داستان كوتاه discussion
نوشته هاي ديگران
>
سهراب سپهری
date
newest »
newest »
mohammad wrote: "گرچه نساخت سپهری در دلم خانه ای هرگز
رویای عزیز به شعری سوی سهرابم میبرد"
و سهراب هست و لبخندی بر لب که میگوید و رویا را فرستادیم تا شما را به سوی ما بخواند:)) ممنون که دوست داشتی محمد جونم
رویای عزیز به شعری سوی سهرابم میبرد"
و سهراب هست و لبخندی بر لب که میگوید و رویا را فرستادیم تا شما را به سوی ما بخواند:)) ممنون که دوست داشتی محمد جونم
محسن صادقیان wrote: "شعر های نوء سهراب را بیشتر دوست دارم
ممنون رویا"
محسن صادقیان wrote: "شعر های نوء سهراب را بیشتر دوست دارم
ممنون رویا"
سهراب هم شما را دوست دارد محسن جان مطمئنم
ممنون رویا"
محسن صادقیان wrote: "شعر های نوء سهراب را بیشتر دوست دارم
ممنون رویا"
سهراب هم شما را دوست دارد محسن جان مطمئنم
Mæsoo wrote: "با وجود اینکه شعرهای زیادی از مرحوم سهراب خوندم اما تا حالا به این مورد بر نخورده بودم.
این مرد عالی انسان و طبیعت رو به هم گره می زده.
روحش خوشحال
به خاطر انتخاب این شعر ِ پر بار ممنونم ازت ویرگ..."
خوشحالم مصویا جان که این یکی را ندیده بودی و اما این از کتاب "هنوز در سفرم" که از شعرها و یاد داشتهای منتشر نشده سهراب میباشد هست. این کتاب هدیه غافلگیرانه یک دوست از ایران به من در کانادا در روزهائی سخت پائیزی بود. این کتاب به کوشش پریدخت سپهری خواهر سهراب با جمع آوری نوشتهای او میباشد. بیشتر زندگی نامه سهراب هست با چند شعر و غزل در آخر کتاب که همه مورد علاقه من هستند در سفر هر روزه من در اتوبوس به سر کار.
ممنونم از پسندیدن این شعر همزاد ویرگو من:)
این مرد عالی انسان و طبیعت رو به هم گره می زده.
روحش خوشحال
به خاطر انتخاب این شعر ِ پر بار ممنونم ازت ویرگ..."
خوشحالم مصویا جان که این یکی را ندیده بودی و اما این از کتاب "هنوز در سفرم" که از شعرها و یاد داشتهای منتشر نشده سهراب میباشد هست. این کتاب هدیه غافلگیرانه یک دوست از ایران به من در کانادا در روزهائی سخت پائیزی بود. این کتاب به کوشش پریدخت سپهری خواهر سهراب با جمع آوری نوشتهای او میباشد. بیشتر زندگی نامه سهراب هست با چند شعر و غزل در آخر کتاب که همه مورد علاقه من هستند در سفر هر روزه من در اتوبوس به سر کار.
ممنونم از پسندیدن این شعر همزاد ویرگو من:)



آب اگر پیدا شود، انس سرابم میبرد
چشم بستن از جهان نقش و رنگ افسانهیی است
میشوم بیدارتر آنگاه که خوابم میبرد
خس نداند راه کدام است و سرانجامش کدام
بی خبر افتادهام در جوی و آبم میبرد
فرصتی کو تا بیاویزد به خاری برگ کاه
تندباد روزگاران با شتابم میبرد
روی آرامش ندیدم در کشاکشهای زیست
سیل غم چون خفت، موج اضطرابم میبرد
من به خود کی از در میخانه بیرون میشدم
خانهاش آباد سیل می، خرابم میبرد