (تنفر را) جبران می کنند. فقط در این صورت می توانند نسبت به خود مهربان باشند". جالب اینجاست که در سخن نیچه "تنفر از خود" جای شب را می گیرد و "مطبوع جلوه دادن خود"، جای روز را و آن وقت... این جمله را دوباره باید خواند: "شب همواره هست، فقط در نور روز قابل رویت نیست"!
گفته می شود که نیچه بخاطر تسلطی که خواهر و مادرش بر او داشتند و در عین حال عشق و تنفری که او نسبت به آنها داشت، و... اینها باعث شده تا در عشق و رابطه اش با زنها پیوسته دچار شکست شود و نسبت به زن نگاهی کج و معوج داشته باشد، یا چیزی شبیه به این (مطمئن نیستم آنچه از حافظه می گویم، پایه ی درستی داشته باشد). باری، دکتر برویر در رمان یالوم موفق می شود نیچه را در این مورد وادار به اعتراف کند. یعنی به عجز و ناتوانی اش در عشق، و اعتراف کند. گویا همین جاست که "نیچه گریه می کند"! اما نکته ی جالب، گفتگوهایی ست که در طی آنها دکتر برویر، نیچه را به گوشه ی رینگ می کشاند و فاتح می شود. این کار برای خود دکتر برویر هم ارزان تمام نمی شود چرا که برای وادار کردن نیچه به اعتراف، ناچار است به زندگی خود بپردازد و در مورد روابط زناشویی با همسرش و تمایلاتش به این یا آن زن در طول ازدواج، و بالاخره ناملایمات زندگی زناشویی (بر خلاف ظاهر خوبش)، نزد نیچه اعتراف کند تا او را هم به اعتراف متقابل وادارد. همین اعترافات، دکتر برویر را به فکر وا می دارد که پس از این همه سال زندگی زناشویی، انگار تا این مطالب بر زبانش نیامده بود، به وجود این اختلاف ها (با همسرش) پی نبرده بود! مثل این که سال ها با دسته کلیدی در جیبش بازی کرده باشد و حالا برای اولین بار، دسته کلید را پیش چشمش گرفته و تمام آن تیزی ها و پستی و بلندی یکایک کلیدها را که در طی این سال ها لمس می کرده، به چشم ببیند. آهان، پس این کلید بود که همیشه کفر مرا در می آورد، یا اوهوم، این همان کلید کوچک است که بیشتر دوست می داشتم روی خط وسطش انگشت بکشم و... این کلیدها می تواند قفل هایی را هم بگشایند، قفل هایی که روی بسیاری از "در"های زندگی من منجمد ایستاده بودند، در حالی که کلیدشان در جیبم بود، دم دستم بود، و من از ارتباط کلید با قفل، غافل مانده بودم (تنها با کلیدها در جیبم بازی می کردم)!
"عشق جنسی هیچ تفاوتی با دیگر تمایلات ندارد. آن هم مبارزه بر سر مالکیت و قدرت است. آن که شیفته است، می خواهد اقتداری مطلق بر روی روح و جسم معشوقش داشته باشد، عاشق تمایل به تسلط و مالکیت صرف بر معشوق دارد. آرزو دارد تمام دنیا را از یک کالای خوب محروم کند. او برای ذخیره ی طلایی خویش، یک اژدهای خودخواه است"! این آقای نیچه عجب مرد خشنی بوده، و این مردان خشن علیرغم ظاهر عبوس و زبان تلخ و آزار دهنده شان، گاهی چه حرف ها که نمی زنند: "یک معلم زیرک یهودی به شاگردان جوانش توصیه کرد؛ اگر می خواهید آزاد شوید، باید زمانی باشد که بتوانید از کنار عزیزترین کس خود فرار کنید"(ص 281)
فراموش نکنیم که نامه ها و برخی یادداشت های نیچه بیش از چهار دهه در آرشیوی در پشت دیوار آهنین (آلمان شرقی) دست نخورده مانده بود. سال هایی که جهان نیچه را از طریق خواهرش که سواد درست و حسابی هم نداشت، می شناخت. وقتی در اواسط دهه ی نود، پس از فروریختن دیوار برلین، آرشیو نامه ها و یادداشت های نیچه خوانده شد، معلوم شد خواهر نیچه که سال ها از او مراقبت می کرده، و تنها تماس ممکن نیچه با دنیای خارج بوده، بعد از مرگ او و با در اختیار داشتن این نامه ها و یادداشت ها، با تمام بی سوادی، تنها مفسر و بیان کننده ی فلسفه ی نیچه باقی مانده، و بسیاری از ایده ها، از جمله مساله ی "ابرمرد" و علاقه ی نیچه به "واگنر" و فاشیزم و غیره، از فیلتر "خواهر نیچه" می گذشته، و بسیاری از آنها تصویر کاملن اشتباهی از نیچه به جهان داده است! شاید آقای یالوم این مطلب را در کتابی از نیچه خوانده باشد. شاید هم به گمان یالوم "خدا مرده است" نیچه چنین معنایی می دهد یا نتیجه ی چنین کنش و واکنشی در اندیشه ی نیچه بوده. نمی دانم، اما این حرف قابل تامل است که "اگر خدایان وجود داشته باشند، دیگر چه چیزی برای خلق کردن باقی می ماند؟" (ص 312)
برای کسی مثل من که نیچه نخوانده و نمی داند، و همین طور فلسفه و روانشناسی و چه و چه ی دیگر را،... خواندن ".. و نیچه گریه کرد" اثر "اروین دیوید یالوم"، با همه ی لذتی که داشت، کار آسانی نبود. یکی از دلایش زبان خانم مهشید میرمعزی، مترجم کتاب است که گاهی واقعن لق لق می کند! و اگر این اولین کتاب از این نویسنده است که به فارسی برگردانده شده، در بالای فهرست بلند نارسایی ها و کمبودهای کتاب در فارسی، جای یک معرفی کوتاه از "یالوم" هم به راستی خالی ست.
