Goodreads helps you follow your favorite authors. Be the first to learn about new releases!
Start by following مصطفی مستور.
Showing 1-30 of 34
“حرف كه ميزني
من از هراس طوفان
زل ميزنم به ميز
به زيرسيگاري
به خودكار
تا باد مرا نبرد به آسمان.
لبخند كه ميزني
من
ـ عين هالوها ـ
زل ميزنم به دستهات
به ساعت مچي طلاييات
به آستين پيراهن ات
تا فرو نروم در زمين.
ديشب مادرم گفت تو از ديروز فرورفتهاي
در كلمهاي انگار
در عین
در شين
درقاف
در نقطهها.”
―
من از هراس طوفان
زل ميزنم به ميز
به زيرسيگاري
به خودكار
تا باد مرا نبرد به آسمان.
لبخند كه ميزني
من
ـ عين هالوها ـ
زل ميزنم به دستهات
به ساعت مچي طلاييات
به آستين پيراهن ات
تا فرو نروم در زمين.
ديشب مادرم گفت تو از ديروز فرورفتهاي
در كلمهاي انگار
در عین
در شين
درقاف
در نقطهها.”
―
“امروز كشف مهمي كردم. اين كشف محصول سه ماه تفكر تامل و مراقبه است. من به طرز غريبي كه اين كلمات هرزه نمي توانند بگويند چه قدر از اين كشف هيجان زده ام. آنقدر كه دلم مي خواهد بروم بالاي ساختمان و فرياد بكشم. من امروز دريافتم كه سرانجام همه بي گمان همه و بدون هيچ استثنايي خواهيم مرد. من امروز اين واقعيت را اين يقين يگانه و يكتا را كه بي ترديد و تا صد سال ديگر هيچ اثري از ما نخواهد بود از عمق جان دريافتم. من از اين حقيقت از اين عدالت محض از اين تنها عدالت مطلق هستي كه هيچ عدالتي به وضوح و شفافيت و شكوه و قطعيت و معناداري آن نيست از اين كه تنها تا صد سال فقط تا صد سال ديگر حتي يك نفر از ما شش ميليارد آدمي كه حالا مثل كرم روي اين تل خاكي در هم مي لوليم وجود نخواهيم داشت به طرز به شدت شكرآوري خوش حالم...”
―
―
“باید قبل از مردن ناخن هایم را در خاک فرو برم تا وقتی مرا به زور روی زمین
می کشند به یادگار شیار هایی بر زمین حفر کرده باشم باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم ....اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته با خبر خواهد شد؟اگر جای پای مرا دیگران نبینند من دیگر نیستم.. اما من
نمی خواهم نباشم نمی خواهم آمده باشم و رفته با شم و هیچ غلطی نکرده باشم
آدمی که مشهور نیست وجود ندارد یعنی وجود دارد اما فقط برای خودش نه دیگران و کسی که فقط برای خودش وجود دارد تنهاست و من از تنهایی می ترسم....”
―
می کشند به یادگار شیار هایی بر زمین حفر کرده باشم باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم ....اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته با خبر خواهد شد؟اگر جای پای مرا دیگران نبینند من دیگر نیستم.. اما من
نمی خواهم نباشم نمی خواهم آمده باشم و رفته با شم و هیچ غلطی نکرده باشم
آدمی که مشهور نیست وجود ندارد یعنی وجود دارد اما فقط برای خودش نه دیگران و کسی که فقط برای خودش وجود دارد تنهاست و من از تنهایی می ترسم....”
―
“دلم تنگ می شود، گاهی
برای حرف های معمولی
برای حرف های ساده
برای «چه هوای خوبی!» / «دیشب چه خوردی؟»
برای «راستی! ماندانا عروسی کرد.» / « شادی پسر زائید.»
و چه قدر خسته ام از«چرا؟»
از «چه گونه!»
خسته ام از سؤال های سخت، پاسخ های پیچیده
از کلمات سنگین
فکرهای عمیق
پیچ های تند
نشانه های با معنا، بی معنا
دلم تنگ می شود، گاهی
برای
یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه ی داغ»
سه «روز» تعطیلی در زمستان
چهار «خنده ی » بلند
و
پنج «انگشت» دوست داشتنی.”
