عاشقانه ها discussion
-----------------------شاید--------------------------------
date
newest »


شاید اگر با صداقت و صمیمیت ۷ سالگیمان هیچ لبخندی را بی پاسخ نگذاشتیم
شاید اگر حضور تو زودتر کمی آنطرفتر از این همه دلتنگی بود
آنوقت...
خسته ام خسته از این همه شاید و اگر و اما و چرا و چگونه...
فقط کاش تا دیر نشده بیایی!

ـ هی،فلانی!زندگی شاید همین باشد؟
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی!
من گمانم زندگی باید همین باشد.
آه!...آه! امّا
او چرا این را نمی داند، که در این جا
من دلم تنگست،یک ذره ست؟!
"

شاید عشق دروغی بیرحمانه است
نمیدانم
اما در کنار این همه شک و تردید و شاید تو بیا با هم جهان را عاشقانه تلاوت کنیم
بیا با قلبهایمان بی هیچ چشمداشتی عاشق باشیم.
!

اما اکنون نمیدانم ! این "خودم"کیست؟کدام است؟
هرگاه تنها میشوم گروهی خود را در من میآویزند که منم! و من با وحشت و پریش..."
:(
، ولی شاید اگر بودی
. خورشید تابستان فروغی مهربانتر داشت
، شاید اگر بودی بهار آرزوهایم رنگ هزاران یاسمن
. رنگ حقیقت داشت
، شاید اگر بودی نهال خشک قلبم
، بر شاخه های سوخته از حسرتش
. یک قطره شبنم داشت
، شاید اگر بودی ، خزان رنگین و زیبا بود
.در کوچه باغ خاطره با تو عطری ، و خزان دیگری می داشت
، شاید اگر بودی زمستان ها ، برف درخشان و سپید
، روی صورت های سبز کاج ، در چشم ما رنگی دیگر داشت
. نوری دیگر داشت ، شاید اگر بودی نمیدانم
، هرگز نمیدانم اگر بودی چه می شد ، شاید اگر می آمدی
، بعد از عبور از جاده های آرزو ، از دشت های سبز قصه
. قلبم توان این همه شادی را نداشت
، آنگاه قلب من ، چون دانه برفی
، در دست های گرم و پر مهرت
، رها از قید و بند زندگی
. میل پریدن ، شعر رفتن داشت