Status Updates From A Field Guide to Getting Lost

کمی بعد راهب دیگر او را برلی زیرپا گذاشتن عهدشان سرزنش میکند. دوستش پاسخ می دهد «تو چرا هنوز زن را به دوش میکشی؟ من که آن طرف رودخانه پایین گذاشتمتش.»

حکایت قدیمی بودائی از دو راهب است که قسم خورده بودند از زنان دوری کنند. روزی به رودخانه خروشانی می رسند. زنی از آن ها کمک میخواهد که از رودخانه رد شود. یکی از آن ها زن را بلند میکند و از رودخانه رد می شود.

Essay collections are difficult because it can be so hit and miss and that is what I am finding with this book. Some are incredibly powerful while others I can't wait to get through.

زندگی هرکدام از ما نقشه ی خودش را روی توپوگرافی مشترک میان انسان ها ترسیم میکند.

Do you ever start reading a book and immediately wonder why you didn't pick it up sooner? I loved the first two essays in this book. There are so many different types of loss.

آدم هایی هستند که برایشان فقط یک خورشید در آسمان وجود دارد و جز آن تاریکی ست و آدم هایی هستند که در شب های پرستاره زندگی می کنند.

دشوار است وقتی خودت آن را از صفر ساخته ای و نامش را خانه گذاشته ای، دشوار است تصور کنی که بخواهی از نو بسازی.