دوست داران پیامبر غزل معاصر، محمدعلی بهمنی discussion

25 views
می شود آغاز فصل دیگری از داستانم

Comments Showing 1-2 of 2 (2 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Masood (new)

Masood motevalede_mehr (masoodrohany) | 22 comments Mod
ناگهان دیدم که دورافتاده ام از همرهانم
مانده با چشمان من دودی بجای دودمانم
ناگهان آشفت کابوسی مرا از خواب کهفی
دیدم آوخ قرنها راه است از من تا زمانم
ناشناسی در عبور از سرزمین بی نشانی
گرچه ویران خاکش اما آشنا با خشت جانم
ها ... شناسم این همان شهر است شهر کودکی ها
خود شکستم تک چراغ روشنش را با کمانم
می شناسم این خیابان ها و این پس کوچه ها را
بارها این دوستان بستند ره بر دشمنانم
آن بهاری باغها و این زمستانی بیابان
ز آسمان می پرسم آخر من کجای این جهانم ؟
سوز سردی می کشد شلاق و می چرخاند و من
درد را حس می کنم در بند بند استخوانم
می نشینم از زمین سرزمین بی گناهم
مشت خاکی روی زخم خونفشانم می فشانم
خیره بر خاکم که می بینم زکرت زخمهایم
می شکوفد سرخ گلهایی شبیه دوستانم
می زنم لبخند و برمیخیزم از خاک و بدینسان
می شود آغاز فصل دیگری از داستانم


message 2: by Gelareh (new)

Gelareh | 6 comments این شفق است یا فلق ؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده ام ؟ جان دقایقم بگو
ایینه در جواب من باز سکوت می کند
باز مرا چه می شود ؟ ای تو حقایقم بگو
جان همه شوق گشته ام طعنه ی ناشنیده را
در همه حال خوب من با تو موافقم بگو
پاک کن از حافظه ات شور غزلهای مرا
شاعر مرده ام بخوان گور علایقم بگو
با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش
منظره های عقل را با من سابقم بگو
من که هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
یا به زوال می روم یا به کمال می رسم
یکسره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو







back to top

2369

دوست داران پیامبر غزل معاصر، محمدعلی بهمنی

unread topics | mark unread