دکتر علی شریعتی discussion
تشيع علوي و تشيع صفوي
date
newest »
newest »
نوشته بالا، بخشي از كتاب تشيع علوي و تشيع صفوي هست. فكر مي كنم اين كتاب، يكي از عوامل اساسي هست كه باعث شد برخي از شريعتي خوششون نياد. كتابيه كه واقعاً ارزش خوندن داره.
فقه را مي بينيد كه هزار مسءله در آداب بيت الخلاء طرح و كشف مي كند،اما سرنوشت شوم ملتي براش مسأله اي نيست
.....
و چه بي شرمي وبي رحمي و خودخواهي زشتي كه انسان، در جهنم پيرامونش ضجه اسيران و نعره جلادات و فقر گرسنگان و تازيانه هاي ستم را بر گرده بيچارگان ببيند و بشوند و به جاي آن كه به نجات آنان برخيزد، خود، به تنهايي، در طلب نجات خويش باشد و كسب بهشت.
..................
به جاي آنكه بر ارزش هاي برتر و فضيلت هاي اخلاقي و انساني علي تكيه كنند و بر اصل امامت و خصوصيات ممتاز و ارزش هاي اجتماعي آن به عنوان يك نوع رژيم الهي در رهبري امت، به كينه توزي هاي زشت و فحاشي هاي نفرت آور و جعل اتهام و دروغ و بد زباني ها و نسبت هاي چندش آوري عليه خلفا و فضيلت تراشي هاي بي معني و بي اثري براي ائمه. به طوري كه موجب بيداري و حق آموزي مردم نشود و در معرفي درست علي، مردم به آگاهي نرسند و ر از خواب جهل و بند ذلت، به فرياد آزادي بخش علي راستين برنگيرند
اين است كه به جاي سخن گفتن از شكل حكومت علي، سخن علي، سكوت علي، عمل علي،انزواي علي، انديشه علي، رابطه علي با مردم، علي در برابر ظلم، دربرابر چاپلوسي، زور، تزوير، فقر، دزدي، حق كشي، تفرقه، سخن گويند صدها كتاب و مجلس و شعر و قصه و نقالبي و منبر و غيره در اين كه مولا علي آن مرد منافق را ناگهان تدبيل به سگ كرد
.....
و چه بي شرمي وبي رحمي و خودخواهي زشتي كه انسان، در جهنم پيرامونش ضجه اسيران و نعره جلادات و فقر گرسنگان و تازيانه هاي ستم را بر گرده بيچارگان ببيند و بشوند و به جاي آن كه به نجات آنان برخيزد، خود، به تنهايي، در طلب نجات خويش باشد و كسب بهشت.
..................
به جاي آنكه بر ارزش هاي برتر و فضيلت هاي اخلاقي و انساني علي تكيه كنند و بر اصل امامت و خصوصيات ممتاز و ارزش هاي اجتماعي آن به عنوان يك نوع رژيم الهي در رهبري امت، به كينه توزي هاي زشت و فحاشي هاي نفرت آور و جعل اتهام و دروغ و بد زباني ها و نسبت هاي چندش آوري عليه خلفا و فضيلت تراشي هاي بي معني و بي اثري براي ائمه. به طوري كه موجب بيداري و حق آموزي مردم نشود و در معرفي درست علي، مردم به آگاهي نرسند و ر از خواب جهل و بند ذلت، به فرياد آزادي بخش علي راستين برنگيرند
اين است كه به جاي سخن گفتن از شكل حكومت علي، سخن علي، سكوت علي، عمل علي،انزواي علي، انديشه علي، رابطه علي با مردم، علي در برابر ظلم، دربرابر چاپلوسي، زور، تزوير، فقر، دزدي، حق كشي، تفرقه، سخن گويند صدها كتاب و مجلس و شعر و قصه و نقالبي و منبر و غيره در اين كه مولا علي آن مرد منافق را ناگهان تدبيل به سگ كرد
متن بالا بخشي از كتاب تشيع علوي و تشيع صفوي هستش
هرچند كه شريعتي اين مطالب را در مقايسه شيعه واقعي با شيعه بعد از دوره صفوي تا قبل از انقلاب نوشته، اما به نظر مياد كه هنوز رگه هايي از اين ها وجود داره
اين طور نيست؟
هرچند كه شريعتي اين مطالب را در مقايسه شيعه واقعي با شيعه بعد از دوره صفوي تا قبل از انقلاب نوشته، اما به نظر مياد كه هنوز رگه هايي از اين ها وجود داره
اين طور نيست؟
نمونه منطق تشيع صفوي
روحاني صفوي برخلاف عالم شيعي متعصب است، تعصب كور، بدين معني كه قدرت تحمل و حتي استعداد فهم عقيده و حتي سليقه مخالف را ندارد. نه تنها مخالف اسلام يا تشيع را، بلكه مخالف "آقا" و طرز فكر و ذائقه آقا را! اين است كه هرچه نپسندد، بيدرنگ تحريم ميكند و هر كه را نپسندد،بي تأمل تكفير!!!1
**********
عالم شيعي در طول تاريخ اسلام به آزادي بحث و احتجاج و نظر آزمايي معروف بود و تصادم فكري و جدال علمي را دوست مي داشت و سخت طالب بود، چه، دستگاه هاي تبليغاتي و علمي همه در دست مخالف بود و او-كه منطقي قوي در اثبات تشيع داشت- در اين آزادي بحث و جدل بود كه مي توانست افكارش را طرح كند و قدرت منطقش را نشان دهد،
بر خلاف روحاني در تشيع صفوي كه از "سوال" ميترسدو اگر بعد از جواب، باز هم سؤال كردي، سؤال دوم جوابش يك دور تسبيح فحش و اتهام و لعن و نسبت هاي ناروا و تفسيق و تكفير است. چنان كه در پاسخ نويسنده اي كه گفته بود: "برخي از مطالب فلان كتاب دعا سند ندارد" يكي از مبلغان رسمي تشيع صفوي فرموده بود: "تو خودت كه ادعا ميكني بچه بابات هستي، سند داري"؟
روحاني صفوي، با اين كه ظاهراً لباس علم را بر تن دارد و ظاهراً شبيه عالم شيعي لباس مي پوشد، مخاطبش، حتي در مباحث علمي، توده عوام است و از روبرو شدن با عالم مي گريزد و با اين كه خود عنوان عالم شيعي را غصب كرده و مدعي است كه محل رجوع مردم در مسائل علمي است، عوام مرجع اويند و او فق يك دستگاه رسمي حكمي است كه مريدانش استنباط كرده اند
******
در حالي كه منطق عالم شيعي امروز نيز در جهان اسلام همچنان از حرمت انساني، عمق علمي و مايه تحقيقي و ادب مناظره برخوردار است و به ويژه،استواري عقيده اسلامي و حق پرستي و عدالت خواهي خاص شيعه و برداشت تاريخي و جهت گيري اجتماعي شيعه، از آغاز تاكنون، وي را از دشنام و اتمهام و پرداختن به مسائل جنسي و خصوصي و خانوادگي بي نياز ساخته است.
