اتفاقی توی اشعار ملاصدرا خوردم به این تمثیل که بندگان آیینه های بازتابنده ی خورشید جان هستند ولی آیینه کجا و چشمه ی نور کجا... فکر کنم همین مفهوم را در نظر داشته: نزد مرد کامل اسرار دان کی بود آیینه چون خورشید جان؟ سایه همچون ذات نبود در وجود آینه چون شخص نبود در شهود هست حق جانبخش و بنده جانگداز آن بود بالذات و این یک بالمجاز
نزد مرد کامل اسرار دان
کی بود آیینه چون خورشید جان؟
سایه همچون ذات نبود در وجود
آینه چون شخص نبود در شهود
هست حق جانبخش و بنده جانگداز
آن بود بالذات و این یک بالمجاز