داستان كوتاه discussion
نوشته هاي ديگران
>
حسین پناهی
date
newest »
newest »
سبک خارق العاده ی پناهی احتمالا.
دقیق ترش رو باید از بهزاد بپرسی
دقیق ترش رو باید از بهزاد بپرسی
جناب دیوونه
به حضور سبزتان نیزمندیم
به حضور سبزتان نیزمندیم
سلام اول عذر می خوام از تاخیر
شعر حسین پناهی از نظر چهار چوب شعر نو و حتی به کنایه شعر سیاه می گن
خودش اعتقاد داشت که شاعر خوبی نیست
و البته اگر بخوای شعر پناهی رو از ظاهر بررسی کنی همینطوره . اما شعر های پناهی تو بچگانه هامون جریان داره واسه همونه حتی بدون اینکه کسی از شعر چیزی بدونه حتی از شنیدن یا خوندنش لذت می بره من اعتقاد دارم پناهی به طرز جادویی صداشو لای کلماتش پنهان کرده ، همیشه میشه شعرشو با صدای خودش شنید
و اما نظر شخصی من
پناهی نه شاعر بود نه داستان نویس
فیلسوفی بود که تجربه های غریبی داشت و از مستقیم به زبون آوردن تجربیاتش به هر دلیلی امتناع می کرد همونطور که تو بعضی متن های بلندش کاملا پیداست که از قالب شعر خارج میشه و به شرح یک مکاشفه می پردازه
دنیای پناهی پر از زیباییه و برخلاف بعضی ها من این دنیا رو اصلا پیچیده نمی دونم
مریم عزیز ممنون که یادی از استاد کردی سالگرد ایشون هم نزدیکه . حرمت راه نثار پای رهرو باد
شعر حسین پناهی از نظر چهار چوب شعر نو و حتی به کنایه شعر سیاه می گن
خودش اعتقاد داشت که شاعر خوبی نیست
و البته اگر بخوای شعر پناهی رو از ظاهر بررسی کنی همینطوره . اما شعر های پناهی تو بچگانه هامون جریان داره واسه همونه حتی بدون اینکه کسی از شعر چیزی بدونه حتی از شنیدن یا خوندنش لذت می بره من اعتقاد دارم پناهی به طرز جادویی صداشو لای کلماتش پنهان کرده ، همیشه میشه شعرشو با صدای خودش شنید
و اما نظر شخصی من
پناهی نه شاعر بود نه داستان نویس
فیلسوفی بود که تجربه های غریبی داشت و از مستقیم به زبون آوردن تجربیاتش به هر دلیلی امتناع می کرد همونطور که تو بعضی متن های بلندش کاملا پیداست که از قالب شعر خارج میشه و به شرح یک مکاشفه می پردازه
دنیای پناهی پر از زیباییه و برخلاف بعضی ها من این دنیا رو اصلا پیچیده نمی دونم
مریم عزیز ممنون که یادی از استاد کردی سالگرد ایشون هم نزدیکه . حرمت راه نثار پای رهرو باد
ممنون بهزاد از توضیح کامل و خوبی که دادی
درسته، همینطوره.شعر پناهی رو میشه با صدای خودش تصور کرد و وقتی صداش در ذهن می پیچه، ،تاثیر شعر رو دو چندان می کنه.
شعر،شعرِ کودکیه.شعرِ سادگی
روحش شاد
درسته، همینطوره.شعر پناهی رو میشه با صدای خودش تصور کرد و وقتی صداش در ذهن می پیچه، ،تاثیر شعر رو دو چندان می کنه.
شعر،شعرِ کودکیه.شعرِ سادگی
روحش شاد
.ممنون از لطف محسن و مریم عزیز
من دفعه قبلی حواسم به سبک شعر رفت
یادم رفت بگم این شعر رو هم اشتباه نوشتین
درستش اینه
در انتهای هر سفر
در آينه
دار و ندار خويش را مرور می کنم
اين خاک تيره اين زمين
پاپوش پای خسته ام
اين سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرين سفر
در آينه
به جز دو بيکرانه ی کران
به جز زمين و آسمان
چيزی نمانده است
گم گشته ام، کجا
نديده ای مرا ؟ ...
من دفعه قبلی حواسم به سبک شعر رفت
یادم رفت بگم این شعر رو هم اشتباه نوشتین
درستش اینه
در انتهای هر سفر
در آينه
دار و ندار خويش را مرور می کنم
اين خاک تيره اين زمين
پاپوش پای خسته ام
اين سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرين سفر
در آينه
به جز دو بيکرانه ی کران
به جز زمين و آسمان
چيزی نمانده است
گم گشته ام، کجا
نديده ای مرا ؟ ...
ستاره wrote: "ممنون مریم جون از انتخاب خوبت...
این مرد فوق العاده بود.
روحش شاد."
درسته ستاره جون
وخیلی خوشحالم از حضورت
این مرد فوق العاده بود.
روحش شاد."
درسته ستاره جون
وخیلی خوشحالم از حضورت
Behzad wrote: ".ممنون از لطف محسن و مریم عزیز
من دفعه قبلی حواسم به سبک شعر رفت
یادم رفت بگم این شعر رو هم اشتباه نوشتین
درستش اینه
در انتهای هر سفر
در آينه
دار و ندار خويش را مرور می کنم
اين خاک تيره اين زمين
..."