روحاني صفوي برخلاف عالم شيعي متعصب است، تعصب كور، بدين معني كه قدرت تحمل و حتي استعداد فهم عقيده و حتي سليقه مخالف را ندارد. نه تنها مخالف اسلام يا تشيع را، بلكه مخالف "آقا" و طرز فكر و ذائقه آقا را! اين است كه هرچه نپسندد، بيدرنگ تحريم ميكند و هر كه را نپسندد،بي تأمل تكفير!!!1
**********
عالم شيعي در طول تاريخ اسلام به آزادي بحث و احتجاج و نظر آزمايي معروف بود و تصادم فكري و جدال علمي را دوست مي داشت و سخت طالب بود، چه، دستگاه هاي تبليغاتي و علمي همه در دست مخالف بود و او-كه منطقي قوي در اثبات تشيع داشت- در اين آزادي بحث و جدل بود كه مي توانست افكارش را طرح كند و قدرت منطقش را نشان دهد،
بر خلاف روحاني در تشيع صفوي كه از "سوال" ميترسدو اگر بعد از جواب، باز هم سؤال كردي، سؤال دوم جوابش يك دور تسبيح فحش و اتهام و لعن و نسبت هاي ناروا و تفسيق و تكفير است. چنان كه در پاسخ نويسنده اي كه گفته بود: "برخي از مطالب فلان كتاب دعا سند ندارد" يكي از مبلغان رسمي تشيع صفوي فرموده بود: "تو خودت كه ادعا ميكني بچه بابات هستي، سند داري"؟
روحاني صفوي، با اين كه ظاهراً لباس علم را بر تن دارد و ظاهراً شبيه عالم شيعي لباس مي پوشد، مخاطبش، حتي در مباحث علمي، توده عوام است و از روبرو شدن با عالم مي گريزد و با اين كه خود عنوان عالم شيعي را غصب كرده و مدعي است كه محل رجوع مردم در مسائل علمي است، عوام مرجع اويند و او فق يك دستگاه رسمي حكمي است كه مريدانش استنباط كرده اند
******
در حالي كه منطق عالم شيعي امروز نيز در جهان اسلام همچنان از حرمت انساني، عمق علمي و مايه تحقيقي و ادب مناظره برخوردار است و به ويژه،استواري عقيده اسلامي و حق پرستي و عدالت خواهي خاص شيعه و برداشت تاريخي و جهت گيري اجتماعي شيعه، از آغاز تاكنون، وي را از دشنام و اتمهام و پرداختن به مسائل جنسي و خصوصي و خانوادگي بي نياز ساخته است.
فكر ميكنيد منطق يك شيعه صفوي، نه شيعه علوي، چه قدر بر جامعه ما حكم فرماست؟
آيا واقعاً بويي از منطق شيعه علوي در جامعه به مشام ميرسد!!!!؟؟؟
آيا واقعاً بويي از منطق شيعه علوي در جامعه به مشام ميرسد!!!!؟؟؟
چگونه مذهب از جنبش بازماند؟
متأسفانه، مذاهب، از آن رو كه يا يك سره غرقه روح و ماوراء اند و يا، متوليان رسمي شان، يعني "طبقه روحاني" شان كه مفسر و آموزگار و مرجع آنند، به خاطر مصالح طبقاتي و دنيا پرستي شان و همدستي هميشگي شان با قدرت ها و طبقات حاكم، روح و جهت اجتماعي و مترقي و اين جهاني را از اين مذاهب گرفته اند و آن را به صورت:
اخلاق فردي، زهد گرايي، آخرت پرستي مطلق، و اغفال از واقعيت گرايي در آورده اند و طبيعتاً نسل روشنفكر و آگاه كه واقع گرا، عينيت بين، است و در قبال سرنوشت اين جهاني مردم خود را مسئول احساس مي كند و نيز توده محروم:
چون مذاهب را در انديشه دنياي دگر و غرقه در رنج ها و آرمان ها و عشق هاي ديگري مي يابند،
و حتي غالباً عامل تخدير روحي و اغفال ذهني و نيز ابزار دست نگهبانان جور و جهل، از آن مي گريزند و آرمان هاي خود را در ايدئولوژي هاي انساني غير مذهبي مي جويند و اين است كه مذهب از جنبش بازمانده و رسالت خود را در اين عصر از دست داده است
متأسفانه، مذاهب، از آن رو كه يا يك سره غرقه روح و ماوراء اند و يا، متوليان رسمي شان، يعني "طبقه روحاني" شان كه مفسر و آموزگار و مرجع آنند، به خاطر مصالح طبقاتي و دنيا پرستي شان و همدستي هميشگي شان با قدرت ها و طبقات حاكم، روح و جهت اجتماعي و مترقي و اين جهاني را از اين مذاهب گرفته اند و آن را به صورت:
اخلاق فردي، زهد گرايي، آخرت پرستي مطلق، و اغفال از واقعيت گرايي در آورده اند و طبيعتاً نسل روشنفكر و آگاه كه واقع گرا، عينيت بين، است و در قبال سرنوشت اين جهاني مردم خود را مسئول احساس مي كند و نيز توده محروم:
چون مذاهب را در انديشه دنياي دگر و غرقه در رنج ها و آرمان ها و عشق هاي ديگري مي يابند،
و حتي غالباً عامل تخدير روحي و اغفال ذهني و نيز ابزار دست نگهبانان جور و جهل، از آن مي گريزند و آرمان هاي خود را در ايدئولوژي هاي انساني غير مذهبي مي جويند و اين است كه مذهب از جنبش بازمانده و رسالت خود را در اين عصر از دست داده است
شاهكار صفوي: جمع ضدين
اما دريغ كه در اين اكسير شوم استحمار صفوي، از "خون"، "ترياك" ساخته است و از "فرهنگ شهادت" لالايي خواب.
