Rumi دوستداران شمس ,مولوی discussion
تعاريف مختلف شما از عشق
date
newest »

بر تخته خيالت آن را نه من نبشتم
چون سر دل ندانم كندر ميان جانم
..........................
از آفتاب بيشم ذرات روح پيشم
رقصان و ذكر گويان سوي گهر فشانم
..........................
گر نور خود نبودي ذرات كي نمودي
اي ذره چون گريزي از جذبه عيانم
..........................
مولوی
===========================================
میل و کشش مفرط و احاطه شده هر پدیده ,از جمله انساها را میتوان نوعی عشق به مبدا کشش نامید
میل اگر اکتسابی باشد عشق از نوع عقلی (علاقه مفرط شبه عشق ) و اگر اهدایی باشد عشق از نوع الهی خواهد بود
تعریف لفظی بعقل گوینده ناشی
===============================================
عشق امر كل ما رقعه اي او قلزم و ما جرعه اي
او صد دليل آ ورده و ما كرده استدلالها
بر اهل معني شد سخن اجمالها تفصيلها
بر اهل صورت شد سخن تفصيلها اجمالها
مولوی
چون سر دل ندانم كندر ميان جانم
..........................
از آفتاب بيشم ذرات روح پيشم
رقصان و ذكر گويان سوي گهر فشانم
..........................
گر نور خود نبودي ذرات كي نمودي
اي ذره چون گريزي از جذبه عيانم
..........................
مولوی
===========================================
میل و کشش مفرط و احاطه شده هر پدیده ,از جمله انساها را میتوان نوعی عشق به مبدا کشش نامید
میل اگر اکتسابی باشد عشق از نوع عقلی (علاقه مفرط شبه عشق ) و اگر اهدایی باشد عشق از نوع الهی خواهد بود
تعریف لفظی بعقل گوینده ناشی
===============================================
عشق امر كل ما رقعه اي او قلزم و ما جرعه اي
او صد دليل آ ورده و ما كرده استدلالها
بر اهل معني شد سخن اجمالها تفصيلها
بر اهل صورت شد سخن تفصيلها اجمالها
مولوی

واژه عشق را نمي توان دقيق تعريف كرد. شايد بتوان پيرامون آن بحث كرد تا قطره اي از درياي مفاهيم بلند و چند لايه اين واژه را درك كرد. البته درك ذهني با درك قلبي و چشيدن مزه عشق متفاوت است.
عشاق هم متفاوتند!و هر كدام از عشق خودشون تعريفاتي مي كنند. من هم خيلي دوست داشتم عاشقي بودم كه مي توانستم از عشق خودم بگويم و يك جمله مي نوشتم ولي هرچه فكر كردم ديدم نميشود نوشت. بهتر كار اين است كه از حافظ(ره) فقط يك تك بيت بنويسم
بشوي اوراق اگر همدرس مايي
كه حرف عشق در دفتر نباشد
موفق باشيد

معنی لبخند ما پیوند ماست
عشق یعنی اینکه ما باور کنیم
یک دل دیگر ارادتمند ماست
شفیعی کد کنی