―
برای حرف های معمولی
برای حرف های ساده
برای «چه هوای خوبی!» / «دیشب چه خوردی؟»
برای «راستی! ماندانا عروسی کرد.» / « شادی پسر زائید.»
و چه قدر خسته ام از«چرا؟»
از «چه گونه!»
خسته ام از سؤال های سخت، پاسخ های پیچیده
از کلمات سنگین
فکرهای عمیق
پیچ های تند
نشانه های با معنا، بی معنا
دلم تنگ می شود، گاهی
برای
یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه ی داغ»
سه «روز» تعطیلی در زمستان
چهار «خنده ی » بلند
و
پنج «انگشت» دوست داشتنی.”
―
“هر کس روزنه ای است به سوی خداوند، اگر اندوهناک شود. اگر به شدت اندوهناک شود.”
― روی ماه خداوند را ببوس
― روی ماه خداوند را ببوس
“اگر دریچه ی دانستن رو مسدود کنیم رستگار میشیم”
―
―
“دانیال گفت : فرض دوم زنی در کار نیست .
تلویزیون برنامه کودک پخش می کرد . " اگه زنی در کار نباشه ، عشقی هم در کار نیست . شکسپیر و حافظ و رومئو وژولیت و شیرین و فرهاد ول معطل اند . اگه روزی زن ها بخواند از این جا برند ، تقریبا همه ادبیات و سینما و هنر دنیا رو با خودشون باید ببرند . اما اگه قرار باشه مردا برند چی ؟ "
اگه قرار باشه مردها از این دنیا گورشون رو گم کنند و برند بهت قول میدم که هر چی جنگ و کشتار و کثافت کاری های دیگه است رو با خودشون میبرند . دنیا عینهو گوشت خرگوش می مونه . نصف حلال نصف حرام . زن نصفه ی حلال دنیاست . هر چی کثافت کاری و گند کاری هست توی مردهاست . هرکی قبول نداره ورداره آمار رو بخونه . تاریخ رو بخونه . تلویزیون تماشا کنه .”
― استخوان خوک و دستهای جذامی
تلویزیون برنامه کودک پخش می کرد . " اگه زنی در کار نباشه ، عشقی هم در کار نیست . شکسپیر و حافظ و رومئو وژولیت و شیرین و فرهاد ول معطل اند . اگه روزی زن ها بخواند از این جا برند ، تقریبا همه ادبیات و سینما و هنر دنیا رو با خودشون باید ببرند . اما اگه قرار باشه مردا برند چی ؟ "
اگه قرار باشه مردها از این دنیا گورشون رو گم کنند و برند بهت قول میدم که هر چی جنگ و کشتار و کثافت کاری های دیگه است رو با خودشون میبرند . دنیا عینهو گوشت خرگوش می مونه . نصف حلال نصف حرام . زن نصفه ی حلال دنیاست . هر چی کثافت کاری و گند کاری هست توی مردهاست . هرکی قبول نداره ورداره آمار رو بخونه . تاریخ رو بخونه . تلویزیون تماشا کنه .”
― استخوان خوک و دستهای جذامی
“چه با شتاب آمدی! در زدی. گفتم: «برو!» اما نرفتی و باز کوبه ی در را کوبیدی. گفتم: «بس است برو!» گفتم : « اینجا سنگین است و شلوغ. جا برای تو نیست.» اما نرفتی. نشستی و گریه کردی. آنقدر که گونههای من خیس شد. بعد در را گشودم و گفتم: «نگاه کن اینجا چهقدر شلوغ است؟» و تو خوب دیدی که آنجا چه قدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خطکش و کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و زخم و یأس و دلتنگی و اشک و گناه و گناه و گناه و آشوب و مه و تاریکی و سکوت و ترس در هم ریخته بود و دل گیج ِ گیج بود. و دل سیاه و شلوغ و سنگین بود. گفتی: «اینجا رازی نیست.» گفتم: «راز؟» گفتی: «من رازم.» و آمدی تا وسط خطکشها. من دستهات را در دستهام میفشردم تا نگریزی اما فریاد میزدم: «برو! برو!» تو سِحر خواندی. من به التماس افتادم. تو چه سبک میخندیدی، من اما همهی وجودم به سختی میگریست. بعد چشمها از میان آن دو قاب سبز جادو کردند و گویی طوفانی غریب درگرفت. آنچنان که نزدیک بود دل از جا کنده شود. و من میدیدم که حرفها و فلسفهها و کتابها و خط کشها و کاغذها و یأسها و تاریکیها و گناهان و ترس و آشوب و مه و سکوت و زخم و دلتنگی، مثل ذرات شن در شنزار، از سطح دل روبیده شدند و چون کاغذ پارههایی در آغوش طوفان گم. خانه پرداخته شد. خانه روشن شد و خلوت و عجیب سبک. و تو در دل هبوط کردی. گفتم: «چیستی؟» گفتی: «راز.» گفتم: «این دل خالی است، تشنه ام.» گفتی: «دوستت دارم.» و من ناگهان لبریز شدم.”