دستگاه تبليغات صفوي در حقيقت دو كار ميكرد:
اولاً ناچار بود تشيع را حفظ كند، بلكه آن را ترويج نمايد و از آن تكيه گاهي براي رژيم خود در ميان توده و وسيله اي براي جدا كردن مسلمانان ايران از دنياي اسلامي و حتي ايجاد دشمني و نفرت ميان دو قطب به وجود آورد.
ثانياً بايد كوششي هوشيارانه و دشوار كند تا تشيع را فلج سازد و مسخ كند و اثر آن را در انديشه ها و دل ها خنثي كند به طوري كه علي باشد و آگاهي و آزادي و عدالت را الهام نكند و كربلا باشد، اما بخواب كند و سرگرمي آورد و "اشكالاتي ايجاد نكند" و عدالت، اصل تشيع باقي بماند اما با ظلم حاكم ناسازگاري نكند و ولايت همه جا در منبر و محراب مطرح باشد، اما به صورتي كه تسبيح گوي ولايت جور باشد و خلاصه مردم همه مجبورند شيعه باشند.
اما دريغ كه در اين اكسير شوم استحمار صفوي، از "خون"، "ترياك" ساخته است و از "فرهنگ شهادت" لالايي خواب.
دستگاه تبليغات صفوي در حقيقت دو كار ميكرد:
اولاً ناچار بود تشيع را حفظ كند، بلكه آن را ترويج نمايد و از آن تكيه گاهي براي رژيم خود در ميان توده و وسيله اي براي جدا كردن مسلمانان ايران از دنياي اسلامي و حتي ايجاد دشمني و نفرت ميان دو قطب به وجود آورد.
ثانياً بايد كوششي هوشيارانه و دشوار كند تا تشيع را فلج سازد و مسخ كند و اثر آن را در انديشه ها و دل ها خنثي كند به طوري كه علي باشد و آگاهي و آزادي و عدالت را الهام نكند و كربلا باشد، اما بخواب كند و سرگرمي آورد و "اشكالاتي ايجاد نكند" و عدالت، اصل تشيع باقي بماند اما با ظلم حاكم ناسازگاري نكند و ولايت همه جا در منبر و محراب مطرح باشد، اما به صورتي كه تسبيح گوي ولايت جور باشد و خلاصه مردم همه مجبورند شيعه باشند.
فكر ميكنيد اين زمينه چه قدر توي جامعه امروز ما وجود داره؟
منظورم اينه كه اسم علي هست، نام عاشورا هست، اما اخلاق علي نيست، اهداف عاشورا و واقعيت هايي كه عاشورا به ما ميگه، همگي زير پا در حال له شدن هستند
آيا اين مسئله توي جامعه ما به چشم نميخوره؟
منظورم اينه كه اسم علي هست، نام عاشورا هست، اما اخلاق علي نيست، اهداف عاشورا و واقعيت هايي كه عاشورا به ما ميگه، همگي زير پا در حال له شدن هستند
آيا اين مسئله توي جامعه ما به چشم نميخوره؟
تغيير جهت تشيع و نحوه پيدايش تشيع صفوي
در دوره صفويه تشيع تغيير جهت ميدهد، تشيع "ضد وجود وضع موجود"، تشيع "وفق وضع موجو" ميشود، تشعيعي كه به عنوان يك نيرو در برابر حاكميت بود، به عنوان يك نيرو در كنار و پشت سر اين قدرت مي ايستد و از آن جانبداري ميكند! كارش و نقشش هم عوض مي شود: تشيعي كه حالت "انتقادي" به وضع موجود حاكم داشت، حالا يك رسالت تازه دارد و آن نقش "توجيهي" است.
........
جامعه وقتي مي بيند يك روحاني بزرگ و عالم بزرگ و با تقوي و نابغه شيعي مثل شيخ بهايي كه از مفاخر علمي ماست، با او همكار است و همراه است، توده مذهبي مي پذيرد و تحمل ميكند. چرا؟
زيرا درست است كه اين حاكم مثل خلفا زندگي ميكند، مثل خلفا حكومت ميكند، اما حب علي در دل دارد و انتقام حسين را دارد ميگيرد و اين همه چيز را توجيه ميكند. براي چه؟
براي اين كه روايت است! روايت از خود خداست كه" محب علي در بهشت است ولو عاصي بر من باشد، و مبغض علي در دوزخ ولو مطيع من باشد."