یک شنبه اول مرداد 1385
When Nietzsche Wept
بی تردید آقای یالوم به دلیل تخصصش، باید نظریه های "دکتر یوزف برویر" پزشک و بعضن همکار "زیگموند فروید" را کاملن مطالعه کرده باشد. و این را هم حتمن می دانسته که دکتر برویر در دوره ای پزشک "فردریش ویلهم نیچه" بوده. این که اما یالوم تمامی فلسفه ی نیچه، آثار و زندگی اش را برای نوشتن این رمان، مطالعه کرده باشد و از نتیجه ی دیدارهای این دو نفر از روی چند یادداشت برویر و نیچه، یک رمان بلند و تا اندازه ی جذاب، از تخیل خود بنا کرده باشد، به راستی حیرت آور است. در صفحه 111، یالوم از کتاب "انسانی، زیادی انسانی" نیچه نقل قولی می آورد: "امیدواری بدترین بدهاست زیرا رنج انسان ها را تمدید می کند"! دکتر برویر می پرسد؛ آیا واقعن می توان انتحار را انتخابی آزادانه تلقی کرد؟ نیچه می گوید: "مرگ هر انسانی متعلق به خود اوست. ما اجازه نداریم مرگ کسی را از او بگیریم. این تسلی نیست، ظلم است". آن وقت برویر به خود جرات می دهد تا بپرسد: "آیا هیچ گاه به خودکشی فکر کرده اید"؟ یالوم پاسخ نیچه را از کتاب "حکمت شایان" آورده که: "مردن مشکل است. من همیشه حس کرده ام که امتیاز مردن این است که دیگر مجبور نیستی بمیری"!
یکی از جالب ترین بخش های این گفتگوهای دراز (که در این کتاب، کم هم نیستند) صفحات 259 تا 264 (ترجمه ی فارسی) است، آنجا که نیچه می گوید؛ "اغلب از خود می پرسم که چرا ترس بر شب حکومت می کند؟ فکر می کنم که شب زاییده ی تاریکی نیست. شب همواره هست، فقط در نور روز قابل رویت نیست! من آدم های زیادی را دیده ام که از خودشان متنفرند و با مطبوع جلوه دادن خود در نظر دیگران، آن را (تنفر را) جبران می کنند. فقط در این صورت می توانند نسبت به خود مهربان باشند". جالب اینجاست که در سخن نیچه "تنفر از خود" جای شب را می گیرد و "مطبوع جلوه دادن خود"، جای روز را و آن وقت... این جمله را دوباره باید خواند: "شب همواره هست، فقط در نور روز قابل رویت نیست"!