―
―
“أنا آسفة، حقا آسفة
لكن لا يمكن تغييب الله عن حياتنا
قد ننساه لفترة و لكن لا يمكننا ان نتجاهل وجوده للابد
بالنسبة لي انا على الاقل
فان هذا يعنى تجاهل الحياة نفسها
و عندما نتجاهل الحياة فهذا يعنى حتما اننا مقبلون على الموت”
―
لكن لا يمكن تغييب الله عن حياتنا
قد ننساه لفترة و لكن لا يمكننا ان نتجاهل وجوده للابد
بالنسبة لي انا على الاقل
فان هذا يعنى تجاهل الحياة نفسها
و عندما نتجاهل الحياة فهذا يعنى حتما اننا مقبلون على الموت”
―
“سال ها پیش در یک کتاب وحشتناک خوانده بود فاجعه نه ساده است و نه ناگهانی . یعنی هم ترکیب چند چیز است هم ذره ذره اتفاق می افتد . در کتاب نوشته شده بود معمولا چند چیز باید به هم بچسبند تا فاجعه ای رخ دهد . نوشته شده بود از ایننظر فاجعه مثل خوشبختی است . در خوشبختی نیز چند چیز بایدهمزمان اتفاق بیفتد تا کسی خوشبخت شود . پول تنها کافی نیست . عشق تنها کافی نیست . شهرت تنها کافی نیست . اما اگر همه این ها با هم باشند شاید بشود گفت کسی خوشبخت شده است . از نظر نویسنده ، تنها تفاوت آن ها شاید این باشد که در خوشبختی انگار چیزها خیلی ضعیفبه هم چسبیده اند . دیگر هیچ وقت از هم جدانمیشئند . چون وقتی اتفاق افتاد دیگر نمیتوان آن ها را به حالت اول برگرداند. نویسنده نوشته بود وقتی لیوانی شکست دیگر شکسته است . وقتی چیزی سوخت دیگر سوخته است . وقتی کسی روی سرسره رفت دیگر باید تا آخر شیب پایین برود . برگشتی در کار نیست . برای همین است که از نظر نویسنده کتاب ، هر خوشبختی همیشه در معرض فرو ریختن و تبدیل شدن به فاجعه است اما فاجعه ها هرگز تبدیل به خوشبختی نمی شوند ؛ حتی شاید شدتشان بیشتر هم بشود یا همان طور ثابت بمانند اما به هر حال از بین نمی روند . به همین دلیل روز به روز به فاجعه ها اضافه می شود و از خوشبختی ها کم می شود . بعد نویسنده به عنوان نمونه ای شایع از تبدیل یک خوشبختیبه فاجعه ، با دقت شرح داده بود که چه طور عشق ها اول تبدیل می شوند به دوست داشتن های ساده ، بعد به بی تفاوتی و گاه به نفرت و در نتیجه خوشبختی موقتی مثل عشق تجزیه می شود به یک فاجعه ماندگار. توی کتاب نوشته شده بود فاجعه مثل این است که به کسی چند گلوله شلیک کنیم ؛ به طوری که گلوله آخر ، به عنوان تیر خلاص ،توی شقیقه اش شلیک شود .”
― سه گزارش کوتاه دربارهی نوید و نگار
― سه گزارش کوتاه دربارهی نوید و نگار
“فاجعه نه ساده است و نه ناگهانی. یعنی هم ترکیب چند چیز است و هم ذره ذره اتفاق می افتد. معمولا چند چیز باید به هم بچسبند تا فاجعه ای رخ دهد.