خوب، اين حاكم شيعي كه عاصي بر خداست چون، محب علي است، مبري است و به بهشت مي رود. پس دو تا دستگاه درست مي شود، يكي دستگاه خدا، يكي دستگاه علي، نه تنها دوتا است، بلكه با هم رقابت هم دارند، نه تنها رقابت دارند، بلكه علي برده و خدا باخته
......
از اين جا مي بينيم دارد وضع سوا مي شود، يك چيز تازه اي دارد به وجود مي آيد، به نام "تشيع صفوي" از اين جا همه چيز فرق كرده. حرف ها تازه است، توجيهات تازه است، شخصيت ها تازه نيست، باز علي است، باز همان محبت علي است، باز همان ولايت است،همان چيزهايي كه از زمان خود پيغمبر بود، همان اصول و عقايد، اما يك جور ديگري شده است، اصلاً يك وضع ديگري پديد آمده است.
به هر حال مي بينيم كه "دو تا تشيع وجود دارد، مثلاً علي، كه تمام اثر و ارزش اصلي اش در زندگي انسان اين است كه شناخت او وسيله شناخت خدا مي شود، حب علي كه دل را به عشق خدا مي كشد و ولايت علي كه گناهان انسان را در همين زندگي در عمل و روح مي كشد، در تشيع صفوي همين علي در برابر خدا قرار ميگيرد، شريك خدا ميشود، در خلقت آسمان ها و زمين دخالت ميكند،و محبتش ممكن است به قدري در دل يك شيفته شديد باشد كه او را بهشتي كند، در عين حال كه همين آدم، عاصي بر خدا هم باشد
به هر حال دو تا تشيع وجود دارد: تشيع حب و بغض احساسي يا "تشيع صفوي" و ديگري تشيع منطق و تحليل و آگاهي وشناخت يا "تشيع علوي".
در دوره صفويه تشيع تغيير جهت ميدهد، تشيع "ضد وجود وضع موجود"، تشيع "وفق وضع موجو" ميشود، تشعيعي كه به عنوان يك نيرو در برابر حاكميت بود، به عنوان يك نيرو در كنار و پشت سر اين قدرت مي ايستد و از آن جانبداري ميكند! كارش و نقشش هم عوض مي شود: تشيعي كه حالت "انتقادي" به وضع موجود حاكم داشت، حالا يك رسالت تازه دارد و آن نقش "توجيهي" است.
........
جامعه وقتي مي بيند يك روحاني بزرگ و عالم بزرگ و با تقوي و نابغه شيعي مثل شيخ بهايي كه از مفاخر علمي ماست، با او همكار است و همراه است، توده مذهبي مي پذيرد و تحمل ميكند. چرا؟
زيرا درست است كه اين حاكم مثل خلفا زندگي ميكند، مثل خلفا حكومت ميكند، اما حب علي در دل دارد و انتقام حسين را دارد ميگيرد و اين همه چيز را توجيه ميكند. براي چه؟
براي اين كه روايت است! روايت از خود خداست كه" محب علي در بهشت است ولو عاصي بر من باشد، و مبغض علي در دوزخ ولو مطيع من باشد."
خوب، اين حاكم شيعي كه عاصي بر خداست چون، محب علي است، مبري است و به بهشت مي رود. پس دو تا دستگاه درست مي شود، يكي دستگاه خدا، يكي دستگاه علي، نه تنها دوتا است، بلكه با هم رقابت هم دارند، نه تنها رقابت دارند، بلكه علي برده و خدا باخته
......
از اين جا مي بينيم دارد وضع سوا مي شود، يك چيز تازه اي دارد به وجود مي آيد، به نام "تشيع صفوي" از اين جا همه چيز فرق كرده. حرف ها تازه است، توجيهات تازه است، شخصيت ها تازه نيست، باز علي است، باز همان محبت علي است، باز همان ولايت است،همان چيزهايي كه از زمان خود پيغمبر بود، همان اصول و عقايد، اما يك جور ديگري شده است، اصلاً يك وضع ديگري پديد آمده است.
به هر حال مي بينيم كه "دو تا تشيع وجود دارد، مثلاً علي، كه تمام اثر و ارزش اصلي اش در زندگي انسان اين است كه شناخت او وسيله شناخت خدا مي شود، حب علي كه دل را به عشق خدا مي كشد و ولايت علي كه گناهان انسان را در همين زندگي در عمل و روح مي كشد، در تشيع صفوي همين علي در برابر خدا قرار ميگيرد، شريك خدا ميشود، در خلقت آسمان ها و زمين دخالت ميكند،و محبتش ممكن است به قدري در دل يك شيفته شديد باشد كه او را بهشتي كند، در عين حال كه همين آدم، عاصي بر خدا هم باشد
به هر حال دو تا تشيع وجود دارد: تشيع حب و بغض احساسي يا "تشيع صفوي" و ديگري تشيع منطق و تحليل و آگاهي وشناخت يا "تشيع علوي".
مرگ استدلال و انديشه در تشيع صفوي
نميتوانم از شدت تعجبي آميخته با تأثر خودداري كنم كه چه عواملي موجب شد كه دين را و علم دين رابه بحث فروع عملي (استنباطات فقهي) منحصر سازند و اصل كندد و وجهه عقلي و فكري و استدلالي آن را كه موجب آگاهي مردم و شناخت مذهب ميشود و اصول دين است فرعي تلقي نمايند و به حاشيه برند و بعد هم عملاً تعطيل كنند و به اشخاص متفرقه بسپارند و در نتيجه مذهب تبديل بشود به يك سلسله اعمال و احكامي كه نا آگاهانه و تقليدي و تعبدي و فاقد فلسفه و ورح و معني و هدف انجام مي دهند.
