Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
Sign In
Join
Sign up
View profile
Profile
Friends
Groups
Discussions
Comments
Reading Challenge
Kindle Notes & Highlights
Quotes
Favorite genres
Friends’ recommendations
Account settings
Help
Sign out
Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
یغما گلرویی
discussion
7 views
آدم برفي
Comments
Showing 1-1 of 1
(1 new)
post a comment »
date
newest »
message 1:
by
Hadi
(new)
Sep 05, 2008 11:54PM
برفِ سنگینِ زمستون همه چی رُ کرده پنهون
آدمای شهرِ برفی خوابیدن تو خونههاشون
آدمک برفیِ خسته روی برفُ یخ نشسته
چشماشُ به انتهای شبِ بیستاره بسته
دگمهی لباسش از سنگ ، دلش از خوابِ زمین تنگ
کلاهش یه سطلِ خالی ، رو لباش خندهی کمرنگ
دورِ گردنش یه شاله ، چشماش از جنسِ ذغاله
اون میخواد راه بره اما میدونه که این محاله
تنها همین آدمک از خوابِ زمین با خبره
یخ زده اما هنوزم از منُ ما زندهتره
آدمک دلش شکسته ، از نشستن شده خسته
برای رفتن از اینجا برف و یخ راهشُ بسته
تن اون تو یخ اسیره ، دوس داره که پَر بگیره
حاضره برای فتحِ «یک قدم» حتا بمیره
تیلههای داغِ اشکش روی گونههاش نشستن
پیچیده تو گوشِ کوچه صدای تُردِ شکستن
هق هقِ گریهی تلخش توی شب بلنده اما
بَسکه یخ بسته دلامون صداشُ نمیشنویم ما
تنها همین آدمک از خوابِ زمین باخبره
یخ زده اما هنوزم از منُ ما زندهتره
فردا بچههای کوچه دیدن اون رفته از اینجا
اما انگار جای پاهاش روی برف نمونده برجا
روی برفا باقی مونده ، اثرِ یه جای خالی
یه دونه سطل شکسته ، با دوتا چشمِ ذغالی...
reply
|
flag
back to top
post a comment »
Add a reference:
Book
Author
Search for a book to add a reference
add:
link
cover
Author:
add:
link
photo
Share
یغما گلرویی
Group Home
Bookshelf
Discussions
Photos
Videos
Send invite
Members
Polls
unread topics
|
mark unread
Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.
آدمای شهرِ برفی خوابیدن تو خونههاشون
آدمک برفیِ خسته روی برفُ یخ نشسته
چشماشُ به انتهای شبِ بیستاره بسته
دگمهی لباسش از سنگ ، دلش از خوابِ زمین تنگ
کلاهش یه سطلِ خالی ، رو لباش خندهی کمرنگ
دورِ گردنش یه شاله ، چشماش از جنسِ ذغاله
اون میخواد راه بره اما میدونه که این محاله
تنها همین آدمک از خوابِ زمین با خبره
یخ زده اما هنوزم از منُ ما زندهتره
آدمک دلش شکسته ، از نشستن شده خسته
برای رفتن از اینجا برف و یخ راهشُ بسته
تن اون تو یخ اسیره ، دوس داره که پَر بگیره
حاضره برای فتحِ «یک قدم» حتا بمیره
تیلههای داغِ اشکش روی گونههاش نشستن
پیچیده تو گوشِ کوچه صدای تُردِ شکستن
هق هقِ گریهی تلخش توی شب بلنده اما
بَسکه یخ بسته دلامون صداشُ نمیشنویم ما
تنها همین آدمک از خوابِ زمین باخبره
یخ زده اما هنوزم از منُ ما زندهتره
فردا بچههای کوچه دیدن اون رفته از اینجا
اما انگار جای پاهاش روی برف نمونده برجا
روی برفا باقی مونده ، اثرِ یه جای خالی
یه دونه سطل شکسته ، با دوتا چشمِ ذغالی...