عادت می‌کنیم عادت می‌کنیم discussion


29 views
نقد بامداد بر عادت می کنیم بر گرفته از منزلکه بامداد

Comments Showing 1-2 of 2 (2 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

خرس زويا پيرزاد با آخرين‌ رمانش‌ مي‌تواند موفقيت‌ «چراغ‌ها را من‌ خاموش‌ مي‌كنم‌» را تكرار كند. چرا كه‌ در ادامه‌ و راستاي‌ نوع‌ خاص‌ نگاه‌ نويسنده‌، «عادت‌ مي‌ كنيم‌» حكايت‌ ملموس‌ آدم‌هايي‌ است‌ كه‌ هر روز نمونه‌هاي‌ مشابه‌اش‌ را مي‌بينيم‌. «عادت‌ مي‌كنيم‌» ادامه‌ طبيعي‌ و منطقي‌ داستان‌هاي‌ كوتاه‌ پيرزاد از «مثل‌ همه‌ عصرها» تا «يك‌ روز مانده‌ به‌ عيد پاك‌» است‌ كه‌ حالا در دو رمان‌ اخير، پخته‌تر و كامل‌تر شده‌اند. هم‌ از اين‌ رو كه‌ نويسنده‌ در اثر بالاتر رفتن‌ سن‌ تجربياتي‌ كسب‌ كرده‌ كه‌ در اين‌ نوع‌ داستان‌نويسي‌ متكي‌ بر جزييات‌ بسيار مهم‌ است‌ و هم‌ اينكه‌ اين‌ نوع‌ پرداختن‌ به‌ زندگي‌ معاصر و دقيق‌ شدن‌ در رفتار و افكار شخصيت‌ها عملا و خود بخود در شكل‌ رمان‌ موفق‌تر است‌ تا داستان‌ كوتاه‌ .چرا كه‌ نويسنده‌ آشكارا فرصت‌ بيشتري‌ مي‌يابد تا خواننده‌ را با جهان‌ شخصيت‌ اصلي‌اش‌ درگير كند.
مهمترين‌ امتياز «عادت‌ مي‌كنيم‌» را بايد در شخصيت‌ پردازي‌اش‌ جست‌وجو كرد. اينكه‌ پيرزاد موفق‌ مي‌شود شخصيت‌هاي‌ كاملي‌ را رودرروي‌ خواننده‌اش‌ قرار دهد. اينجا با سه‌ شخصيت‌ سه‌ زن‌ روبرو هستيم‌ كه‌ همه‌ از يك‌ خانواده‌اندأ مادربزرگ‌، مادر و دختر. اين‌ ميان‌ ما بيشتر و بيشتر با شخصيت‌ مادر )آرزو( سر و كار داريم‌ يك‌ زن‌ چهل‌ و يك‌ ساله‌ مطلقه‌ كه‌ با دو نسل‌ كاملا متفاوت‌ ديگر رودرروست‌: نسل‌ مادرش‌ و نسل‌ دخترش‌.
مادر(ماه‌ منير) در جهاني‌ كاملا اشرافي‌ زندگي‌ مي‌كند كه‌ مناسبات‌ و رفتارهايش‌ با زندگي‌ امروز آرزو همخواني‌ ندارد. از سوي‌ ديگر دختر :آيه‌ هم‌ از جهاني‌ حرف‌ مي‌زند كه‌ در آن‌ دختر با مادرش‌ درد دل‌ نمي‌كند، اما از طريق‌ وبلاگ‌ با غريبه‌هايي‌ حرف‌ مي‌زند كه‌ نمي‌شناسدشان. نسلي‌ كه‌ ارتباط‌ مجازي‌ را ساده‌تر و بي‌دردسرتر از ارتباط‌ واقعي‌ مي‌بيند و اصلا از جهان‌ حقيقي‌ مي‌گريزد تا جهان‌ ديگري‌ را تجربه‌ كند، جهاني‌ كه‌ مهمترين‌ ويژگي‌اش‌ فراموش‌ كردن‌ هويت‌ آدم‌هاست‌.