از این نظر فاجعه مثل خوشبختی است. در خوشبختی هم چند چیز باید همزمان اتفاق بیافتد تا کسی خوشبخت شود. پول تنها کافی نیست. عشق تنها کافی نیست. شهرت تنها کافی نیست. اما اگر همه این ها با هم باشند شاید بشود گفت کسی خوشبخت شده است. تنها تفاوت آن ها شاید این باشد که در خوشبختی انگار چیزها خیلی ضعیف به هم چسبیده اند و هر لحظه ممکن است از هم متلاشی شوند اما در فاجعه اگر چیزها به هم چسبیدند دیگر هیچ وقت از هم جدا نمی شوند؛ چون وقتی چیزی اتفاق افتاد دیگر نمی توان آن را به حالت اول برگرداند.
هر خوشبختی همیشه در معرض فروریختن و تبدیل شدن به فاجعه است اما فاجعه ها هرگز تبدیل به خوشبختی نمی شوند؛ حتی شاید شدت شان هم بیشتر بشود یا همان طور ثابت باقی بمانند اما به هر حال از بین نمیروند. به همین دلیل روز به روز به فاجعه ها اضافه می شود و از خوشبختی ها کم میشود. فاجعه مثل این است که به کسی چند گلوله شلیک کنیم؛ به طوری که گلوله آخر _ به عنوان تیر خلاص _ توی شقیقه اش شلیک شود...”
― سه گزارش کوتاه دربارهی نوید و نگار
از این نظر فاجعه مثل خوشبختی است. در خوشبختی هم چند چیز باید همزمان اتفاق بیافتد تا کسی خوشبخت شود. پول تنها کافی نیست. عشق تنها کافی نیست. شهرت تنها کافی نیست. اما اگر همه این ها با هم باشند شاید بشود گفت کسی خوشبخت شده است. تنها تفاوت آن ها شاید این باشد که در خوشبختی انگار چیزها خیلی ضعیف به هم چسبیده اند و هر لحظه ممکن است از هم متلاشی شوند اما در فاجعه اگر چیزها به هم چسبیدند دیگر هیچ وقت از هم جدا نمی شوند؛ چون وقتی چیزی اتفاق افتاد دیگر نمی توان آن را به حالت اول برگرداند.
هر خوشبختی همیشه در معرض فروریختن و تبدیل شدن به فاجعه است اما فاجعه ها هرگز تبدیل به خوشبختی نمی شوند؛ حتی شاید شدت شان هم بیشتر بشود یا همان طور ثابت باقی بمانند اما به هر حال از بین نمیروند. به همین دلیل روز به روز به فاجعه ها اضافه می شود و از خوشبختی ها کم میشود. فاجعه مثل این است که به کسی چند گلوله شلیک کنیم؛ به طوری که گلوله آخر _ به عنوان تیر خلاص _ توی شقیقه اش شلیک شود...”
― سه گزارش کوتاه دربارهی نوید و نگار
“حالا من دور خواهم شد. تا آنجا که از افق مکالمه ی نیرومند او در کسی یا چیزی پناه بگیرم.من دور خواهم شد و باز فرو خواهم رفت و همه ی زیبایی های فهمیدن هایش را برای کسانی رها خواهم کرد که او را هرگز درنخواهند یافت. نه، هرگز در نخواهند یافت. حتی ذره ای در نخواهند یافت. و خوب می دانم جز من، جز این من از نفس افتاده، هیچ روحی نمی تواند او را آنچنان که هست، آنچنان که نیازی به تا کردن و کوچک کردن و مچاله کردن اش نباشد، ادراک کند. و این، این گذاشتن ناگهانی نقطه در دل کلمه، این سلاخی و کشتار کلمه، پرمعناترین و بزرگ ترین و غم بارترین و غریب ترین و تلخ ترین و عمیق ترین تراژدی روح انسانی است”
― حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه
― حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه
“می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند.
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا.
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند”
―
تا فرشته ها حسودی کنند.
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا.
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند”
―
“گاهی فکر میکنم آدم های زیادی هستند که من می توانم با آن ها عمیقا احساس نزدیکی کنم اما افسوس که نمی شناسمشان.”