مثلاً در موقعي كه مسأله زن به اين شكل مطرح است و بحث از حقوق انساني و اجتماعي و قضايي و نقش جديدش در جامعه و مسئله آزادي و جنسيت و خانواده و ازدواج و ارتباطش با مردم به صورت انقلابي يا انحرافي و به هر حال اساسي و جدي عنوان شده است، بهترين نبوغ هاي علمي و آخرين تحقيقات مراكز رسمي ديني ما، غير از فرق ميان خون حيض يا خون نفاس و احكام هريك يا جواز و عدم جواز پوشاندن "وجه و كفين" و موارد لوزم يا عدم لوزم استجازه از شوهر براي خارج شدن از منزل و امثال اين مسائل يك نواخت ثابت، حرف ديگري مطرح نمي كنند و در عمل دفاع از پايگاه "زن مسلمان" را به عهده مجله "روز زن" وا ميگذارند.
نميتوانم از شدت تعجبي آميخته با تأثر خودداري كنم كه چه عواملي موجب شد كه دين را و علم دين رابه بحث فروع عملي (استنباطات فقهي) منحصر سازند و اصل كندد و وجهه عقلي و فكري و استدلالي آن را كه موجب آگاهي مردم و شناخت مذهب ميشود و اصول دين است فرعي تلقي نمايند و به حاشيه برند و بعد هم عملاً تعطيل كنند و به اشخاص متفرقه بسپارند و در نتيجه مذهب تبديل بشود به يك سلسله اعمال و احكامي كه نا آگاهانه و تقليدي و تعبدي و فاقد فلسفه و ورح و معني و هدف انجام مي دهند.
مثلاً در موقعي كه مسأله زن به اين شكل مطرح است و بحث از حقوق انساني و اجتماعي و قضايي و نقش جديدش در جامعه و مسئله آزادي و جنسيت و خانواده و ازدواج و ارتباطش با مردم به صورت انقلابي يا انحرافي و به هر حال اساسي و جدي عنوان شده است، بهترين نبوغ هاي علمي و آخرين تحقيقات مراكز رسمي ديني ما، غير از فرق ميان خون حيض يا خون نفاس و احكام هريك يا جواز و عدم جواز پوشاندن "وجه و كفين" و موارد لوزم يا عدم لوزم استجازه از شوهر براي خارج شدن از منزل و امثال اين مسائل يك نواخت ثابت، حرف ديگري مطرح نمي كنند و در عمل دفاع از پايگاه "زن مسلمان" را به عهده مجله "روز زن" وا ميگذارند.
روحانيت
پديده تازه در اسلام: روحانيت! و تپي جديدي به نام:روحاني و رابطه نوظهوري: به نام مريد و مرادي! تقليد فكري، آن هم از شخصيت هايي كه ارزششان اساساً به فكر نيست
اين تيپ ها كم كم زياد شدند و مورد تشويق قرار گرفتند، رسمي شدند، تأييد شدند، قدرت ها عملاً اين روحانيون را در كنار علماي شيعي تقويت كردند و توده عامي هم طبعاً راحت تر با اين ها كنار مي آمدند زيرا اين ها اصولاً قدرت و استعداد عوام گيريشان بيشتر از يك تيپ دانشمند متفكر است.
اين تيپ بيسواد، خود به خود نفوذش در توده عوام بيشتر است، زيرا روحاني تحصيل نكرده و سواد نياموخته هم با توده عوام بيشتر تفاهم دارد و هم روي آن ها كار كرده است. اين، غير از عالمي است كه تمام عمرش را روي روايت و حديث و كلام و قرآن و نهج البلاغه صرف كرده
...
به اين ترتيب شخصيت هايي كه در حقيقت عالم شيعي بودند كم كم ضعيف شدند و شخصيت هايي در كنارشان به نام روحاني شيعي در ميانشان تقويت شدند، به طوري كه از عصر صفويه، هم عالم شيعي داريم و هم روحاني شيعي، اگر چه اين دو اصطلاح خلط شده و كلمه روحاني تعميم يافته، ما به عالم بزرگ شيعي هم روحاني مي گويمم و به روحاني شيعي هم عالم مي گوييم، اما، اين دو تا مفهوم را اين معني كه من گفتم در ذهن از هم سوا بفرماييد، زيرا در اسلام و تشيع ما "عالم" داريم كه رابطه او با مردم رابطه عالم و شاگرد، متخصص و غير متخصص و روشنفكر و توده است، اما "روحاني" اصطلاح مسيحيت است و مثل اشراف داراي خصوصيات و امتيازات و حقوق طبقاتي و انحصاري، به شايتسگي فردي و علم ربطي ندارد......1
پديده تازه در اسلام: روحانيت! و تپي جديدي به نام:روحاني و رابطه نوظهوري: به نام مريد و مرادي! تقليد فكري، آن هم از شخصيت هايي كه ارزششان اساساً به فكر نيست
اين تيپ ها كم كم زياد شدند و مورد تشويق قرار گرفتند، رسمي شدند، تأييد شدند، قدرت ها عملاً اين روحانيون را در كنار علماي شيعي تقويت كردند و توده عامي هم طبعاً راحت تر با اين ها كنار مي آمدند زيرا اين ها اصولاً قدرت و استعداد عوام گيريشان بيشتر از يك تيپ دانشمند متفكر است.