ممنون که اصلاح کردی
عجیبه.هم شعرهاش رو اشتباه پخش می کنن و هم شعرهای اشتباهی دیگه رو به اسم ایشون تموم می کنن.
بهزاد چاپ کدوم انتشارات دقیق تره؟
من دفعه قبلی حواسم به سبک شعر رفت
یادم رفت بگم این شعر رو هم اشتباه نوشتین
درستش اینه
در انتهای هر سفر
در آينه
دار و ندار خويش را مرور می کنم
اين خاک تيره اين زمين
..."
ممنون که اصلاح کردی
عجیبه.هم شعرهاش رو اشتباه پخش می کنن و هم شعرهای اشتباهی دیگه رو به اسم ایشون تموم می کنن.
بهزاد چاپ کدوم انتشارات دقیق تره؟
انتشارات دارینوس به واقعیت نزدیکتره . یعنی کمتر سانسور شده اما به منابع قدیمی تر بیشتر میشه اطمینان کرد علت اینکه کتاب منو نازی رو خودم تایپ کردم و تو قسمت دانلود کتاب گذاشتم همین بود
Behzad wrote: "انتشارات دارینوس به واقعیت نزدیکتره . یعنی کمتر سانسور شده اما به منابع قدیمی تر بیشتر میشه اطمینان کرد علت اینکه کتاب منو نازی رو خودم تایپ کردم و تو قسمت دانلود کتاب گذاشتم همین بود"
ممنون از توضیحت و از زحمتی که برای تایپ من و نازی کشیدی
ممنون از توضیحت و از زحمتی که برای تایپ من و نازی کشیدی
Mehrnaz wrote: "واقعا حرف نداره مخصوصا صداش که
با هاش شعراش و میخونی تازه میفهمی چی میخواسته بگه"
همینطوره مهرناز جان
خوشحالم که هم نظریم
با هاش شعراش و میخونی تازه میفهمی چی میخواسته بگه"
همینطوره مهرناز جان
خوشحالم که هم نظریم
از بی شاعری وبی نویسندگی،کار ما به جایی رسیده که دلنوشته های بی در وپیکر حسین پناهی(البته با احترام به نوشته هایش که تنها برای خودش و عوام قشنگ هستند) ونویسندگان نان به نرخ روز خوری را میخوانیم وبه به وچه چه مان هم براه است؛؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ براستی ما به کجا میرویم !!!!!!!!!!
Mostafa wrote: "از بی شاعری وبی نویسندگی،کار ما به جایی رسیده که دلنوشته های بی در وپیکر حسین پناهی(البته با احترام به نوشته هایش که تنها برای خودش و عوام قشنگ هستند) ونویسندگان نان به نرخ روز خوری را میخوانیم وبه..."
مصطفی نظرت محترمه اما (دلنوشته های بی در و پیکر) رو اصلا نمی تونم قبول کنم.
اگر من زبان کسی رو نمی فهمم، دلیل نمیشه که اونطرف داره نامفهموم حرف میزنه،شاید مشکل از درک من باشه.شاید مشکل،تفاوت در درک اندیشه ها باشه.نباید برچسب بزنیم.
نباید توهین کنیم.
نویسندگان نان به نرخ روز خور؟!
این دیگه میشه قضاوت.براستی ما به کجا میریم؟
مصطفی نظرت محترمه اما (دلنوشته های بی در و پیکر) رو اصلا نمی تونم قبول کنم.
اگر من زبان کسی رو نمی فهمم، دلیل نمیشه که اونطرف داره نامفهموم حرف میزنه،شاید مشکل از درک من باشه.شاید مشکل،تفاوت در درک اندیشه ها باشه.نباید برچسب بزنیم.
نباید توهین کنیم.
نویسندگان نان به نرخ روز خور؟!
این دیگه میشه قضاوت.براستی ما به کجا میریم؟
حرفتو تا حدودی قبول دارم اما سخت معتقدم دلیل معروف شدن شاعران کوچکی مثه پناهی ونویسندگان مثه ....بخاطر وجود نداشتن نوابغ ادبی توی ایرانه ،حرفم شاید بی انصافانه به نظر بیاد اما حقیقت دار؛بعد از فروغ وشاملو وهدایت وچوبک..ما هنرمند قابل توجه ای که مربوط به دهه ی شصت به اینطرف نداریم؛ضمنن من سلیقه ی شخصیمو نگفتم شما بهتره از یک منتقد ادبی راجع به کارهای پناهی بپرسید،اون اگه منتقد واقعی وباسوادی باشه راستشو بهتون میگه.متاسفانه ما ایرانیها همیشه دنبال بزرگ کردن آدمهای کوچکی مثه سهراب و حافظ وآل احمدیم و از نوابغی مثه خیام و شاملو وهدایت غافلیم
متاسفانه ما ایرانی ها عادت کردیم با تحقیر دیگران مخصوصا بزرگان ، خودمون رو دانا جلوه بدیم و کوچک و حقیر بودنمون رو اینجوری جار بزنیم . شما میگی برو از منتقد بپرس بعد خودت میگی اگه منتقد با سوادی باشه راستشو میگه کع البته مطمنن راست حرف شماست و اگر غیر این بگه بی سواد و منتقد نماست . حسین پناهی کسی بود که جامعه فلسفی و هنری ایران شاید در آینده بشناسش .
