قوبادی جهلی زاده > Quotes > Quote > Soheila liked it
“چکه»
چکه
«روشنی
۱
من غیر از
«دوستت دارم»
کار دیگری ندارم
۲
...چیزهای زیادی هست، که می خواهم به تو بگویم
مثلا اینکه؛
.دوستت دارم
۳
...کاش کتاب، پنجره ای می بود
،بازش که می کردم
تو را درش می دیدم
۴
،چراغ ها خود به خود منوّر می شوند
هنگامیکه تو
.اسم روشنایی بر زبان می آوری
۵
...از صبح پی در پی مشغول جمع کردن برهنگی هستم
،آخر شب
.برگ های زیادی از تو ریخته شده بود
۶
...گل فروش مغازه ش را بسته ست
گویا تو
.به بازار آمده ای
۷
،اتاقم سرشار از زیبایی توست
حتی صدایم نیز جایش نمی شود
.ناچار، پشت در می خوابم
۸
...ستاره ای تو را آشناست
شب جلوی پنجره ی اتاقم می آید و
...با نور اسمت را می نویسد
۹
،تا ماه زیباتر از سابق گردد
آمده سر بر سینه ات بگذارد
...لطفا پنجره را باز بگذار
۱۰
...اتاقم که مملو می گردد از پروانه
،می دانم در این لحظه
تو جلوی پنجره آمده ای و
...با خود، آواز می خوانی
۱۱
دلسرد و تنها به هم می نگریم
من، دلتنگ تو
او دلتنگ باغ
...من و فنجان مقابلم
۱۲
باغ لبریز از زمزمهی گل و
،رگبارِ عطرِ گنجشگ ست
مطمئنم که تو
.از این طرف ها گذر کرده ای
۱۳
...سحرگاهان، پیاله ی شیرم که پر از نور می شود
می دانم که در این لحظه، نیمه عریان، از رختخوابت
.بیرون می آیی”
―
چکه
«روشنی
۱
من غیر از
«دوستت دارم»
کار دیگری ندارم
۲
...چیزهای زیادی هست، که می خواهم به تو بگویم
مثلا اینکه؛
.دوستت دارم
۳
...کاش کتاب، پنجره ای می بود
،بازش که می کردم
تو را درش می دیدم
۴
،چراغ ها خود به خود منوّر می شوند
هنگامیکه تو
.اسم روشنایی بر زبان می آوری
۵
...از صبح پی در پی مشغول جمع کردن برهنگی هستم
،آخر شب
.برگ های زیادی از تو ریخته شده بود
۶
...گل فروش مغازه ش را بسته ست
گویا تو
.به بازار آمده ای
۷
،اتاقم سرشار از زیبایی توست
حتی صدایم نیز جایش نمی شود
.ناچار، پشت در می خوابم
۸
...ستاره ای تو را آشناست
شب جلوی پنجره ی اتاقم می آید و
...با نور اسمت را می نویسد
۹
،تا ماه زیباتر از سابق گردد
آمده سر بر سینه ات بگذارد
...لطفا پنجره را باز بگذار
۱۰
...اتاقم که مملو می گردد از پروانه
،می دانم در این لحظه
تو جلوی پنجره آمده ای و
...با خود، آواز می خوانی
۱۱
دلسرد و تنها به هم می نگریم
من، دلتنگ تو
او دلتنگ باغ
...من و فنجان مقابلم
۱۲
باغ لبریز از زمزمهی گل و
،رگبارِ عطرِ گنجشگ ست
مطمئنم که تو
.از این طرف ها گذر کرده ای
۱۳
...سحرگاهان، پیاله ی شیرم که پر از نور می شود
می دانم که در این لحظه، نیمه عریان، از رختخوابت
.بیرون می آیی”
―
No comments have been added yet.