عشق دهن كجي به نظم دنياست
عشق دل دادن به دل درياست
عشق سيلي سرخي به كوش عقل است
عشق تلخ و شيرين
ملس است جشيدنش با من و توست
ریشه لغوی كلمه عشق یعنی عشقه (با فتح ع) گرفته شده كه در لغت به معنی نوعی پیچك و گیاهی است كه گرد موجود دیگری میپیچد و خود را با آن پیوند میزند و به همراه و در آغوش آن رشد میكند و همگام با آن میمیرد
عشقه از میان گیاهان تنها گیاهی است كه در پیوند با دیگری رشد میكند و اگر این پیوند ایجاد شد همه وجود او همین پیوند میشود و تا زمانی كه این پیوند هست وجود او تداوم دارد. این رشد دائمی تنها خصوصیت تفكیكناپذیر عشقه است كه آن را گیاهی منحصر به فرد ساخته است،
عشقه از میان گیاهان تنها گیاهی است كه در پیوند با دیگری رشد میكند و اگر این پیوند ایجاد شد همه وجود او همین پیوند میشود و تا زمانی كه این پیوند هست وجود او تداوم دارد. این رشد دائمی تنها خصوصیت تفكیكناپذیر عشقه است كه آن را گیاهی منحصر به فرد ساخته است،
عشق درحقیقت یک مرحمت وعنایت خداوندیست که به آدمیان هدیه داده شده است. عشق برگرفته از سرشت انسان میباشد،وازسویی هستی بدون عشق به هستیگر، مفهومی ندارد ونمیتواند داشته باشد، بدون عشق، زنده گی زیبایی ندارد وبدون عشق مرزهای حدود آدمیان بادیگر موجودات از میان میرود. عشق به انسان طبیعت نوی ودنیای پرتحرکی میبخشد که درحالاتعادی رسیدن بهآن ناممکن میباشد.عشق شایسته ترین نمادی از زیباترین احساس انسان است. بیخود وبی دلیل نبود اگر افلاطون زنده گانی بی عشق رامحال وناشدنی و گورستان بشریت توصیف میکردو همچنان بیخود نبود اگرمولانای بلخ میگفت:
گرچه من خود زعدم سرخوش وخندان زادم
عشق آموخت به من طرز دیگر خندیدن
« عشق از نظر لغت یعنی به حد افراط دوست داشتن، ومحبت تام ورزیدن آمده و از نظر روان شناسی یکی از عواطفی میباشد که مرکب ازتمایلات جسمانی، حس جمال، حس اجتماعی، تعجب وعزت نفس را که گاهی حتی به هیجانات کدورت انگیزی تبدیل میگردد در بر دارد. براساس عقیده صوفیان اساس وبنیاد جهان هستی برعشق نهاده شده وجنب وجوشیست که سراسر وجود را فرامی گیرد. پس کمال واقعی را باید در عشق جستجو کرد. درکتاب سیر حکمت در اروپای مرحوم فروغی، به عشقی عشق اکبر گفته اند که درآن اشتیاق به لقای حق تعالی ومعرفت ذات وشهود صفات در ذات مشهود وذکری ازین مفاهیم در آن باشد. فلاسفه وعرفا گفته اند که اگرعشق عالی نمی بود موجودات مضمحل میشدند وآنچه حافظ ممکنات ومعلومات نازله است عشقیست که به آن عشق عالی گفته اند که در تمام وموجودات جهان هستی مساوی میباشد. زیرا همه موجودات عالم طالب وعاشق کمال اندو غایت این مرتبه ازعشق تشبیه به ذات خداوند متعال است. وهمچنان عشق را بنامهای عشق اوسط یعنی عشق حکما وعلما به تفکر وتعمق در صنع خدای متعال وحقایق موجودات دانسته وعشق جسمانی یعنی آن عشقی که مبنای آن به شهوت باشد نامیده اند. فرهنگ فارسی دکتر معین».
عده زیادی را نظر براینست که عشق را در مجموع بایدبه سه دسته
الف:عشق حقیقی
ب: عشق مجازی و
ت: عشق کاذب دسته بندی کرد که در حقیقت در برگیرنده همه انواع عشق میگردد.
در مورد عشق حقیقی جبران خلیل جبران میگوید: « عشق حقیقی عشقیست فراگیرکه اگر گفته شود ترا دوست دارم (منظورخداوند است) وبه خاطر تو به جهان عشق میورزم ».
Surce : http://www.khawaran.com/Massoumi_Eshq...
گرچه من خود زعدم سرخوش وخندان زادم
عشق آموخت به من طرز دیگر خندیدن
« عشق از نظر لغت یعنی به حد افراط دوست داشتن، ومحبت تام ورزیدن آمده و از نظر روان شناسی یکی از عواطفی میباشد که مرکب ازتمایلات جسمانی، حس جمال، حس اجتماعی، تعجب وعزت نفس را که گاهی حتی به هیجانات کدورت انگیزی تبدیل میگردد در بر دارد. براساس عقیده صوفیان اساس وبنیاد جهان هستی برعشق نهاده شده وجنب وجوشیست که سراسر وجود را فرامی گیرد. پس کمال واقعی را باید در عشق جستجو کرد. درکتاب سیر حکمت در اروپای مرحوم فروغی، به عشقی عشق اکبر گفته اند که درآن اشتیاق به لقای حق تعالی ومعرفت ذات وشهود صفات در ذات مشهود وذکری ازین مفاهیم در آن باشد. فلاسفه وعرفا گفته اند که اگرعشق عالی نمی بود موجودات مضمحل میشدند وآنچه حافظ ممکنات ومعلومات نازله است عشقیست که به آن عشق عالی گفته اند که در تمام وموجودات جهان هستی مساوی میباشد. زیرا همه موجودات عالم طالب وعاشق کمال اندو غایت این مرتبه ازعشق تشبیه به ذات خداوند متعال است. وهمچنان عشق را بنامهای عشق اوسط یعنی عشق حکما وعلما به تفکر وتعمق در صنع خدای متعال وحقایق موجودات دانسته وعشق جسمانی یعنی آن عشقی که مبنای آن به شهوت باشد نامیده اند. فرهنگ فارسی دکتر معین».
عده زیادی را نظر براینست که عشق را در مجموع بایدبه سه دسته
الف:عشق حقیقی
ب: عشق مجازی و
ت: عشق کاذب دسته بندی کرد که در حقیقت در برگیرنده همه انواع عشق میگردد.
در مورد عشق حقیقی جبران خلیل جبران میگوید: « عشق حقیقی عشقیست فراگیرکه اگر گفته شود ترا دوست دارم (منظورخداوند است) وبه خاطر تو به جهان عشق میورزم ».
Surce : http://www.khawaran.com/Massoumi_Eshq...
«انسانهاییکه تنها هستند همیشه درمعرض خطر عشق قرار دارند» (زرتشت).
source: http://www.khawaran.com/Massoumi_Eshq...
source: http://www.khawaran.com/Massoumi_Eshq...
عشق توان بی پروای هستی است که دیوارهای بلند و نامرعی میان انسانها را فروریخته و اورا از تنها یی و انزوا بیرون می آورد و به تعریف او (اریک فروم) در عشق تضادی روی می دهد که عاشق و معشوق یکی می شوند و درعین حال ازهم جدا می مانند.
مشکل انسان در وهله نخست این است که دوستش بدارند، نه اینکه خود دوست بدارد و مهر بورزد و به نظر فروم عشق، استعداد و نیرویی است که تولید عشق کرده و مظهرقدرت انسان است.
source: http://www.farhanggoftego.com/Palmask...
مشکل انسان در وهله نخست این است که دوستش بدارند، نه اینکه خود دوست بدارد و مهر بورزد و به نظر فروم عشق، استعداد و نیرویی است که تولید عشق کرده و مظهرقدرت انسان است.
source: http://www.farhanggoftego.com/Palmask...
عــشــق از ديــد ابـن سـيـنـا فـيـلـسـوف مـشـهــور
ابن سينا عشق را جست وجوي زيبايي مي دانست و معتقد بود كه همه تلاشها ، جنبش ها پيشرفتها از اوست .
ابن سينا در رساله « ماهي العشق » نتيجه مي گيرد كه :
عشق به منزله ميل ذاتي فرد به جاودانگي است و اين ميل يا اين انگيزه دايما بدنبال زيبايي است .
ابن سينا عشق را جست وجوي زيبايي مي دانست و معتقد بود كه همه تلاشها ، جنبش ها پيشرفتها از اوست .
ابن سينا در رساله « ماهي العشق » نتيجه مي گيرد كه :
عشق به منزله ميل ذاتي فرد به جاودانگي است و اين ميل يا اين انگيزه دايما بدنبال زيبايي است .


