آفرینش حر پایان یافته بود ، و اضطراب اختیار ، به آرامش لذتبخش و روشن یکتایی –اخلاص- و یقین کشیده بود ، و او را با گامهای استوار و تردید نا آشنا ، به سوی شهادت می برد، حر "آرش" راستین مردمنامه ما ، اینک می رود ، تا جان خویش را تیری کند و بسوی دشمنان بشریت ، هر چه دورتر افکند ، تا مرز حریت انسان ، فراختر گردد . از دو سو ، هزارها نگاه در حیرت و سکوت بر او خیره مانده اند تا ببینند ، مرد چه خواهد کرد ؟ سوار به اردوی حسین (ع) نزدیک می شود ، گویی سفینه ای است ، که از دوردستها می رسد ، و آرام و مطمئن به سوی ساحل پیش می آید ، ناگهان سپرش را واژگون کرد و فرو گرفت و افسر مغرور و سرکش نبردها ، دست بر سر نهاد که عظمت ، اینجا ، در خشوع است ، چند کلمه ای بیش نگفت اعلام تسلیم و درخواست گذشت : انا الذی جعجعت بک یا حسین . دعوت امام را که پیاده شو ، و لحظه ای بیاسای ، نپذیرفت . حسین نیز حر را آزاد گذاشت ، که هر چه می خواهی بکن . فرود نیامد ، سرا پا شوق و شتاب برای شهادت بود . آن ماسک زشت و سیاه پیشین را که داغ ننگین گزمه رژیم یزید و پلیس ابن زیاد بودن بر آن پیدا بود ، برداشته است ، و اکنون بی قرار آن است ، تا خود را در چهره نوین خویش ، زیباترین و پرشکوهترین چهره خدایی آدمی ، عرضه کند ، بر دشمن و دوست ، و بر تمامی وجود ، بر خدا و ... بر خویش. بی تاب آن است ، که بازگردد، و در برابر سپاه خویش فریاد برآورد وبه عمر ، فرمانده خویش خبر دهد که من نه دیگر بنده زور ، مزدور ظلم ، که انسانی آزادم . "حر"م و اینک "شهادت" شاهدم . دیگر نه جای درنگ است و نه جای سخن . سواره ، بازگشت رو در روی دشمن ایستاد ، و در حالیکه باران کلمات آتشناکی از سرزنش و شورش را بر روی سپاه می ریخت ، مبارز طلبید . پاسخش را عمر (پدرش ، سعد ، نخستین کسی است در اسلام که بر روی دشمن تیر افکند) ، همکار و همفکر سابقش داد . تیری پرتاب کرد و فریاد برآورد : نخستین کسی که به اردوی حسین تیر افکند ، منم . و جاسوسان مخفی سپاه نزد امیر، شاهدم . و نبرد عاشورا این چنین آغاز شد ..... ........................................ بر گرفته از کتاب خود سازی انقلابی
از دو سو ، هزارها نگاه در حیرت و سکوت بر او خیره مانده اند تا ببینند ، مرد چه خواهد کرد ؟
سوار به اردوی حسین (ع) نزدیک می شود ، گویی سفینه ای است ، که از دوردستها می رسد ، و آرام و مطمئن به سوی ساحل پیش می آید ، ناگهان سپرش را واژگون کرد و فرو گرفت و افسر مغرور و سرکش نبردها ، دست بر سر نهاد که عظمت ، اینجا ، در خشوع است ، چند کلمه ای بیش نگفت اعلام تسلیم و درخواست گذشت : انا الذی جعجعت بک یا حسین .
دعوت امام را که پیاده شو ، و لحظه ای بیاسای ، نپذیرفت .
حسین نیز حر را آزاد گذاشت ، که هر چه می خواهی بکن . فرود نیامد ، سرا پا شوق و شتاب برای شهادت بود .
آن ماسک زشت و سیاه پیشین را که داغ ننگین گزمه رژیم یزید و پلیس ابن زیاد بودن بر آن پیدا بود ، برداشته است ، و اکنون بی قرار آن است ، تا خود را در چهره نوین خویش ، زیباترین و پرشکوهترین چهره خدایی آدمی ، عرضه کند ، بر دشمن و دوست ، و بر تمامی وجود ، بر خدا و ... بر خویش.
بی تاب آن است ، که بازگردد، و در برابر سپاه خویش فریاد برآورد وبه عمر ، فرمانده خویش خبر دهد که من نه دیگر بنده زور ، مزدور ظلم ، که انسانی آزادم .
"حر"م
و اینک "شهادت" شاهدم .
دیگر نه جای درنگ است و نه جای سخن .
سواره ، بازگشت رو در روی دشمن ایستاد ، و در حالیکه باران کلمات آتشناکی از سرزنش و شورش را بر روی سپاه می ریخت ، مبارز طلبید .
پاسخش را عمر (پدرش ، سعد ، نخستین کسی است در اسلام که بر روی دشمن تیر افکند) ، همکار و همفکر سابقش داد .
تیری پرتاب کرد و فریاد برآورد :
نخستین کسی که به اردوی حسین تیر افکند ، منم .
و جاسوسان مخفی سپاه نزد امیر، شاهدم .
و
نبرد عاشورا این چنین آغاز شد .....
........................................
بر گرفته از کتاب خود سازی انقلابی