یک سال و هفت ماه و سیزده روز را با خیال جنایتهای روزانه ات مرور می کنم موهایت را به باد میدهی و من می میرم با غریبه حرف می زنی و من می میرم با دیگران جمع می خندی و من می میرم کنار من مینشینی و سکوت می کنی و من می میرم چشمهایت را در چشم من می بندی و من می میرم روزها کنارم و مرا به مرگ بسته ای شبانه ها به خواب من می آیی و من می میرم قاتل زنجیره ای من شده ای و من یک سال و هفتماه و سیزده روز است که بیصدا می میرم و پلیس هنوز بیخبر مانده و سر نمیرسد هرچه این کلاغ بر سردرخانه ام هرروز خبر را جار می زند!!!! کلاغ خبر دارد و من می میرم!!!.... افسان+ه
در اتفاق حضوری که سرد بود چون بودن تو و درک پنجره که آشتی میکرد با پروازم به سوی سقوط هنوز نگاه تو جاری بود، همان که مجال نبودنت را نداد به من هرگز! و مجال نبودنم را حتی!! نبودی و در من چو سرو بالا رفتی که " یک سال و هفت ماه وسیزده روز" که نه از ابتدای بودنم تا اکنون هر روز " من می میرم"
موهایت را به باد میدهی و من می میرم
با غریبه حرف می زنی و من می میرم
با دیگران جمع می خندی و من می میرم
کنار من مینشینی و سکوت می کنی و من می میرم
چشمهایت را در چشم من می بندی و من می میرم
روزها کنارم و مرا به مرگ بسته ای شبانه ها به خواب من می آیی و من می میرم
قاتل زنجیره ای من شده ای و من یک سال و هفتماه و سیزده روز است که بیصدا می میرم و پلیس هنوز بیخبر مانده و سر نمیرسد هرچه این کلاغ بر سردرخانه ام هرروز خبر را جار می زند!!!!
کلاغ خبر دارد و من می میرم!!!....
افسان+ه