سنگ اندیشه به افلاک مزن دیوانه
چونکه انسانی و از تیره سرطاسانی
زهره گوید که شعور همه آفاقی تو
مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی
سنگ اندیشه به افلاک مزن دیوانه
چونکه انسانی و از تیره سرطاسانی
زهره گوید که شعور همه آفاقی تو
مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی
maryam wrote: "Mostafa wrote: "از بی شاعری وبی نویسندگی،کار ما به جایی رسیده که دلنوشته های بی در وپیکر حسین پناهی(البته با احترام به نوشته هایش که تنها برای خودش و عوام قشنگ هستند) ونویسندگان نان به نرخ روز خوری..."سلام آقای مصطفی،من به شخصه کار های آقای پناهی رو دوست دارم،ولی نظرت محترمه و صد البته شخصی.دوست عزیز با اینکه منتقدان ادبی رو به دو دسته بی سواد مخالف شما و با سواد موافق شما تقسیم کردید ولی خیلی دوست دارم یه نقد ادبی رو در باره آقای پناهی بخونم.
آدمای کوچکی مثل حافظ،سهراب؟ چرا اینها کوچکند؟
کسی سلامی گفته که محکوم سکوت جوابش باشم؟
آه !
ضرورت های با شکوه انسانی
زمان طولانی تر از آن چیزی ست
که ساعت به ما نشان میدهد!
امروز سالگرد حسین پناهی عزیز است.
روحش شاد.
سلوک پناهی / بابک صحرانورد تاملی بر شعر حسین پناهی برخی از هنرمندان و شاعران هستند که آثارشان آیینه ی تمام نمای زندگی شان هست. هنرمندانی که با سرایش و آفرینش شعر درصدد درک موزون و اصیل تری از وجود متکثر انسان – انسان معاصر – که درگیر مسائل و دغدغه های خاص خود در این جهان به شدت ناموزون و بیگانه است ، هستند . چنین هنرمندانی اگر به گوهره ی زندگی خود پی برده باشند ، در حقیقت زندگی خود را زندگی کرده اند .
اگر بپذیریم شعر فرایند تدریجی نوعی هیجان و غرش درون به سمت سکوت بیرون و در فرجام فروکش درون از فشار رها شده و پر تنش است ، از این تعبیر نسبتاً نامانوس ، شاخه هایی پدید می آیندکه به یکباره می تازند،اما چون برداشت های اغلب آن ها مصرفی، خارج از بافت های زنده ی زبانی و سطحی ست ، از حرکت باز ایستاده و در مرداب تئوری های خود نیز می مانند .
جدای از غوغاسالاری ، بعضی از منتقدان و شاعران سرشناس ، دیگر علاقه ای به خواندن شعر ندارند و باز اگر چه از نظر آماری بیش از بیست هزار شاعر داریم اما تیراژ کتاب های شعرخبر از وضعیت اسفبار این شاخه ی ادبی می دهند . عده ای اصطلاح افراطی – انحرافی را در شعر این چند ساله ی اخیر مورد توجه قرار دادند که نشان از ذهن ناخالص ، بسته ، نگاه غیر متعهدانه و غیر اخلاقی به شعر است و این همه باعث رکود شعر و شعرخوانی شده است . شاعران به اصطلاح مدرن ، پست مدرن و اولترامدرن از این شاخه اند که بی آنکه ضرورت مطالعه ی جدی همراه با زمانه ی معاصر و خوانش آثار کلاسیک جهانی را در یابند ، یک شبه ره صد ساله را می پیمایند و تنها با استفاده ی ابزاری از تئوری های متفکران غرب و با زبان ترجمه ای دست به سرودن ؟ (نوشتن ) اشعاری می زنند که جز سردرگمی و بازی های کلامی و زبانی مفهوم دیگری را نمی توان از آثار آن ها استنباط کرد .
در کنار این هیاهو و سر و صداها ،عده ای دیگر در خلوت شبانه ی خود با زبان ساده سعی در باز آفرینی نوعی حس نوستالژیکی دارند. این افراد دغدغه ی شعر مدرن را ندارند و به دور از این جریان ها با مسائل خود درگیر هستند. طرح و تعقیب تنهایی ، عدم ارتباط انسان در عصر آهن و دود ، خود گویی ، حدیث نفس و ...مسائل این چنینی را دستمایه ی کار خود قرار داده تا خود را بازسرایند .
حسین پناهی آدم حساس ، مغموم و حیران این عصر در حوزه ی شعر ایران جزو این هنرمندان است که با ما با استفاده از ذهن کودکانه و با زبان گفتار از مسائل ذاتی خود ( نه ذاتی شعر ) سخن می گوید . او با رویکرد متعارفی که به شعر زمان ما دارد جزو شاعرانی ست که با تکیه بر ساخت های موجود در زبان روزمره و گفتار سعی در باز آفرینی خود دارد. شاعران دیگری هستند که در پی یافتن بافت ها و ساختارهای بدیع و البته نامتعارف در زبان شعر هستند و در واقع به واسطه ی درگیر شدن در کشف چنین مقولاتی از راههای پیچ در پیچ می گذرند تا بر امکانات این زبان پرتوی نو افکنند . اما پناهی با تکیه بر بینش درون گرایانه و حدیث نفس گویی، حتی با نحو زبان درگیر نمی شود و تلاش او بیشتر بر مضمون و حرکت در مسیر عمودی و نردبانی شعر است . هر چند ناگفته پیداست که شعر او با توجه به زبان خاص خود و نوع برخورد با واژگان ( فیزیک کلمات ) توانسته به درکی موجز و انسانی از جهان و هستی برسد و در برخی مواقع شکواییه ای ست از انسان پر از سوال بر علیه بی تفاوتی کائنات نسبت به شور و شوق انسانی .