گفته می شود که نیچه بخاطر تسلطی که خواهر و مادرش بر او داشتند و در عین حال عشق و تنفری که او نسبت به آنها داشت، و... اینها باعث شده تا در عشق و رابطه اش با زنها پیوسته دچار شکست شود و نسبت به زن نگاهی کج و معوج داشته باشد، یا چیزی شبیه به این (مطمئن نیستم آنچه از حافظه می گویم، پایه ی درستی داشته باشد). باری، دکتر برویر در رمان یالوم موفق می شود نیچه را در این مورد وادار به اعتراف کند. یعنی به عجز و ناتوانی اش در عشق، و اعتراف کند. گویا همین جاست که "نیچه گریه می کند"! اما نکته ی جالب، گفتگوهایی ست که در طی آنها دکتر برویر، نیچه را به گوشه ی رینگ می کشاند و فاتح می شود. این کار برای خود دکتر برویر هم ارزان تمام نمی شود چرا که برای وادار کردن نیچه به اعتراف، ناچار است به زندگی خود بپردازد و در مورد روابط زناشویی با همسرش و تمایلاتش به این یا آن زن در طول ازدواج، و بالاخره ناملایمات زندگی زناشویی (بر خلاف ظاهر خوبش)، نزد نیچه اعتراف کند تا او را هم به اعتراف متقابل وادارد. همین اعترافات، دکتر برویر را به فکر وا می دارد که پس از این همه سال زندگی زناشویی، انگار تا این مطالب بر زبانش نیامده بود، به وجود این اختلاف ها (با همسرش) پی نبرده بود! مثل این که سال ها با دسته کلیدی در جیبش بازی کرده باشد و حالا برای اولین بار، دسته کلید را پیش چشمش گرفته و تمام آن تیزی ها و پستی و بلندی یکایک کلیدها را که در طی این سال ها لمس می کرده، به چشم ببیند. آهان، پس این کلید بود که همیشه کفر مرا در می آورد، یا اوهوم، این همان کلید کوچک است که بیشتر دوست می داشتم روی خط وسطش انگشت بکشم و... این کلیدها می تواند قفل هایی را هم بگشایند، قفل هایی که روی بسیاری از "در"های زندگی من منجمد ایستاده بودند، در حالی که کلیدشان در جیبم بود، دم دستم بود، و من از ارتباط کلید با قفل، غافل مانده بودم (تنها با کلیدها در جیبم بازی می کردم)!
"عشق جنسی هیچ تفاوتی با دیگر تمایلات ندارد. آن هم مبارزه بر سر مالکیت و قدرت است. آن که شیفته است، می خواهد اقتداری مطلق بر روی روح و جسم معشوقش داشته باشد، عاشق تمایل به تسلط و مالکیت صرف بر معشوق دارد. آرزو دارد تمام دنیا را از یک کالای خوب محروم کند. او برای ذخیره ی طلایی خویش، یک اژدهای خودخواه است"! این آقای نیچه عجب مرد خشنی بوده، و این مردان خشن علیرغم ظاهر عبوس و زبان تلخ و آزار دهنده شان، گاهی چه حرف ها که نمی زنند: "یک معلم زیرک یهودی به شاگردان جوانش توصیه کرد؛ اگر می خواهید آزاد شوید، باید زمانی باشد که بتوانید از کنار عزیزترین کس خود فرار کنید"(ص 281)
فراموش نکنیم که نامه ها و برخی یادداشت های نیچه بیش از چهار دهه در آرشیوی در پشت دیوار آهنین (آلمان شرقی) دست نخورده مانده بود. سال هایی که جهان نیچه را از طریق خواهرش که سواد درست و حسابی هم نداشت، می شناخت. وقتی در اواسط دهه ی نود، پس از فروریختن دیوار برلین، آرشیو نامه ها و یادداشت های نیچه خوانده شد، معلوم شد خواهر نیچه که سال ها از او مراقبت می کرده، و تنها تماس ممکن نیچه با دنیای خارج بوده، بعد از مرگ او و با در اختیار داشتن این نامه ها و یادداشت ها، با تمام بی سوادی، تنها مفسر و بیان کننده ی فلسفه ی نیچه باقی مانده، و بسیاری از ایده ها، از جمله مساله ی "ابرمرد" و علاقه ی نیچه به "واگنر" و فاشیزم و غیره، از فیلتر "خواهر نیچه" می گذشته، و بسیاری از آنها تصویر کاملن اشتباهی از نیچه به جهان داده است! شاید آقای یالوم این مطلب را در کتابی از نیچه خوانده باشد. شاید هم به گمان یالوم "خدا مرده است" نیچه چنین معنایی می دهد یا نتیجه ی چنین کنش و واکنشی در اندیشه ی نیچه بوده. نمی دانم، اما این حرف قابل تامل است که "اگر خدایان وجود داشته باشند، دیگر چه چیزی برای خلق کردن باقی می ماند؟" (ص 312)
برای کسی مثل من که نیچه نخوانده و نمی داند، و همین طور فلسفه و روانشناسی و چه و چه ی دیگر را،... خواندن ".. و نیچه گریه کرد" اثر "اروین دیوید یالوم"، با همه ی لذتی که داشت، کار آسانی نبود. یکی از دلایش زبان خانم مهشید میرمعزی، مترجم کتاب است که گاهی واقعن لق لق می کند! و اگر این اولین کتاب از این نویسنده است که به فارسی برگردانده شده، در بالای فهرست بلند نارسایی ها و کمبودهای کتاب در فارسی، جای یک معرفی کوتاه از "یالوم" هم به راستی خالی ست.
یک شنبه اول مرداد 1385
When Nietzsche Wept
Published on March 31, 2010 22:10
date
newest »

message 1:
by
Ali
(new)
Dec 02, 2016 03:50AM

reply
|
flag