اين تيپ بيسواد، خود به خود نفوذش در توده عوام بيشتر است، زيرا روحاني تحصيل نكرده و سواد نياموخته هم با توده عوام بيشتر تفاهم دارد و هم روي آن ها كار كرده است. اين، غير از عالمي است كه تمام عمرش را روي روايت و حديث و كلام و قرآن و نهج البلاغه صرف كرده
...
به اين ترتيب شخصيت هايي كه در حقيقت عالم شيعي بودند كم كم ضعيف شدند و شخصيت هايي در كنارشان به نام روحاني شيعي در ميانشان تقويت شدند، به طوري كه از عصر صفويه، هم عالم شيعي داريم و هم روحاني شيعي، اگر چه اين دو اصطلاح خلط شده و كلمه روحاني تعميم يافته، ما به عالم بزرگ شيعي هم روحاني مي گويمم و به روحاني شيعي هم عالم مي گوييم، اما، اين دو تا مفهوم را اين معني كه من گفتم در ذهن از هم سوا بفرماييد، زيرا در اسلام و تشيع ما "عالم" داريم كه رابطه او با مردم رابطه عالم و شاگرد، متخصص و غير متخصص و روشنفكر و توده است، اما "روحاني" اصطلاح مسيحيت است و مثل اشراف داراي خصوصيات و امتيازات و حقوق طبقاتي و انحصاري، به شايتسگي فردي و علم ربطي ندارد......1
روحاني و عالم شيعي از كنار مردم برخاست و در كنار سلطان صفوي نشست، "تشيع مردمي" تبديل شد به "تشيع دولتي"، بعد تشيع به دو قسمت منقسم شد! يكي تشيع علوي كه از آغاز اسلام بود،و هنوز هم خوشبختانه هست، و يكي تشيع صفوي كه تا آن تاريخ نبود و با تحريف و مسخ تشيع علوي به وجود آمد و هنوز هم متأسفانه هست.
اين است كه مذهب عوض شد بدون اين كه جامعه اي احساس كند،از درون تغيير يافت و كسي متوجه نشد كه مذهب تازه اي جانشين مذهب قديم شد
اين است كه مذهب عوض شد بدون اين كه جامعه اي احساس كند،از درون تغيير يافت و كسي متوجه نشد كه مذهب تازه اي جانشين مذهب قديم شد
من فکر می کنم در حال حاضر متاسفانه نه تنها منطق شیعه علوی بلکه هیچ منطق انسانی,اصولی وعقلانی بر جامعه حاکم نیست.واین ناشی از همان مشکل تاریخی حضور دین در سیاست است که در دراز مدت تمام اندیشه ها و باورهای خالصانه مردم یک جامعه را از دورن پوسانده وانهارا به ریاکاری ,بی هویتی و پلیدی های روحی دیگر دچار می کند.
پريسا خانم
با حرفتون كامل موافقم، در واقع اگه شما تمام نوشته هاي من را كه برگرفته از كتاب تشيع علوي و تشيع صفوي است را بخونيد، به راحتي به اين موضوع پي ميبريد كه منطقي كه الان حاكم بر جامعه ماست، نه تنها منطق علوي نيست، بلكه با اين منطق كاملاًدر تناقض كامل هستش
دقيقاً اين منطق و اصول، منطق شيعه صفوي است كه تماماً با شيعه علوي درتناقض هستش، شما اگه كتاب تشيع علوي و تشيع صفوي را بخونيد، به راحتي به اين مطلب پي ميبريد
حتي اگه همين نوشته هاي بالا را هم بخونيد، اين مسئله كاملاً براتون روشن ميشه
در واقع كاري كه حكومت داره ميكنه اين كه از دين اسلام و مذهب تشيع فقط داره به عنوان يك ترياك و ماده مخدري براي توده ها استفاده ميكنه و نه بيشتر!!!من فكر ميكنم اين خصوصياتي كه شريعتي براي يك شيعه صفوي و تشيع صفوي نام برده، كاملاً با جامعه ما همخواني داره
ميتونيد متن پايين را بخونيد تا متوجه بشيد كه چرا و چگونه تشيع صفوي جاي تشيع علوي را گرفت و چه تفاوت هاي بزرگي در بين اين دو وجود داره
راستي، خيلي خيلي ممنون از اين كه نظر داديد. اميدوارم كه بازهم شاهد نظراتتون باشم
با حرفتون كامل موافقم، در واقع اگه شما تمام نوشته هاي من را كه برگرفته از كتاب تشيع علوي و تشيع صفوي است را بخونيد، به راحتي به اين موضوع پي ميبريد كه منطقي كه الان حاكم بر جامعه ماست، نه تنها منطق علوي نيست، بلكه با اين منطق كاملاًدر تناقض كامل هستش
دقيقاً اين منطق و اصول، منطق شيعه صفوي است كه تماماً با شيعه علوي درتناقض هستش، شما اگه كتاب تشيع علوي و تشيع صفوي را بخونيد، به راحتي به اين مطلب پي ميبريد
حتي اگه همين نوشته هاي بالا را هم بخونيد، اين مسئله كاملاً براتون روشن ميشه
در واقع كاري كه حكومت داره ميكنه اين كه از دين اسلام و مذهب تشيع فقط داره به عنوان يك ترياك و ماده مخدري براي توده ها استفاده ميكنه و نه بيشتر!!!من فكر ميكنم اين خصوصياتي كه شريعتي براي يك شيعه صفوي و تشيع صفوي نام برده، كاملاً با جامعه ما همخواني داره
ميتونيد متن پايين را بخونيد تا متوجه بشيد كه چرا و چگونه تشيع صفوي جاي تشيع علوي را گرفت و چه تفاوت هاي بزرگي در بين اين دو وجود داره
راستي، خيلي خيلي ممنون از اين كه نظر داديد. اميدوارم كه بازهم شاهد نظراتتون باشم
تشيع صفوي آمد و پايه هاي خود را بر روي تشيع علوي بنا كرد، قالب هاي فكر و ذهني تشيع علوي را گرفت، محتوايش را خالي كرد، و پايه هاي روح و فكرو عيده و احساس تشيع صفوي را آرام و پنهاني و ماهرانه وارد كرد تا مردم نفهمند.