کهکشان ها کو زمینم
زمین کو وطنم
وطن کو خانه ام
خانه کو مادرم
مادر کو کبوترانه ام
معنای این همه سکوت چیست ؟!
من گم شده ام در تو
یا تو گم شده ای در من ؟
اگر بخواهیم دو جنبه ی "جن زدگی و فرهیختگی " را در شعر او جستجو بکنیم ، جنبه ی اول در شعر او بیشتر خود نمایی می کند . این بدین معناست که درون و بیرون شعر او در جایی ( آن سوی پنهان شاعر ) شکل بسته و سپس شاعر آن را پاکنویس می کند. شاید بتوان به صراحت گفت که شعر پناهی واقعاً متعلق به روحیه ی خاص خود اوست و شعر و شخصیت او در هم تنیده شده اند.
با کمی تعمق و انس در شعر او میتوان گفت که اشعار او به مکتب رمانتیسم بسیار نزدیک است چرا که این مکتب دارای مولفه هایی چون : شخصیت هنرمند ، من ( اول شخص ) ، هنرمند در هنر خویش ، دلگیری و آزردگی از محیط پیرامون ، فرار به سوی زمان های دور و کودکی های از دست رفته ( نوعی برخورد نوستالژیک ) ، کشف و شهود و البته سحر و جادوی کلام است . نیما یوشیج و فروغ فرخزاد جزو اولین شاعران دوره ی معاصر بودند که توانستد با نگاهی عمیق و اندیشمندانه چنین عناصری را در برخی از آثار خود بکارگیرند.
شعر پناهی بیشتر حرفی ست و مفهومی تا اصلاح طلب و عدالت خواه . زبان او نه حماسی و اسطوره ای است چون زبان شاملو و اخوان ثالث ، نه آنارشیستی و معترض چون نصرت رحمانی . زبان و صدای او از عمق شخصیت محجوب او بیرون می آید. او بینش های فردی خود را با کلامی ساده و آشنا درمی آمیزد و ترکیب این ها می شود حسین پناهی شاعر .
در انتهای هر سفر
در آئینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل !
در آخرین سفر
در آئینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است .
گم گشته ام ، کجا !
ندیده ای مرا ؟!
لحن او گاه آنقدر صمیمی و کودکانه است که مخاطب را به دلسوزی با او وامیدارد. هم چنین نگرش معما گونه و تلخی که به هستی دارد ، نشان از عمق بیهودگی نگرش او به زندگی ست :
میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی ؟!
و در نمونه ای دیگر :
اینجایم
بر تلی از خاکستر
پا بر تیغ می کشم
و به فریب هر صدای دور
دستمال سرخ دلم را تکان می دهم .
او که به ضعفهای وجودی انسان آگاه است ، از این واقعه نخست دچار حیرت و ترس ، یأس و سر آخر عصیان می شود .
دیوونه کیه
عاقل کیه
جونور کامل کیه ؟
و ....
دیالوگ از مولفه های خاص اوست که گاهی شعرش را به نثر نمایشی نزدیک می کند و تنها تفاوت آن با چنین نثری همان حال و هوای شاعرانه است . گفتگوی خیالی او با معشوق خیالی اش ( نازی ) گفتمان پر از سوال و جواب بیهوده ی انسانی ست که حتی عزیزترین کس ، او را نمی فهمد و او دائم ناچار است که هر وقت دردی را طرح می کند آن درد را با لحن صادقانه ای بشکافد و همین شکافتن باعث طرح سوال دیگری می شود و این خود نوعی سردر گمی بیشتر را آبستن است ، هر چند در برخی از مواقع شعر او به شعار تبدیل می شود .
نازی : تشنته ؟ آب می خوای ؟
من : کاشکی که تشنه م بود .
نازی : گشنته نون می خوای ؟
من : کاشکی که گشنه م بود
و ....
به هر حال شعر او را مثل شاعران حرفه ای نمی توان با یک دید علمی تأویل کرد چرا که دارای یک نظام و دستگاه منسجم فکری نیست و دغدغه ای جز بیان آلام و آرزوهای خود به عنوان یک موجود آگاه و پر از سوال و سرگشته ندارد. شعر او اگر چه از خصیصه های شعر مدرن چون : ترکیب سازی های نامتعارف ، فاصله گیری ، فرم ، تصویر و ... خالی ست اما به دلیل رفتار ساده و انسانی اش که از شعر و شخصیت او ساطع می شود ، لااقل با مخاطب عام خود ارتباط درونی پیدا می کند :
ما بدهکاریم
به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند
"معذرت می خواهم ، چندم مرداد است ؟!"