ما هم‌ «ماه‌ منير» را با دنياي‌ كوچك‌ و بسته‌اش‌ درك‌ مي‌كنيم‌ : اينكه‌ او مرتب‌ از اصل‌ و نسب‌ خانوادگي‌ حرف‌ مي‌زند و در عين‌ حال‌ همه‌ ويژگي‌ هاي‌ پيرزني‌ را داراست‌ كه‌ مي‌خواهد از قافله‌ عقب‌ نماند( و هم‌ «آيه‌» را )كه‌ مثل‌ بخش‌ عمده‌يي‌ از جوانان‌ اين‌ نسل‌ غالب‌ وقتش‌ را پاي‌ كامپيوتر مي‌گذراند و در روياي‌ رفتن‌ به‌ فرنگ‌ است. در عين‌ حال‌ مجموعه‌يي‌ از رفتارهاي‌ كودكانه‌ مثل‌ تاكيدهاي‌ مختلف‌ و بجا بر نوع‌ نشستن‌ او را هم‌ در لابلاي‌ رفتارش‌ مي‌بينيم‌.
اما «آرزو» از همه‌ ملموس‌تر و دوست‌ داشتني‌تر است‌ زني‌ كه‌ تا به‌ امروز فقط‌ باخته‌ است‌، اما اين‌ بار مي‌خواهد «يك‌ چيز را فقط‌ براي‌ خودش‌ نگه‌ دارد.» او بر اثر يك‌ ارتباط‌ عاشقانه‌ ياد مي‌گيرد كه‌ «آرام‌» باشد و كمي‌ هم‌ خودش‌ را دوست‌ داشته‌ باشد. اما در قبال‌ اين‌ خودشناسي‌ و آرامش‌، خود را درگير جهاني‌ مي‌بيند كه‌ همه‌ چيزش‌ عليه‌ اوست‌. او عاشق‌ شده‌ و مي‌خواهد ازدواج‌ كند، اما هيچ‌ كس‌ با او هم‌ عقيده‌ نيست‌. نه‌ مادرش‌ از نسل‌ گذشته‌، نه‌ دخترش‌ از نسل‌ آينده‌ و نه‌ حتي‌ دوستش‌، «شيرين‌»، هم‌ نسلش‌. هر كدام‌ از آنها هم‌ دلايل‌ منطقي‌ خودشان‌ را دارند. مادربزرگ‌ نگران‌ نوه‌اش‌ است‌ كه‌ حالا بايد صاحب‌ ناپدري‌ شود و از سويي‌ وصلت‌ با خانواده‌يي‌ بي‌ اصل‌ و نسب‌ را روا نمي‌داند، دختر معتقد است‌ كه‌ مادرش‌ چون‌ او را به‌ دنيا آورده‌، بايد پاي‌ ازدواج‌ قبلي‌ مي‌ايستاد و «اين‌ فمينيسم‌ بازي‌ گند زده‌ به‌ همه‌ زندگي‌ها»! شيرين‌ هم‌ يك‌ تجربه‌ تلخ‌ دارد، در نتيجه‌ به‌ كل‌ از همه‌ مردها بيزار است‌. اين‌ ميان‌ «آرزو» تفكرات‌ ملموس‌تري‌ دارد كه‌ براي‌ هر خواننده‌يي‌ با هر نوع‌ تفكر، مي‌تواند قابل‌ پذيرش‌ باشد: او پيش‌ از مادر و دختر بودنش‌، يك‌ زن‌ است‌ كه‌ حق‌ زندگي‌ دارد. مي‌خواهد يك‌ بار ديگر از نو امتحان‌ كند. «آسپرين‌» نمي‌خواهد، پي‌ درمان‌ مي‌گردد و گمان‌ مي‌كند كه‌ درمانش‌ را يافته‌ است‌ .گيريم‌ كه‌ اشتباه‌ كند ولي‌ او هم‌ مثل‌ همه‌ ما حق‌ اشتباه‌ كردن‌ دارد. اما جامعه‌يي‌ كه‌ در آن‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌ چنين‌ حقي‌ را به‌ او نمي‌دهد. توقع‌ ديگران‌ از او اين‌ است‌ كه‌ فقط‌ خودش‌ را وقف‌ آنها كند و به‌ يك‌ زندگي‌ ماشيني‌ و فارغ‌ از عاطفه‌ انساني‌ تن‌ دهد. اما آرزو به‌ رغم‌ همه‌ ترديدها، تصميم‌ ديگري‌ داردأ تصميمي‌ كه‌ شايد بعدها ديگران‌ هم‌ به‌ آن‌ عادت‌ كنند.



