Nâzım Hikmet > Quotes > Quote > Andrei liked it
“از زندانی شدن ام به این سو
ده دور چرخید دنیا
به دور خورشید
از او اگر بپرسید:نه چندان قابل عرض،
زمانی میکروسکوپیک!
از من اگر بپرسید: ده سال از عمرم....
در سال زندانی شدن ام
قلمی داشتم و
یک هفته نوشتم و نوشتم تا هلاک شدن اش
ازو اگر بپرسید: یک زندگی تمام
از من اگر بپرسید: یکی دو هفت روز...
از زندانی شدن ام به این سو
عثمانِ مجرم به قتل
هفت و نیم سال را پر کرد و
آزاد شد
مدتی خیابان ها را دوره کرد و
دوباره
به جرم قاچاق برگشت به زندان....
شش ماه در حبس و
باز آزاد شد
دیروز نامه ای آمد که
ازدواج کرده و
بچه اش متولد میشود
در بهار...
هم امروز قدم به ده میگذارند
نطفه های خوابیده در رحم
در روز زندانی شدن ام
و تک تکِ کرّه های لرزان قدم و
دراز پای آن سال
مادیان های لمبر پری شدند به تمامی
اما نهال های زیتون
هنوز نهال
هنوز کودک اند.....
از زندانی شدن ام به این سو
میدان ها ساخته شده در شهر دور دست ام و
اهل خانه ام
در کوچه ای غریب و
در خانهای نادیده
مسکن گزیده اند
در سال زندانی شدن ام
نان
سفید بود همچو پنبه...
وبعد
به کمبودی نشست
اینجا در زندان
برای سیاه نانی قدر کف دست
به هم پریدند زندانیان
امروز به فراوانی است نان
لیک کدر و بی طعم و مزه...
سال زندانی شدن ام
دومین جنگ
آغاز نشده بود هنوز
تنور های داخاو
شعله برنکشیده بود
بمب اتم
بر هیروشیما
پرتاب نشده بود...
همچو خون کودکی گلوبریده
جاری شد زمان
و به پایان رسید
نهایتا آن روزها
هم امروز
صحبت سومین جنگ است
به سیاق دلار آمریکایی
از زندانی شدن ام به این سو
نور خورشید اما سر برآورد
علی رغم همه چیزی
و «آنها» از کنار تاریکی
دست های سنگین شان را
برخاک
تکیه دادند و برخاستند
هر چند نصفه و نیمه
از زندانی شدن ام به این سو
ده دور چرخید دنیا به دور خورشید
و هنوز
با ولعِ روز اول
تکرار میکنم باز
در روز زندانی شدن ام
آنچه نوش”
―
ده دور چرخید دنیا
به دور خورشید
از او اگر بپرسید:نه چندان قابل عرض،
زمانی میکروسکوپیک!
از من اگر بپرسید: ده سال از عمرم....
در سال زندانی شدن ام
قلمی داشتم و
یک هفته نوشتم و نوشتم تا هلاک شدن اش
ازو اگر بپرسید: یک زندگی تمام
از من اگر بپرسید: یکی دو هفت روز...
از زندانی شدن ام به این سو
عثمانِ مجرم به قتل
هفت و نیم سال را پر کرد و
آزاد شد
مدتی خیابان ها را دوره کرد و
دوباره
به جرم قاچاق برگشت به زندان....
شش ماه در حبس و
باز آزاد شد
دیروز نامه ای آمد که
ازدواج کرده و
بچه اش متولد میشود
در بهار...
هم امروز قدم به ده میگذارند
نطفه های خوابیده در رحم
در روز زندانی شدن ام
و تک تکِ کرّه های لرزان قدم و
دراز پای آن سال
مادیان های لمبر پری شدند به تمامی
اما نهال های زیتون
هنوز نهال
هنوز کودک اند.....
از زندانی شدن ام به این سو
میدان ها ساخته شده در شهر دور دست ام و
اهل خانه ام
در کوچه ای غریب و
در خانهای نادیده
مسکن گزیده اند
در سال زندانی شدن ام
نان
سفید بود همچو پنبه...
وبعد
به کمبودی نشست
اینجا در زندان
برای سیاه نانی قدر کف دست
به هم پریدند زندانیان
امروز به فراوانی است نان
لیک کدر و بی طعم و مزه...
سال زندانی شدن ام
دومین جنگ
آغاز نشده بود هنوز
تنور های داخاو
شعله برنکشیده بود
بمب اتم
بر هیروشیما
پرتاب نشده بود...
همچو خون کودکی گلوبریده
جاری شد زمان
و به پایان رسید
نهایتا آن روزها
هم امروز
صحبت سومین جنگ است
به سیاق دلار آمریکایی
از زندانی شدن ام به این سو
نور خورشید اما سر برآورد
علی رغم همه چیزی
و «آنها» از کنار تاریکی
دست های سنگین شان را
برخاک
تکیه دادند و برخاستند
هر چند نصفه و نیمه
از زندانی شدن ام به این سو
ده دور چرخید دنیا به دور خورشید
و هنوز
با ولعِ روز اول
تکرار میکنم باز
در روز زندانی شدن ام
آنچه نوش”
―
No comments have been added yet.