و این قمار بزرگی است
غير عشقت راه بين جستيم نيست
جز نشانت همنشين جستيم نيست
..........................
آنچنان جستن كه مي خواهي بگو
كانچنان را اينچنين جستيم نيست
..........................
بعد ازين بر آسمان جوييم يار
زانك ياري در زمين جستيم نيست
..........................
چون خيال ماه تو اي بي خيال
تا به چرخ هفتمين جستيم نيست
..........................
بهتر آن باشد كه محو اين شويم
كز دو عالم به ازين جستيم نيست
..........................
صافهاي جمله عالم خورده گير
همچو درد درد دين جستيم نيست
..........................
خاتم ملك سليمان جستنيست
حلقها هست و نگين جستيم نيست
..........................
صورتي كندر نگين او بدست
در بتان روم و چين جستيم نيست
..........................
آنچنان صورت كه شرحش مي كنم
جز كه صورت آفرين جستيم نيست
..........................
اندر آن صورت يقين حاصل شود
كز وراي آن يقين جستيم نيست
..........................
جاي آن هست ار گمان بد بريم
زانك بي مكري امين جستيم نيست
..........................
پشت ما از ظن بد شد چون كمان
زانك راهي بي كمين جستيم نيست
..........................
زين بيان نوري كه پيدا مي شود
در بيان و در مبين جستيم نيست
مولوی
جز نشانت همنشين جستيم نيست
..........................
آنچنان جستن كه مي خواهي بگو
كانچنان را اينچنين جستيم نيست
..........................
بعد ازين بر آسمان جوييم يار
زانك ياري در زمين جستيم نيست
..........................
چون خيال ماه تو اي بي خيال
تا به چرخ هفتمين جستيم نيست
..........................
بهتر آن باشد كه محو اين شويم
كز دو عالم به ازين جستيم نيست
..........................
صافهاي جمله عالم خورده گير
همچو درد درد دين جستيم نيست
..........................
خاتم ملك سليمان جستنيست
حلقها هست و نگين جستيم نيست
..........................
صورتي كندر نگين او بدست
در بتان روم و چين جستيم نيست
..........................
آنچنان صورت كه شرحش مي كنم
جز كه صورت آفرين جستيم نيست
..........................
اندر آن صورت يقين حاصل شود
كز وراي آن يقين جستيم نيست
..........................
جاي آن هست ار گمان بد بريم
زانك بي مكري امين جستيم نيست
..........................
پشت ما از ظن بد شد چون كمان
زانك راهي بي كمين جستيم نيست
..........................
زين بيان نوري كه پيدا مي شود
در بيان و در مبين جستيم نيست
مولوی
ازتون خواهش مي كنم تعريف شخصي و تصوير ذهني تون رو از عشق براي بنده و ساير دوستان بيان كنيد تا با تعاريف اين كلمه از ديدگاه هاي مختلف آشنا شده و در باره آن به بحث بپردازيم و در نهايت به شناختي صحيح و عمقي از اين واژه مقدس دست يافته و از تعابير اشتباه، دور شيم.