و نگفتیم
چونکه مرداد ،
گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است .
شعر او شعر زندگی ست، بر اساس همان زبان ساده و بی پیرایه اش . زندگی ی که هم زیباست و دلچسب و هم زشت و نچسب . هم می تواند تکراری باشد ، انسان را از روزمره گی به روزمرگی برساند، هم ناب و تازه باشد چون عطر آویشن .
پس اینها همه اسمش زندگی است
دلخوشی ها ، دلتنگی ها
ثانیه ها ، دقیقه ها
ما زنده ایم چون می خوابیم
ما زنده ایم چون بیداریم
و رستگار و سعادتمندیم
زیرا هنوز بر گستره ی ویرانه های وجودمان
پا نشینی برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم .
سلام بهزاد وامیر عزیز،من سابقه ی زیادی در شعر گفتن ونقد شعر ندارم،اصلن به شخصه منتقد نیستم ونمیخواهمم باشم.اما در مورد پناهی هنوز نقد زیادی وجود ندارد وفکر میکنم اینهم بخاطر عشق وعلاقه ایی که ما به مظلومیت وسادگی این فرد به عنوان بازیگر وهنرمند خوب سینما وتلویزیون است داریم، شاید این نقد بالا نقد تندی بر پناهی نباشد اما منظور من را میرساند،شعرهای پناهی نه به لحاظ زبان شناسی دارای قدرت خوبی هستند نه از لحاظ نحوی.بخاطر همین هم قابل تاویل کردن علمی نیستند چون زبان یکدست ومستحکم نیست،مثل اشعار فروغ وشاملو..شما هرکجا شعر این دو را بشنوید خواهید فهمید کار آنهاست.من مثل همین منتقد که نقدش را در بالا گذاشته ام معتقدم،اینها بیشتر از حال وهوای روحی پناهی(جن زدگی)یا واگویه های درونی وحدیث نفس خود او تراوش کرده اند تا چیزی هوشمندانه ومتفکرانه که دارای فلسفه وجهان بینی خاصی باشند(البته همه ی شعرهای او اینگونه نیستند) من هم ایرادی در این کار نمیدانم،اما اینکه آنرا بت کنند وهمه جا اشعارش را بنویسند چیز بی خود ورفتارو جریانی بزرگ کننده است که نمیدانم از کجا شروع شده وکار کیست؛مشکل شما دوستان عزیز اینست که مطالعه ی پایینی دارید شاید بگویم شعر زیاد نخوانده اید که از این اشعار خوشتان میآیید والا ما بین شاعران معاصر ی که هنوز هم در قید حیاتتند،شاعران خوبی داریم که شعرشان در ارتقای زبان شعری واستعلای این هنر ماندگاری تاریخی وتاثیری ابدی دارد(کسانی مانند سیمین بهبهانی،احمدرضا احمدی،بهمنی،یغما گلرویی و...)وبزرگانی که من به واسطه ی تخصص زیاد نداشتن آنها را خوب نمیشناسم.متاسفانه همین بت سازی های بی مطالعه است که باید فردوسی را فراموش کنیم وبه حافظ بچسبیم،سهراب را به خاطر بی خطر بودنش اسطوره جلوه دهیم ولی شاملو را با آنهمه خدمتی که به ادبیات فارسی کرد نادیده بگیریم و سنگ قبرش رامدام بشکنیم.من متاسفم برای بعضی دوستان که رفتار حرفه ای ندارند،حتا اگر من بخاطر پدر کشتکی با پناهی این گفته ها را زده بودم شما باید با من بحث منطقی میکردید نه اینکه دیوانه وسر طاس خطابم کنید،البته من مطمئنم شما انسانهای فهمیده ای هستید و روزی معنی حرفهایی مرا در خواهید یافت،ورسیدن به این بینش دور از ذهن وباور من نیست به شرط آنکه حرفه ای باشید و سینه چاک کن کسی نباشید،اولین شرط در نقد ادبی وبوتیقا وهرمنوتیک تحقیق وتفحص وباز بودن در مقابل تمام ایده هاست.من هم شاید برخورد درستی نکرده باشم باز هم از همه ی دوستان معذرت میخواهم،اما همیشه سعی کنید به تبلیغات وبزرگنمایی ها بادقت بیشتری بنگرید اینکه چرا در ایران اشعار سهراب به چاپ میلیونی میرسند وهزار جشنواره برایش ترتیب میدهند ولی برای فردوسی وخیام وشاملو وابتهاج وهدایت وچوبک و مصدق.... تره هم خورد نمیکنندجای تامل وتفکر بیشتری دارد.امیدوارم منظورم را دوستان عزیز فهمیده باشند بازهم جسارت بنده را ببخشید.امیدوارم همیشه موفق وموید باشید
روزشمار مرگ حسن پناهی
12 مرداد 1383: حضور در استودیو دارینوش و ضبط صدا برای تكمیل آخرین قطعه كاست سلام، خداحافظ.
13 مرداد 1383: كسی غیر از خرید دو بسته سیگار از بقالی محل، چیز دیگری نمی داند.
14 مرداد 1383: روزی كه می گویند حسین پناهی حدودا در آن مرده است.
15 مرداد 1383: حسین پناهی از بقال محل دو بسته سیگار نخرید.
