سپیدارها هیمه شدن را انتظار می کشند و فوّاره ی شهامت ِ سرو از چهار انگشتِ جزیره بالا نمی رود! ساطور ِ صاعقه کور است، در این باغ ِ سر به زیر!
تو را دوست می دارم به روزگاری حقیر!
فرزندان ِ تاریک ِ قُرُقْ عبور منگ ستارگان را شماره می کنند تیرُ کمان نادانی شان در کف! خیابان مفروش ِ قناری ست و نام ِ کبود ِ شبْ به عربده تکرار می شود در پس کوچه های پیر!
تو را دوست می دارم به روزگاری حقیر!
مرگ موهبتی ست که به زنگاه می رسد تا تخته بند ِ تن از عذابی مضاعف رهایی یابد! صلتِ شاعران سرمه دان خاموشی ست! گوش به زنگ تلاوت ناله اند این سایه های اسیر!
تو را دوست می دارم به روزگاری حقیر!
دوستت می دارم! ای یقین بی زنگار! به بازوانِ اَبَر شیشه ام یارایی ببخش تا سرزمینم را بر گـُرده بگیرم به کشف ِ آفتابی ترین انحنای زمین! طوفانی از ترانه به پا کن! آشفته کن بیشه ی گیست را چون بیرق ِ رنگینی از ابریشم ُ حریر!
در هر کنار و گوشه ی منظرم سربازان جوخه در فاصله دو اعدام زنان آبستن خود را نامه های عاشقانه می نویسند و به نامه هاشان از فردای روشنی سخن می گویند که فرزندانشان را انتظار میکشد فردای رشنی که یه لطف تیر های خفته در خشاب تفنگ ها سربر آورد بی شک سپیده ایی سرخ در پی دارد
Flagging a post will send it to the Goodreads Customer Care team for review.
We take abuse seriously in our discussion boards.
Only flag comments that clearly need our attention.
As a general rule we do not censor any content on the site.
The only content we will consider removing is spam,
slanderous attacks on other members,
or extremely offensive content (eg. pornography, pro-Nazi, child abuse, etc).
We will not remove any content for bad language alone, or being critical
of a particular book.
و فوّاره ی شهامت ِ سرو
از چهار انگشتِ جزیره بالا نمی رود!
ساطور ِ صاعقه کور است،
در این باغ ِ سر به زیر!
تو را دوست می دارم به روزگاری حقیر!
فرزندان ِ تاریک ِ قُرُقْ
عبور منگ ستارگان را شماره می کنند
تیرُ کمان نادانی شان در کف!
خیابان مفروش ِ قناری ست
و نام ِ کبود ِ شبْ به عربده تکرار می شود
در پس کوچه های پیر!
تو را دوست می دارم به روزگاری حقیر!
مرگ موهبتی ست که به زنگاه می رسد
تا تخته بند ِ تن از عذابی مضاعف رهایی یابد!
صلتِ شاعران سرمه دان خاموشی ست!
گوش به زنگ تلاوت ناله اند
این سایه های اسیر!
تو را دوست می دارم به روزگاری حقیر!
دوستت می دارم! ای یقین بی زنگار!
به بازوانِ اَبَر شیشه ام یارایی ببخش
تا سرزمینم را بر گـُرده بگیرم
به کشف ِ آفتابی ترین انحنای زمین!
طوفانی از ترانه به پا کن!
آشفته کن بیشه ی گیست را
چون بیرق ِ رنگینی از ابریشم ُ حریر!
تو را دوست می دارم به روزگاری حقیر!