― من گنجشک نیستم
― من گنجشک نیستم
“قلق من هزيمتك امام نفسك فجأة
قلق من فرط اقترابك الذى سيحجب عنك كل ما يمكنك رؤيته”
―
قلق من فرط اقترابك الذى سيحجب عنك كل ما يمكنك رؤيته”
―
“زندگی وقتی شروع میشه سرعت زیادی نداره. در واقع میشه گفت خیلی هم کُنده. یعنی برای بچه ها خیلی کُنده. معمولا بچه ها از زندگی جلوترند. ثانیه ها و دقیقه ها و رزوها برای اون ها کش می آد. اما همینطور که بزرگ تر میشند،سرعت زندگی شون زیاد می شه. وقتی جوون هستیم زندگی همونقدر سرعت داره که ما داریم...”
― استخوان خوک و دستهای جذامی
― استخوان خوک و دستهای جذامی
“ليست الصحف فحسب ، لكني اعتقد ان اى وسيلة تهدف لنقل معلومات متفرقة و غير مرتبة دفعة واحدة للمتلقي ، هي وسيلة ضارة”
―
―
“وقتی کاری رو که شدیدا خوب باشه انجام بدی انگار یه چراغ توی روحت روشن کردهای. وقتی بازم کار خوب انجام بدی انگار میشه دو چراغ، میشه سه چراغ، صد چراغ، هزار چراغ.”
― من گنجشک نیستم
― من گنجشک نیستم
“إني اتكلم عن نهاية الليل
عن نهاية العتمة
عننهاية هذا الليل
ان جئت الى بيتي ، اجلب لي ايها الحنون سراجا
و نافذة صغيرة
لانظر منها
الى زحام الزقاق السعيد”
― روی ماه خداوند را ببوس
عن نهاية العتمة
عننهاية هذا الليل
ان جئت الى بيتي ، اجلب لي ايها الحنون سراجا
و نافذة صغيرة
لانظر منها
الى زحام الزقاق السعيد”
― روی ماه خداوند را ببوس
“حرف که میزنی
من از هراس طوفان
زل میزنم به میز
به زیرسیگاری
به خودکار
تا باد مرا نبرد به آسمان
لبخند که میزنی
من-عین هالوها- زل میزنم به دست هات
به ساعت مچی طلایی ات
به آستین پیراهنت
تا فرو نروم در زمین.
دیشب مادرم گفتت تو از دیروز فرو رفته ای
در کلمه ای انگار
در عین
در شین
در قاف
در نقطه ها...”
― حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه
من از هراس طوفان
زل میزنم به میز
به زیرسیگاری
به خودکار
تا باد مرا نبرد به آسمان
لبخند که میزنی
من-عین هالوها- زل میزنم به دست هات
به ساعت مچی طلایی ات
به آستین پیراهنت
تا فرو نروم در زمین.
دیشب مادرم گفتت تو از دیروز فرو رفته ای
در کلمه ای انگار
در عین
در شین
در قاف
در نقطه ها...”
― حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه
“من أين أتوا بيقينهم؟ أمن الجهل؟ إذا كان عدم المعرفة و عدم التفكير في ماهية الخالق سجلب يقينا كهذا; فبدوري ألعن كل معرفة من ذلك النوع المضني.”
― وجه الله
― وجه الله
“روح های دایره مطلقا نمی تونند باور کنن روزی چهار گوش بوده اند یا قرمز ها که روزی آبی بوده اند.عینهو مهندسی ژنیک می مونه.با یه ذره فشار می تونیم حتی سلول های یه روح رو برداریم و جاشون رو با سلول های یه روح دیگه عوض کنیم.شبیه بازی می مونه.می تونیم اسمش بذاریم بازی با روح .درست مثل خمیر بازی بچه هاس .اول اون ورز می دیم،بعدگرد می کنیم،بعد لوله می کنیم ،بعد پهن می کنیم.مطلقا اون خمیر نباید ترک برداره .این کار باید با مهارت انجام بشه.با نهایت دقت .نرم و آرام.دقیق و به اندازه ملایم و خلسه آور .هیچ عجله ای نباید تو کار باشه.حتی می شه گفت شبیه نوعی سلوک می مونه. عینهو یه والس عاشقانه نوعی عشق بازی رومانتیک که با روح انجام می شه.عین یه موزیک لایت .نرم نرم نرم”
― من گنجشک نیستم
― من گنجشک نیستم
“پرهیز از نگاه کردن به کسی که
شوق دیدنش
کلافه ات کرده،
تردید مبهمی را
به یقینی روشن تبدیل میکند..
عاشق شده ای!”
―
شوق دیدنش
کلافه ات کرده،
تردید مبهمی را
به یقینی روشن تبدیل میکند..
