عاشقانه ها discussion
عاشقانه دیگران
>
عشق
date
newest »


یکی داشت و یکی نداشت، اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من بودم!
یکی خواست و یکی نخواست، اونی که خواست تو بودی اونی که بی تو بودن رو نخواست من بودم!
یکی آورد و یکی نیاورد، اونی که آورد تو بودی اونی که جز تو به هیچ کس ایمان نیاورد من بودم !
یکی برد و یکی باخت، اونی که برد تو بودی اونی که دل به تو باخت من بودم!

وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری
.بعد از کارت زود بیا خونه
وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری
تو درسها به بچه مون کمک کنی
وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی
بهم نکاه کردی و خندیدی
وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...
وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود
وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد
اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید
پابلو نرودا

kheyli zibast !
che khanume mahi, aghe be man migoft, ta 80 saleghi vay nemistadam javabesho bedam, kheyli zudtarha behesh migoftam ke man kheyli bishtar dostesh daram, vali fekr mikonid, az in noo khanumha hanuz peyda mishe!

انسان ناآگاهانه همواره به جست و جوی چیزیه كه پیشاپیش در وجودش نهفته است! اما این نكته را درست زمانی می فهمه
كه به حقیقت می رسه! نه پیش از آن!
انسان ناخودآگاه جذب همفکر خودش میشه!
ما برای دیدن حقیقت
تنها به قلبی حساس
و چشمانی تیزبین نیاز داریم.
تمامی كوشش مولانا
در حكایت های رنگارنگ مثنوی
اعطای چنین چشم
و چنین قلبی به ماست
او می گوید:
معجزات همواره در كنار شما هستند
و در هر لحظه از زندگی تان رخ می دهند
فقط كافی است نگاه شان كنید.
شاد باشید.

آزمونتان تنها همین است :عشق .
و هر که عاشق تر آمد نزدیکتر است .
پس نزدیکتر آیید . نزدیکتر
عشق کمند من است . کمندی که شما را پیش من می آورد . کمندم را بگیرید .
و لیلی کمند خدا را گرفت .
خدا گفت : عشق فرصت گفتگو است . گفتگو با من .
با من گفتگو کنید .
و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد . لیلی هم صحبت خدا شد .
خدا گفت : عشق همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند .
و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند
عرفان نظر آهاری -

عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی یک سوال بر هر جواب
عشق یعنی یک سوال بی جواب
عشق یعنی آخر خط بهشت
عشق یعنی دوزخ بی سرنوشت
عشق یعنی انتظار از انتظار
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی قطعه شعری ناتمام
عشق یعنی بهترین حسن ختام

عشق نمي پرسه اهل کجايي؟ فقط ميگه : توي قلب من زندگي مي کني
عشق نمي پرسه چه کار مي کني؟ فقط ميگه : باعث مي شي قلب من
به ضربان بيفته
عشق نمي پرسه چرا دور هستي؟ فقط ميگه : هميشه با مني
عشق نمي پرسه دوستم داري؟ فقط ميگه : دوستت دارم


::::من به تنهایی خود مینگرم ،::::و::::و در این آینه ،،،،،تنها بودم،،،،تنها هستم ،...،،،و تنها خواهم ماند::::::::گفتگویی نیست

برای نفس کشیدنم هوایی
تورو می شناسه دلم، غریبه نیستی
ساده تر بگم یه حس آشنایی


عشق با درد همراه است . چون رشد را موجب می شود . عشق با درد همراه است چون عشق چنین می طلبد .
عشق با درد همراه است . چون عشق دگرگون می كند . عشق با درد همراه است چون در عشق نو زاده می شوی .
هستند كسانی كه با احساسات خود كنار می آیند و هستند كسانی كه با همین احساسات می جنگند ، ولی هر دو این احساسات خواهند ماند . باید از دایره ی این پیوند رها گردی . باید تماشاگر باشی ، یك ناظر .
شهامت به معنای زندگی در پیوند با دیگران و در عین حال مستقل باقی ماندن است . انسان نوین ، انسان با شهامت خواهد بود . در گذشته تنها دو نوع ابله در جهان زندگی می كرده اند ، گونه ای این دنیایی و گونه ی آن دنیایی .
ولی هر دو ابله بودند . انسان بی باك كسی است كه در این جهان زندگی می كند ولی به این دنیا تعلق ندارد .
عاشقی خلاقانه ، ایده ایست بسیار عظیم . عشق بورز نه به خاطر ایجاد پیوند بین دو شخص ایستا ، عشق بورز همچون گردابی زاینده ، عشق بورز همچون رقصی چنان پر تب و تاب ، با حركاتی چنان سریع كه نتوان دریافت كه كدام عاشق و كدام معشوق است . و رقص ادامه می یابد ژرفتر و ژرفتر ، رقصنده ها محو می گردند و تنها رقص باقی می ماند .
آنانكه از پیوند می گریزند ، از خود هراسانند ، چون در پیوند است كه آشكار می شوند ، در پیوند است كه بازتاب می یابند .
عشق به مثابه یك پیوند رخ می نماید اما در خلوت پرف آغاز می گردد ، هنگامی كه به تمامی در تنهایی خود خرسندی ، هنگامی كه مطلقاً به دیگری نیازمند نیستی ، وقتی حضور دیگری یك احتیاج نمی نماید ، آنگاه است كه توانایی دریافت عشق را خواهی داشت . اگر وجود دیگری نیاز تو باشد ، تنها می توانی بهره كشی كنی . تزویر كنی ، مسلط شوی ، اما عشق نمی توانی بورزی
اگر ایجاد پیوند آزاد باشد ، با آزادی همراه است (باشد) ، شادی از راه خواهد رسید ، چون آزادی ارزش غایی است ، چیزی از آن بالاتر نیست .اگر عشق تو سوی آزادی رهنمونت كند ، عشق تو عین بركت است ، و اگر سوی بردگی براندت نه بركت بلكه ذلت است

اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آنکس که نداند و بداند که نداند
...
مسکین خرک لنگ به مقصد برساند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند

عاشقم، دوستش دارم و بدون او هيچم و برای او زنده هستم...او رفت و تنها ماند .... زندگی کرد و معشوق را فراموش کرد...از او پرسیدم از عشق چه می دانی؟ برایم از عشق بگو....گفت: عشق اتفاق است بايد بشينی تا بیفتد!!!گفت: عشق آسودگيست، خيال است... خيالی خوش...گفت: ماندن است ....فرو رفتن در خود است....گفت: خواستن و گرفتن و برای خود کردن است....گفت: عشق ساده ست، همين جاست دم دست و دنيا پر شده از عشقهای زود....گفت: عشق دروغی بیش نیست
واین بود حرف اول و آخر او
و من اکنون فهمیدم که او از اول دروغ میگفت

قلب من پذیرای همه صورت هاست
قلب من چراگاهی است برای غزالان وحشی
و صومعه ای است برای راهبان ترسا
و معبدی است برای بت پرستان
و کعبه ای است برای حاجیان
قلب من الواح مقدس تورات است
و کتاب آسمانی قرآن
دین من عشق است
و ناقه عشق مرا به هر سوی که خدا
خواهد سوق می دهد
و این است ایمان و مذهب من
دکتر الهی قمشه ای

گر بماند به میان من و تو
خود بمیرد در خود
...
گر ببندد در خود
من به خوبی می دانم
که ورای من و تو
هستی هست
عشق ما می میرد، مگر آزاد شود
رفتنت رنج من است
رنج من عشق من است
پس رهایت خواهم کرد
که تو را آزاد دوست دارم

در لا به لای درختان آرام
در آرامش
خاموش می شود .
***
چند انگشت نادیده
نسیم وار
آرام
بر دلم موسیقی موجک ها را می نوازند .
****
دلم
به نجوای جهان گوش کن
با تو عشق می ورزد .
***
تاگور - مرغان آواره

من چون كبوتری كه پرم در هوای تو
یك شب ستاره های تو را دانه چین كنم
با اشك شرم خویش بریزم به پای تو
-----------
آه
مشیری

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
که چه جرمی دارد
دستهایی که تهی ست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرست
روزگاریست غریب
تازگی میگویند
که چه عیبی دارد
که سگی چاق رود لای برنج
من چه خوشبین بودم
همه اش رویا بود
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
جبران خلیل جبران
عاشق دریای بزرگ.
ماهی همیشه و همه جا دنبال دریا میگشت، اما پیدایش نمیكرد.هر روز و هر شب میرفت، اما به دریا نمیرسید. كجا بود این دریای مرموز گمشده پنهان كه هر چه پیشتر میگشت، گمتر میشد و هر چه كه میرفت، دورتر.
ماهی مدام میگریست، از دوری و از دلتنگی. و در اشك و دلتنگیاش غوطه میخورد. همیشه با خود میگفت: اینجا سرزمین اشكهاست. اشك عاشقانی كه پیش از من گریستهاند، چون هیچ وقت دریا را ندیدند؛ و فكر میكرد شاید جایی دور از این قطرههای شور حزنانگیز دریا منتظر است
.
ماهی یك عمر گریست و در اشكهای خود غرق شد و مُرد، اما هیچ وقت نفهمید كه دریا همان بود كه عمری در آن غوطه میخورد.
قصه كه به اینجا رسید، آدم گفت: ماهی در آب بود و نمیدانست، شاید آدمی هم با خداست و نمیداند.و شاید آن دوری كه عمری از آن دم زدیم، تنها یك اشتباه باشد.
آن وقت لبخند زد. خوشبختی از راه رسید و بهشت همان دم برپا شد
عرفان نظر آهاري