16 مرداد 1383: زنگ تلفن خانه یك مرده قطع نمی شود.
17 مرداد 1383: عاقبت حسین پناهی كشف شد
12 مرداد 1383: حضور در استودیو دارینوش و ضبط صدا برای تكمیل آخرین قطعه كاست سلام، خداحافظ.
13 مرداد 1383: كسی غیر از خرید دو بسته سیگار از بقالی محل، چیز دیگری نمی داند.
14 مرداد 1383: روزی كه می گویند حسین پناهی حدودا در آن مرده است.
15 مرداد 1383: حسین پناهی از بقال محل دو بسته سیگار نخرید.
16 مرداد 1383: زنگ تلفن خانه یك مرده قطع نمی شود.
17 مرداد 1383: عاقبت حسین پناهی كشف شد
گنجشك، كشیك، كشك. پس آغاز می كنیم «سرگذشت مردی را كه هیچ كس نبود، با این همه تو گویی اگر نمی بود، جهان قادر به حفظ تعادل خود نبود.» پیش از آن «این سرگذشت كودكی است كه به سرانگشت پا، هرگز دستش به شاخه هیچ آرزویی نرسید.» این سرگذشت مردی است كه می خواست به كودكی اش برگردد، كفش برگشت برایش كوچك بود، چشمانش به انجیر ماند و... مرد. چه آسان از مرگ خود می نوشت
زمان مرگ را به واسطه شواهد و ظاهر جسد تخمین زدند. پزشكی قانونی برای روز 17 مرداد جواز دفن صادر كرد، كارشناسان می گویند 14 مرداد، ما هم می گوییم همان. به تقویم نگاه كن، 14 مرداد است. روزی كه می گویند حسین پناهی، حدودا در آن مرده است
«فروغ» در زمستان تبخیر شد و حسین در تابستان یخ كرد. انگار شاعر به مرگ خود آگاه است. فروغ «ایمان آورد به آغاز فصل سرد» و نوشت: «نگاه كن چه برفی می بارد.» و پناهی می گفت: «ما بدهكاریم به كسانی كه صمیمانه زما پرسیدند معذرت می خواهم، چند مرداد است و نگفتیم چون كه مرداد گور عشق گل خونرگ دل ما بوده است.
... و كسی نمی داند حسین پناهی دقیقا چندم مرداد مرده است. پس بدهكاریم به سرنوشت مردی كه می گویند حدودا در یكی از همین روزها مرده است. به تقویم نگاه كن،
حسین پناهی، هیچ كس نبود نه نویسنده، نه شاعر، نه بازیگر. او تمام رازهایش را یك جا حراج كرد. فقط همین، فقط «حراج كردم همه رازهایم را یك جا دلقك شدم با دماغ پینوكیو و بوته گونی به جای موهایم...»
حكایت «خود بودن» حسین پناهی را از زبان رسول نجفیان بخوانید: «حسین درون خودش گم بود درون گرا بود و حوصله آدم ها را نداشت. او همیشه خودش بود. در نقش ها، در شعرها و نوشته ها.
زندگی برای حسین پناهی، به قول رسول نجفیان در كهكشان ها گذشت. او سرش در آسمان بود و تنش روی زمین. مسعود جعفری جوزانی همین تعریف را با واژه هایی دیگر معنا می كند. «حسین یك سر بزرگ پرسئوال داشت، یك دل بزرگتر و دستی بزرگتر از دل و سر اگر هزار تومان داشت و می دانست كسی به آن پول بیشتر از خودش احتیاج دارد، حتما آن را می بخشید.»
... و این سرگذشت كودكی است كه كودكی نكرد و مردی كه زندگی نكرد تا نكرده هایش، شعر باشد .
زمان مرگ را به واسطه شواهد و ظاهر جسد تخمین زدند. پزشكی قانونی برای روز 17 مرداد جواز دفن صادر كرد، كارشناسان می گویند 14 مرداد، ما هم می گوییم همان. به تقویم نگاه كن، 14 مرداد است. روزی كه می گویند حسین پناهی، حدودا در آن مرده است
«فروغ» در زمستان تبخیر شد و حسین در تابستان یخ كرد. انگار شاعر به مرگ خود آگاه است. فروغ «ایمان آورد به آغاز فصل سرد» و نوشت: «نگاه كن چه برفی می بارد.» و پناهی می گفت: «ما بدهكاریم به كسانی كه صمیمانه زما پرسیدند معذرت می خواهم، چند مرداد است و نگفتیم چون كه مرداد گور عشق گل خونرگ دل ما بوده است.
... و كسی نمی داند حسین پناهی دقیقا چندم مرداد مرده است. پس بدهكاریم به سرنوشت مردی كه می گویند حدودا در یكی از همین روزها مرده است. به تقویم نگاه كن،
حسین پناهی، هیچ كس نبود نه نویسنده، نه شاعر، نه بازیگر. او تمام رازهایش را یك جا حراج كرد. فقط همین، فقط «حراج كردم همه رازهایم را یك جا دلقك شدم با دماغ پینوكیو و بوته گونی به جای موهایم...»
حكایت «خود بودن» حسین پناهی را از زبان رسول نجفیان بخوانید: «حسین درون خودش گم بود درون گرا بود و حوصله آدم ها را نداشت. او همیشه خودش بود. در نقش ها، در شعرها و نوشته ها.
