میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است. آن کس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. کسانی هستند که ما به ایشان سلام می گوییم و یا ایشان به ما. آنها با ما گرد یک میز می نشینند چای می خورند می گویند و می خندند. شما را به "تو" و تو را به "هیچ" بدل میکنند. آنها می خواهند که تلقین کنندگان صمیمییت باشند. می نشینند تا بنای تو فرو بریزد. می نشینند تا روز اندوه بزرگ. آنگاه فرا رسنده ی نجات بخش هستند. آنچه بخواهی برای تو می آورند، حتی اگر زبان تو آن را نخواسته باشد و سوگند می خورند که در راه مهر، مرگ چون نوشیدن یک فنجان چای سرد کم رنج ا ست. تو را نگین میکنند در میان حلقه گذشت هایشان. جامه هایشان را می فروشند تا برای روز تولدت دسته گلی بیاورند در دفتر یاد بودهایشان خواهند نوشت. زمانی فداکاری ها و اندرزهایشان چون زورقی افسانه ای ضربه های تند توفان را تحمل می کند آن توفان که تو را در میان گرفته است. آنها به مرگ و روزنامه ها می اندیشند. بر فراز گردابی که تو واپسین لحظه ها را در آن احساس میکنی میچرخند و فریاد میزنند: من!من!من!من!
آن کس که غریب نیست شاید که دوست نباشد.
کسانی هستند که ما به ایشان سلام می گوییم و یا ایشان به ما.
آنها با ما گرد یک میز می نشینند چای می خورند می گویند و می خندند.
شما را به "تو" و تو را به "هیچ" بدل میکنند.
آنها می خواهند که تلقین کنندگان صمیمییت باشند.
می نشینند تا بنای تو فرو بریزد.
می نشینند تا روز اندوه بزرگ.
آنگاه فرا رسنده ی نجات بخش هستند.
آنچه بخواهی برای تو می آورند، حتی اگر زبان تو آن را نخواسته باشد
و سوگند می خورند که در راه مهر، مرگ چون نوشیدن یک فنجان چای سرد کم رنج ا ست.
تو را نگین میکنند در میان حلقه گذشت هایشان.
جامه هایشان را می فروشند تا برای روز تولدت دسته گلی بیاورند
در دفتر یاد بودهایشان خواهند نوشت.
زمانی فداکاری ها و اندرزهایشان چون زورقی افسانه ای ضربه های تند توفان را تحمل می کند
آن توفان که تو را در میان گرفته است.
آنها به مرگ و روزنامه ها می اندیشند.
بر فراز گردابی که تو واپسین لحظه ها را در آن احساس میکنی میچرخند
و فریاد میزنند: من!من!من!من!