خرس ادامه


دستمايه‌هاي‌ پيرزاد، خيلي‌ ساده‌ و دم‌ دست‌ هستند و در نگاه‌ اول‌ شايد بسيار ملودرام‌ و پر سوز و گداز به‌ نظر برسند اما اشاره‌ به‌ اين‌ نكته‌ بديهي‌ ضروري‌ است‌ كه‌ مضمون‌ و دستمايه‌، ارزش‌ يك‌ كار هنري‌ را رقم‌ نمي‌زند، بلكه‌ اين‌ نوع‌ نگاه‌ به‌ آن‌ مضمون‌ و پرداخت‌ آن‌ است‌ كه‌ هر نوع‌ ارزشي‌ را در خود نهفته‌ دارد. از اين‌ حيث‌ «عادت‌ مي‌كنيم‌» به‌ سبب‌ نوع‌ نگاه‌ نويسنده‌ و توانايي‌ او در پرداخت‌ ريزترين‌ و ناگفتني‌ترين‌ حس‌هاي‌ انساني‌ قابل‌ ستايش‌ است‌. پيرزاد به‌ مدد تاكيد بر جزييات‌ مي‌تواند لحظات‌ خاص‌ و به‌ ياد ماندني‌يي‌ را ترسيم‌ كند كه‌ خواننده‌ حتي‌ مرد براحتي‌ مي‌تواند آن‌ را حس‌ كند و بپذيرد. تمام‌ ترديدها و دودلي‌هاي‌ آرزو براي‌ پذيرش‌ سهراب‌ در زندگي‌اش‌ بسيار خوب‌ از كار درآمده‌اند. بخصوص‌ كه‌ روند اين‌ پذيرش‌ بسيار حساب‌ شده‌ است‌. اولين‌ حس‌ها زماني‌ عيان‌تر مي‌ شوند كه‌ آرزو، سر ميزي‌ كه‌ شيرين‌ هم‌ همراه‌ آنهاست‌، از اينكه‌ سهراب‌ به‌ شيرين‌ توجه‌ مي‌كند، دچار حسادت‌هاي‌ زنانه‌ مي‌شود و فكر مي‌كند كه‌ سهراب‌ از شيرين‌ خوشش‌ آمده‌. پرداختن‌ به‌ اين‌ حس‌هاي‌ ظريف‌ است‌ كه‌ شناسنامه‌ كاملي‌ از اين‌ زن‌ و حس‌هاي‌ زنانه‌اش‌ ارايه‌ مي‌كند اينكه‌ ما كاملا به‌ درون‌ ذهن‌ او مي‌رويم‌ و مي‌توانيم‌ فكرها و حس‌هايش‌ را بفهميم‌، حس‌هايي‌ كه‌ گاه‌ به‌ زبان‌ نمي‌آيند و نويسنده‌ فقط‌ اشاره‌ مي‌كند كه‌ او «فكر كرد...».