زندگی برای حسین پناهی، به قول رسول نجفیان در كهكشان ها گذشت. او سرش در آسمان بود و تنش روی زمین. مسعود جعفری جوزانی همین تعریف را با واژه هایی دیگر معنا می كند. «حسین یك سر بزرگ پرسئوال داشت، یك دل بزرگتر و دستی بزرگتر از دل و سر اگر هزار تومان داشت و می دانست كسی به آن پول بیشتر از خودش احتیاج دارد، حتما آن را می بخشید.»
... و این سرگذشت كودكی است كه كودكی نكرد و مردی كه زندگی نكرد تا نكرده هایش، شعر باشد .
مصطفی
دوست عزیز
اول از شما ممنونم که من و دوستان دیگر را ندیده و نشناخته قضاوت کردید و در مورد میزان مطالعه ما نظر دادید
اما توضیحی کوتاه درباره خودم
من کودکی بودم که در 10 سالگی جنگ و صلح می خواند و در بیست سالگی بیشتر از ده دیوان شعر از بزرگان را از حفظ داشت و هنوز هم شبها به جای دیازپام مولانا می خورد و پناهی را از مقادیر بسیار خوبی نزدیک می شناخت و با او شبها صبح کرده بود.
نوع برخورد و لحن کلام و "اطلاعات" شما بطوری است که به دنبال نتیجه نیستید چون ما را انسانهای فهیمی می خوانید که مطمئنن روزی به منطق شما می رسیم و اگر نرسیم حتما از ابتدا هم فهیم نبوده ایم و کلا حقمان است در همان جهل مرکب ابد و دهر بمانیم
در مورد بزرگانی که فرمودید من هم شعر و نوشته های انها را می خوانم و خب برداشت خودم را دارم و بر داشت مال من است نیازی نیست اگر مثلا متاسفم که یغما گلرویی را حتی شاعر خطاب می کنند(اشاره به کتابهای "گفتم بمان!نماند" و مگر تو با ما بودی )که من بعد از خواندن این دو کتاب شرمنده خودم شدم که این کتابها را از نمایشگاه تا خانه حمل کرده ام را جایی اینگونه عنوان کنم
و دیگر اینکه کسی صلاحیت نقد کردن و صحبت بر سر کل آثار هنرمندی را دارد که حداقل معروف ترین های آثار وی را خوانده باشد همانطور که شعر "ابله" یکی از شعرهای پناهی بود نه توهینی به شما که روی سخن شاعر به خودش است
برفراز باشید و سرفراز
دوست عزیز
اول از شما ممنونم که من و دوستان دیگر را ندیده و نشناخته قضاوت کردید و در مورد میزان مطالعه ما نظر دادید
اما توضیحی کوتاه درباره خودم
من کودکی بودم که در 10 سالگی جنگ و صلح می خواند و در بیست سالگی بیشتر از ده دیوان شعر از بزرگان را از حفظ داشت و هنوز هم شبها به جای دیازپام مولانا می خورد و پناهی را از مقادیر بسیار خوبی نزدیک می شناخت و با او شبها صبح کرده بود.
نوع برخورد و لحن کلام و "اطلاعات" شما بطوری است که به دنبال نتیجه نیستید چون ما را انسانهای فهیمی می خوانید که مطمئنن روزی به منطق شما می رسیم و اگر نرسیم حتما از ابتدا هم فهیم نبوده ایم و کلا حقمان است در همان جهل مرکب ابد و دهر بمانیم
در مورد بزرگانی که فرمودید من هم شعر و نوشته های انها را می خوانم و خب برداشت خودم را دارم و بر داشت مال من است نیازی نیست اگر مثلا متاسفم که یغما گلرویی را حتی شاعر خطاب می کنند(اشاره به کتابهای "گفتم بمان!نماند" و مگر تو با ما بودی )که من بعد از خواندن این دو کتاب شرمنده خودم شدم که این کتابها را از نمایشگاه تا خانه حمل کرده ام را جایی اینگونه عنوان کنم
و دیگر اینکه کسی صلاحیت نقد کردن و صحبت بر سر کل آثار هنرمندی را دارد که حداقل معروف ترین های آثار وی را خوانده باشد همانطور که شعر "ابله" یکی از شعرهای پناهی بود نه توهینی به شما که روی سخن شاعر به خودش است
برفراز باشید و سرفراز
ابله
سنگ اندیشه به افلاک مزن!دیوانه! .
چون که انسانی و از تیره ی سرطاسانی! .
زهره گوید که شعور همه آفاقی تو!
مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی!
در ره عشق دهی هم سر هم سامان را
چون به معشوقه رسی بی سر و بی سامانی!
راز در دیده نهان داری و باز از پی راز
کشتی دیده به توفان خطر می رانی!
مست از هندسه ی روشن خویشی!مستی!
پشت در آینه در آینه سرگردانی!
بس کن!ای دل!که در این بزم خرابات شعور
هر کس از شعر تو دارد به بغل دیوانی!
لب به اسرار فروبند و میندیش به راز!
ورنه از قافله ی مور و ملخ درمانی!
سنگ اندیشه به افلاک مزن!دیوانه! .
چون که انسانی و از تیره ی سرطاسانی! .