مردم نفهميدند كه مذهب عوض شد، عقيده ها عوض شد، خدا و كتاب و پيغمبر و امام و شخصيت هاي مذهبي و تاريخي و همه چيز عوض شد! هيچكس نفميد [و جالب تر اينكه] هنوز هم خيلي ها نفمهميده اند!
برون برجا ماند اما درون به كلي چيز ديگري شد. كاش رسماً مي گفتند يك فرقه ديگر، يك دين و مذهب ديگري آمد، ولي اين كار برايشان صرف نداشت، مصلحت نبود، از اين رو، تمام اصول، فروع، تاريخ، شخصيتهاي بزرگ، اسامي خاص و همه اصطلاحات "تشيع اسلامي-علوي" را حفظ كردند و خيلي هم واكس زدند و جلا دادند و برق انداختند
اما درون اين ظرفها را از ماده سمي خواب آور ضد شيعي پر كردند كه نامش، شيعه بود اما تشيع "صوفي-صفويه"
اين است كه احساس مذهبي مردم متوجه نشد، وجدان عمومي جريحه دار نشد، در نتيجه نه تنها در برابرش مقاومتي پديد نيامد، بلكه، به خاطر همين زرق و برق هاي ظاهري و تشريفاتي و تعظيم شعائر و تجليل ظواهر و مراسم و حب و بغض و تولي و تبري هاي لفظي و بي تعهد و لعن و نفرين هاي و مدح و منقبت هاي شرعي و ذهني و بي معني، توده شيعي رابه دنبال خود كشيد
مردم نفهميدند كه مذهب عوض شد، عقيده ها عوض شد، خدا و كتاب و پيغمبر و امام و شخصيت هاي مذهبي و تاريخي و همه چيز عوض شد! هيچكس نفميد [و جالب تر اينكه] هنوز هم خيلي ها نفمهميده اند!
برون برجا ماند اما درون به كلي چيز ديگري شد. كاش رسماً مي گفتند يك فرقه ديگر، يك دين و مذهب ديگري آمد، ولي اين كار برايشان صرف نداشت، مصلحت نبود، از اين رو، تمام اصول، فروع، تاريخ، شخصيتهاي بزرگ، اسامي خاص و همه اصطلاحات "تشيع اسلامي-علوي" را حفظ كردند و خيلي هم واكس زدند و جلا دادند و برق انداختند
اما درون اين ظرفها را از ماده سمي خواب آور ضد شيعي پر كردند كه نامش، شيعه بود اما تشيع "صوفي-صفويه"
اين است كه احساس مذهبي مردم متوجه نشد، وجدان عمومي جريحه دار نشد، در نتيجه نه تنها در برابرش مقاومتي پديد نيامد، بلكه، به خاطر همين زرق و برق هاي ظاهري و تشريفاتي و تعظيم شعائر و تجليل ظواهر و مراسم و حب و بغض و تولي و تبري هاي لفظي و بي تعهد و لعن و نفرين هاي و مدح و منقبت هاي شرعي و ذهني و بي معني، توده شيعي رابه دنبال خود كشيد
اين ها از خصوصياتشان اين است كه انتقادهاي علميشان را نسبت به نويسنده اي يا كتابي، كمتر با خود نويسنده در ميان مي گذارند. غالباً از روبرو شدن با نويسنده مي گريزند. نظريات علمي انتقادي شان را در روضه هاي زنانه، تكيه هاي سينه زني، محافل عزاداري، با عده اي بي تقصير كه براي خوردن چايي و ريختن اشكلي و زدن چرتي آمده اند، در ميان مي گذارند
.......
در تشيع علوي، نقليئ ئر چزئيات فرعي عملي، به صورت نظر كلي و بيان يك مفهوم عام است. فقيه طبق موازين علمي و تخصصي كه در دست دارد نظر مي دهد كه مثلاً در انتخابات شركت بكنيد يا نكنيد، با بيگانه ها كه اكنون چنين نقش اجتماعي و اقتصادي دارند معامله بكنيد يا نكنيد، كتابي را كه نويسنده اش غير شيعي است بخوانيم يا نخوانيم، به مجالسي كه گاهي از اتحاد مسلمانان در برابر استعمار غربي و دشمنان فكري اسلام سخن مي گويند برويم يا نرويم. تعين موضوع يا مورد خاص با عقل و تشخيص خود مردم است.
اما در تشيع صفوي، مقلد موارد خاص را هم از روحاني اش مي پرسد و روحاني اش هم صريحاً نظر خصوصي مثبت يا منفي مي دهد و مي گويد مثلاً به فلان كس رأي بدهيد فرد صالحي است، به فلان كس رأي ندهيد فرد فاسدي است
******************
آنچه خطرناك است تقليد عقلي است، تقليد فكري. اين عامل سقوط عقل و علم و آگهي و شعور است و نفي انسان بودن انسان. چرا كه انسان يعني موجودي كه دو شاخصه بارز دارد. يكي فكر مي كند، ديگري انتخاب مي كند (عقل و اختيار). تقليد اين دو استعداد را در انسان مي كشد و او را مقلدي مهوع و ميمون وار مي سازد.