عاشق شده ای!”
―
“در تجربه ی خداوند، برخلاف تجربه ی طبیعت که قانون هاش بعد از آزمایش به دست می آد، اول باید به قانونی ایمان بیاری و بعد اون رو آزمایش کنی. حتی باید بگم هر چه ایمانت به اون قانون نیرومندتر باشه احتمال موفقیت آزمون ها بیشتره. یعنی هر اندازه که به خداوند باور داشته باشی خداوند همون اندازه برای تو وجود داره. هر چه بیش تر به او ایمان بیاری، وجود و حضور او برای تو بیش تره”
―
―
“ان كل خيار صالح كالسير فى الضباب، كلما خطوت خطوة كلما اتضح الطريق أكثر.
لحسن الحظ ان الوجود سخي بحيث يهبك دائما فرصة متجددة ، لتبدأ من الصفر
فاذا كنت بصدد اختيار و اخترت الصالح ، سيتضح لك الطريق قليلا.
فى المرحلة التالية قد تواجه شروطااكثر تعقيدا ، تملي عليك الاختيار مرة اخرى.
هذه الخيارات مثل الدهاليز المتداخلة ، ستجدها دائما فى طريقك .
و مع كل خيار ستزداد سرعتك اكثر و اكثر بحيث تستطيع احيانا التقدم بسرعة الضوء ، و فى المقابل كل خيار طالح سيقلل من سرعتك .
و اولئك الذين يقدمون دائما على الخيارات الطالحة ، سيصير وضعهم مؤسفا بعد مرحلة قصيرة.
سيتباطأ مسيرهم حتى يتوقفوا تماما ، ثم يشرعون بالغوص ، يغوصن فى مستنقع خياراتهم حتى يدفنوا بالكامل .
لهؤلاء طبعا فرص نجاة لكنهم مضطرون الى المكابدة لوقت اطول حتى يعودوا الى السطح ثانية”
― روی ماه خداوند را ببوس
لحسن الحظ ان الوجود سخي بحيث يهبك دائما فرصة متجددة ، لتبدأ من الصفر
فاذا كنت بصدد اختيار و اخترت الصالح ، سيتضح لك الطريق قليلا.
فى المرحلة التالية قد تواجه شروطااكثر تعقيدا ، تملي عليك الاختيار مرة اخرى.
هذه الخيارات مثل الدهاليز المتداخلة ، ستجدها دائما فى طريقك .
و مع كل خيار ستزداد سرعتك اكثر و اكثر بحيث تستطيع احيانا التقدم بسرعة الضوء ، و فى المقابل كل خيار طالح سيقلل من سرعتك .
و اولئك الذين يقدمون دائما على الخيارات الطالحة ، سيصير وضعهم مؤسفا بعد مرحلة قصيرة.
سيتباطأ مسيرهم حتى يتوقفوا تماما ، ثم يشرعون بالغوص ، يغوصن فى مستنقع خياراتهم حتى يدفنوا بالكامل .
لهؤلاء طبعا فرص نجاة لكنهم مضطرون الى المكابدة لوقت اطول حتى يعودوا الى السطح ثانية”
― روی ماه خداوند را ببوس
“هر سوال عینهو یه ماده سگ میمونه که با خودش ده تا سوال دیگه متولد میکنه. هز سوال جدید هم که به دنیا اومد با خودش ده تا سوال دیگه زاد و ولد میکنه.”
― من گنجشک نیستم
― من گنجشک نیستم
“دوست داشتن ربطی به مکان و زمان ندارد....
آدم ها هر جا که باشند اسیر عشق هاشان هستند.”
― استخوان خوک و دستهای جذامی
آدم ها هر جا که باشند اسیر عشق هاشان هستند.”
― استخوان خوک و دستهای جذامی
“لا; لست خائفة. طمأنني علي بأنه ما من سبب للخوف. و أن الشك مرحلة جادة في الحياة; لكنها محطة مزرية جدا و منهكة جدا.”
― وجه الله
― وجه الله
“تقصدين أني قد فقدت عقلي؟ هي ذات الحجج دوما. كل شخص يريد الابتعاد خطوة عن الأساطير و الخرافات الموروثة; إما أن يدمغ بالجنون أو يتهم بالإلحاد أو يعتبر علمانيا,”
―
―