زهره گوید که شعور همه آفاقی تو!
مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی!
در ره عشق دهی هم سر هم سامان را
چون به معشوقه رسی بی سر و بی سامانی!
راز در دیده نهان داری و باز از پی راز
کشتی دیده به توفان خطر می رانی!
مست از هندسه ی روشن خویشی!مستی!
پشت در آینه در آینه سرگردانی!
بس کن!ای دل!که در این بزم خرابات شعور
هر کس از شعر تو دارد به بغل دیوانی!
لب به اسرار فروبند و میندیش به راز!
ورنه از قافله ی مور و ملخ درمانی!
درود بهزاد عزیز منو بخاطر حرفهای تندم ببخش،من منظور خاصی و ادعایی ندارم اگه گاهی خیلی ادبیات وجدی میگیرم ودوست دارم کل کل کنم بخاطر اینه که من توی گروه هایی بودم که همه شون اهل به چالش کشیدن بحث ونقد تند بودند من هم یه جورایی به این موضوع عادت کردم؛وفکر میکنم برای بزرگ شدن توی ادبیات باید توی همچین گروه هایی بود (چون اصولن ادبیات برعکس تفکر همه پر از باند بازی و نامردی وخشونته)چون من تجربه ی همه جورشو دارم،گروه های ملایم ازتوش چیزی در نمیاد همه به به وچه چه همو میکنن،وبعد دچار خود بزرگ بینی کاذب میشن وآخرشم عمرشونو الکی توی ادبیات هدر میدهند(شاید اگه زود بفهمند که چیزی نمیشن به کار دیگه ای بپردازند).من میخواستم کلن از این گروه برم اما دلم میخواد قبلش این پیشنهادو به دوستان بدم که بیایید چند وقت جدی تر کار کنیم،مقاله های خوب بذاریم وراجع بهشون بحث کنیم،من خودم به شخصه منتقد نیستم داستان نویسم و رشته دانشگاهیمم روانشناسی بوده که میتونم تا جایی که بلدم کمک کنم.هر کس داستان گذاشت پایینش بنویسه نقد آزاد وبعد سعی کنیم دل وروده ی کارشو بیرون بکشیم البته منطقی وبا دلیل نه بی هدف و تخریبی.حالا بچه ها نظر بدن که موافقند یا نه؟ضمنن بهزاد جان تو توی یه تله ی ادبیاتی افتادی یغما گلرویی استاد شعر پناهیه کسی که شعرهای پناهی رو تصحیح وچاپ میکرده،استادی که اون باشه...باشه ببخشید دیگه نمیگم حوصله بحث الکی ندارم.پس منتظر خبر دوستان هستم مریم تو هم حتمن نظر بده.بدرود
مصطفی این کاری که تو پیشنهادش رو میدی،یعنی نقد و بررسی داستانها،خیلی خوبه ،اما توجه داشته باش که همیشه هدف این گروه و یکی از کارهای اصلی این گروه،همین مساله بوده،اما گاهی اعضا، فعال هستن و گروه رونق داره و گاهی هم مثل الان ، افراد کمی در رفت و امد هستن.همیشه فراز و نشیب در این گروه بوده.اگر نگاهی به آرشیو بندازی متوجه میشی.
به هرحال هرچقدر نقدی دقیق تر و علمی تر باشه،به نویسنده و پیشرفتش کمک بیشتری میکنه.پس تجربه ایی که میگی در زمینه ی داستان نویسی داری ،میتونه کمک کننده باشه.
من به شخصه زبان خوشی که حقیقت رو بگه،بیشتر از زبان تندی که حقیقت رو بگه می پسندم.
به هرحال هرچقدر نقدی دقیق تر و علمی تر باشه،به نویسنده و پیشرفتش کمک بیشتری میکنه.پس تجربه ایی که میگی در زمینه ی داستان نویسی داری ،میتونه کمک کننده باشه.
من به شخصه زبان خوشی که حقیقت رو بگه،بیشتر از زبان تندی که حقیقت رو بگه می پسندم.
دیوونه بود که دوسش داشتم .......زبون ِ پیکانا رو می فهمید که با یه مشت روشنشون می کرد
از کارگردانا متنفر بود ..............
...
ولی گلابتون رو با تموم عرفانش دوست داشت ..........
وقتی می خواست سیگار بکشه ، با تموم لج
با دندوناش فیلتر سیگار رو میکند و خالص می کشید ......
دیوونه بود ....... که دوسش داشتم ........
دیوونه بود که با یه استکان چای / خدا رو وسط دعوا آروم می کرد ...
دیوونه بود که نازی رو دوست داشت ............
دیوونه بود که با یه سگ ِ برگشته از یه جنگ سگی حرف می زد ...
دیوونه بود که یه سیب لهیده توی یخچال سونی رو بغل می کرد
تا سرما نخوره ..................
دیـــــــــــــــــــوونه بود که دوسش داشتم ........
.
.
.
به خدا حسین پناهی باید برگرده به کودکیش که به مادرش بگه :
من بودم که اون شب ، شیر برنج ِ سحریت رو خوردم....
نمیشه ......نمیشه........... نمیشه......................
کاش شازده کوچولو هیچ وقت آلزایمر نمیگرفت....




در آینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ، کجا
ندیده ای مرا ؟