بهونه discussion
دل نوشته
date
newest »
newest »
خداوندا...من از تنهائی و برگ ريزان پائيز من از سردی سرمای زمستان
من از تنهائی و دنيای بی تو می ترسم
خداوندا..
من از دوستان بی مقدار من از همرهان بی احساس
من از نارفيقيهای اين دنيا می ترسم
خداوندا...
من از احساس بيهوده بودن ؛ من از چون حباب آب بودن
من از ماندن چون مرداب می ترسم
خداوندا...
من از مرگ محبت من از اعدام احساس به دست دوستان دور يا نزديک می ترسم
خداوندا...
من از ماندن می ترسم خداوندا من از رفتن می ترسم...
خداوندا...
من از خود نيز می ترسم ...
خداوندا... پناهم ده
Siamak Iraniیادمه عاشق شدنام از ۱۳-۱۴ سالگی شروع شدند.
اونموقع ها انقدر محدودمون كرده بودن كه حتی اگه دختری نگاهم هم میكرد، من فكر میكردم كه دیگه عاشقم شده ، منم تو ذهنم عجله عجله عاشقش میشدم تا دیر نشده، یكی دیگه قاپشو نزده، در عرض۲۰ ثانیه تا پنجاه سا...ل بعدش هم واسه خودم تجسیم میكردم، تصور میكردیم، عروسی كردیم، خونه گرفتیم، بچه دار شدیم ، و همینطور این فانتزی ادامه داشت تا..............................! اونوقتا نه حرف از دوا میشد، نه جدایی به میون میومد و نه خیلی چیزای دیگه!
اونموقعها چقدر همه چیز ساده بود واسم تو رویاهام: یه مرد، یه زن، تا ابد واسه هم!
Ali wrote: "Siamak Iraniیادمه عاشق شدنام از ۱۳-۱۴ سالگی شروع شدند.
اونموقع ها انقدر محدودمون كرده بودن كه حتی اگه دختری نگاهم هم میكرد، من فكر میكردم كه دیگه عاشقم شده ، منم تو ذهنم عجله عجله عاشقش میشدم تا د..."
:)))))
وای چقدر شیرین نوشتین
یادش بخیر
عاشقی هم عاشقی اون زمونا که بچه بودیم
واسه من عاشقی از 11 سالگیم شروع شد
عاشق یک هنرپیشه خیلی قدیمی شده بودم
هرچی همه بهم میگفتن که این هنرپیشه از دنیا رفته باورم نمیشد
آخی یادش بخیر
بعد هم که فهمیدم انگار که شکست عشقی خورده باشم کلی گریه کردم:)))))
بله بزرگتر که شدم فهمیدم برای عاشق بودن لازم نیست دنبال شخص خاصی بگردم که عاشقش باشم
الان عاشق خیلی ها هستم
عاشق مامانم
عاشق دوستام
عاشق خانواده ام
عاشق این گروه و دوستانی که اینجا دارم
نگفتم «عزیزم این کار را نکن»نگفتم «برگرد
و یک بار دیگر به من فرصت بده»
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه
رویم را برگرداندم.
حالا او رفته و من
تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم.
نگفتم :«عزیزم متأسفم
چون من هم مقصر بودم.»
نگفتم «اختلاف ها را کنار بگذاریم
چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است.»
گفتم :«اگر راهت را انتخاب کرده ای
من آن را سد نخواهم کرد.»
حالا او رفته و من
تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم.
او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم.
:«اگر تو نباشی
زندگی ام بی معنا خواهد بود.»
فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد.
اما حالا تنها کار که می کنم
گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم.
:«بارانی ات را درآر...
قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم.»
نگفتم:«جاده ی بیرون خانه
طولانی و خلوت و بی انتهاست.
گفتم:«خدا نگهدار موفق باشی.
خدا به همراهت.» او رفت
و مرا تنها گذاشت
تا با تمام آن چیزهایی که نگفتم زندگی کنم
تازگی ها کارم به دیدن خوابت نمی کشد من به تو فکر نمی کنم
حتی نامت را به هم یاد نمی آورم
اما
شب ها
جای خالی ات
پرنده پرنده خواب از سرم می پراند !
آخ خ خ که دلم چقدر واسه گذشته تنگ شده…کاش فقط واسه گفتن یک کلمه ساده به کسی که خیلی دوسش داشتم والان دیگه نیست به گذشته برگردم!!!!!قدر لحظه ها رو بدونید واقعا خیلی زود دیر میشه………
✗ بعـב تـو یـہ صداے مزاحمـے✗✗هیـچ وقـت ولـمـ نڪـرב ...✗
✗یه صداے مبهمـے کـہ✗
قالب وبلاگ
http://www.bia2skin.ir/
گالری عکس عاشقانه
http://gallery.bia2skin.ir/
انجمن وبلاگ نویسان
http://www.bia2skin.ir/forum
✗هـر בم✗
✗تـو گوشمـ مـے گفـت :بـآختـے دختر !✗



چنین با مهربانی خواندنت چیست ؟
بدین نامهربانی راندنت چیست ؟
بپرس از این دل دیوانه من
که ای بیچاره ماندنت چیست ؟
فریدون مشیری