اما متاسفم‌ كه‌ خانم‌ پيرزاد بر خلاف‌ مثلا نويسنده‌هاي‌ ميني‌ ماليست‌ به‌ همين‌ پردازش‌ دقيق‌ شخصيت‌ها اكتفا نكرده است‌ و مي‌خواهد كه‌ رمانش‌ حتما يك‌ وجه‌ كاملا «جدي‌» هم‌ داشته‌ باشد. از اين‌ رو آگاهانه‌ مجموعه‌يي‌ از اشارات‌ و طعنه‌هاي‌ اجتماعي‌ را در دل‌ اثر جا داده‌ كه‌ گاه‌ شكل‌ شعاري‌ پيدا مي‌كنند. تمام‌ بخش‌هايي‌ كه‌ آرزو سوار اتوبوس‌ مي‌شود تا به‌ اصطلاح‌ درد اجتماع‌ را درك‌ كند شعاري‌ و رو به‌ نظر مي‌رسند. همينطور غالب‌ وقايع‌ مربوط‌ به‌ خانواده‌ تهمينه‌ از بلاهايي‌ كه‌ سر هر سه‌ برادر آمده‌ تا وضعيت‌ مالي‌ آنها همينطور خانه‌ جور كردن‌ براي‌ زوج‌ بي‌پول‌، اشاره‌هاي‌ سطحي‌يي‌ هستند كه‌ رماني‌ به‌ ظرافت‌ «عادت‌ مي‌كنيم‌» نيازي‌ به‌ آنها ندارد. به‌ گمانم‌ هر جا كه‌ پيرزاد به‌ «خودآگاهي‌» رسيده‌، رمان‌ از مسير اصلي‌ و درستش‌ منحرف‌ شده‌ است‌ از جمله‌ بايد به‌ مايه‌ تقابل‌ سنت‌ و مدرنيته‌ اشاره‌ كرد كه‌ خودبخود به‌ سبب‌ نوع‌ روايت‌ سه‌ نسل‌ در دل‌ اثر وجود داشت‌، اما پيرزاد گاه‌ خيلي‌ مستقيم‌ به‌ آن‌ مي‌پردازد كه‌ محلي‌ از اعراب‌ ندارد و به‌ كليت‌ اثر لطمه‌ مي‌زند. اشاره‌ آرزو به‌ وجود نوكري‌ در زمان‌ بچگي‌ از جمله‌ ديگر اشاره‌هاي‌ نويسنده‌ براي‌ جدي‌تر كردن‌ رمان‌ و ظاهرا رجوع‌ به‌ فرويد است‌ كه‌ كاملا زايد و بي‌مصرف‌ به‌ نظر مي‌رسد.
زبان‌ اثر ساده‌ و بي‌تكلف‌ است‌. بي‌ آنكه‌ نثر، ويژگي‌ خاصي‌ داشته‌ باشد، راحت‌ و درگير كننده‌ است‌ و مي‌تواند طيف‌هاي‌ متفاوت‌ خوانندگان‌ را با خود همراه‌ كند. نوع‌ حرف‌ زدن‌ آدم‌هايي‌ از نسل‌هاي‌ مختلف‌ برحسب‌ ويژگي‌هاي‌ شخصيتي‌شان‌ متفاوت‌ است‌ و كلماتي‌ كه‌ به‌ كار مي‌برند، حساب‌ شده‌ هستند.حتي‌ غلط‌ تلفظ‌ كردن‌ برخي‌ كلمات‌ توسط‌ بعضي‌ شخصيت‌ها، به‌ رغم‌ تكرار، جذاب‌ و دوست‌ داشتني‌ است‌. همينطور تكيه‌ بر نوع‌ كلماتي‌ كه‌ نسل‌ جديد از آنها استفاده‌ مي‌كند و آرزو كه‌ گاه‌ خود را مجبور به‌ استفاده‌ از آنها مي‌بيند، قيد مي‌كند كه‌ «به‌ قول‌ دخترش‌...».
توجه‌ به‌ همين‌ جزييات‌ است‌ كه‌ «عادت‌ مي‌كنيم‌» را از نمونه‌هاي‌ مشابه‌ جدا مي‌كند و مي‌تواند نام‌ نويسنده‌اش‌ را پس‌ از اين‌ دو رمان‌ به‌ رغم‌ ضعف‌هاي‌شان‌ در جايي‌ قابل‌ توجه‌ ثبت‌ كند. به‌ عنوان‌ خالق‌ نوعي‌ رمان‌ زنانه‌ كه‌ تصويري‌ ملموس‌ از زن‌ امروز جامعه‌ كنوني‌ ما ارايه‌ مي‌كند.



back to top