.......
در تشيع علوي، نقليئ ئر چزئيات فرعي عملي، به صورت نظر كلي و بيان يك مفهوم عام است. فقيه طبق موازين علمي و تخصصي كه در دست دارد نظر مي دهد كه مثلاً در انتخابات شركت بكنيد يا نكنيد، با بيگانه ها كه اكنون چنين نقش اجتماعي و اقتصادي دارند معامله بكنيد يا نكنيد، كتابي را كه نويسنده اش غير شيعي است بخوانيم يا نخوانيم، به مجالسي كه گاهي از اتحاد مسلمانان در برابر استعمار غربي و دشمنان فكري اسلام سخن مي گويند برويم يا نرويم. تعين موضوع يا مورد خاص با عقل و تشخيص خود مردم است.
اما در تشيع صفوي، مقلد موارد خاص را هم از روحاني اش مي پرسد و روحاني اش هم صريحاً نظر خصوصي مثبت يا منفي مي دهد و مي گويد مثلاً به فلان كس رأي بدهيد فرد صالحي است، به فلان كس رأي ندهيد فرد فاسدي است
******************
آنچه خطرناك است تقليد عقلي است، تقليد فكري. اين عامل سقوط عقل و علم و آگهي و شعور است و نفي انسان بودن انسان. چرا كه انسان يعني موجودي كه دو شاخصه بارز دارد. يكي فكر مي كند، ديگري انتخاب مي كند (عقل و اختيار). تقليد اين دو استعداد را در انسان مي كشد و او را مقلدي مهوع و ميمون وار مي سازد.
علامه مجلسي، نويسنده كتاب بحارالانوار، شيعه صفوي!!!1
علامه مجلسي در بحار الانوار (ج11 ص 4) پس از نقل اخباري راجع به ازدواج امام سجاد - كه سخت چندش آور است- نقل مي كند مادر امام دختر يزدگر بود كه در زمان عمر، به اسارت، او را به مدينه آوردند و او امام حسين را پسنديد و از او تنها يك پسر به دنيا آمد كه همين امام سجاد است.
از طرفي مي دانيم كه امام در سال 38 متولد شده است،يعني بيست سال پس از ازواج مادرش با امام حسين !!!!
در ايين قصه تصريح شده كه شهربانو ازاسراي فتح مدائن است و عمر قصد داشت او را بكشد و حضرت امير نجاتش داد. و پيداست كه سازندگان اين داستان كه ايران پرستان بوده اند، خواسته اند علي را طرفدار ساسانيان جلوه دهند، ولي متوجه نشده اند كه وقتي مي خواهند نشان دهند كه امام سجاد نواده يزدگرد است و مادرش شهربانو، اين اشكال پيش مي آيد كه امام حسين بايد درسال 18 ازدواج كرده باشد (در سن 15 سالگي) و امام سجاد در سال 38 متولد شده است! و تصرح هم شده كه شهربانو جز وي، فرزندي نياورده است! علامه مجلسي كه متوجه عيب كار شد، راه حلي كه براي رفع اشكال به نظرش رسيده اين است كه مي گويد: بعيد نيست كه دراين روايت، كلمه عمر، تصحيف كلمه عثمان باشد"! يعني قضيه در زمان عثمان اتفاق افتاده، اما به جاي عثمان، عمر نوشته اند.
اگر بتوانيم چنين اشتباهي را باور كنيم، آن اشكال رفع مي شود اما اشكال ديگري شبيه به آن پديد مي آيد و آن اين كه با زمان شكست يزدگر و اسير شدن خانواده، بيست سال فاصله مي افتد! از طرفي، در اين قصه كلمه اسراي مدائن هم آمده است، مدائن تصحيف شده چه اسمي است؟
در نام مادر امام كه سلامه، حوله، غزاله ...شاه زنان... است، علامه مجلسي نقل مي كند كه چون دختر يزدگر را مديه آوردند، تا چشمش به عمر مي افتد از قيافه اش بد مش آيد و فحش مي دهد و عمر هم به او فحش ميدهد و مي خواهد او را مثل ديگر اسيران بفروشد كه "امير المؤمنين مي فرمايد: جايز نيست دختران ملوك را فروختن هر چند كافر باشد، با مردي از مسلمين او را شوهر بده و از بيت المال مردم برايش مهريه بگير"
دنباله متن اين روايت كه به امام صادق منسوب است (گفتگوي حضرت علي با دختر يزدگر) چنين است:
حضرت علي: فقال: "چه نام داري"؟
دختر يزدگر: قالت"جهان شاه"
حضرت علي: فقال"بل شهربانو"
دختر يزدگر: قالت"تلك اختي"
حضرت علي: قال: "راستي گفتي"
....
....
.....
اين روايت از نظر عقلي، با قراين تاريخي متناقض است، تفاخر امام به نواده شاه ساساني بودن باروح شيعه مغاير است، برتري نژادي قريش و ساساني يا پارس بر همه انسن ها با اسلام متضاد است، متن روايت با هر عقل سليمي سر جنگ دارد
*********************
اين بود كه "تشيع صفوي" (كه نه تنها هيچ وجه مشتركي با تسنن نداشت بلكه در قبال آن به وجود آمده بود) با "مليت ايراني" يك نهضت تازه و نيرومند به وجود آورد، و اين دو قدرت در اين نهضت چنان در هم جوش خوردند كه قابل انفكاك نبودند، و چنان با هم تركيب يافتند كه "تشيع ملي" يا "مليت شيعي" به وجود آمد، و آنگاه خيلي چيزها عوض شد، و حتي تاريخ! و اين است كه مثلاً مي بينيم، شهربانو دختر يزدگر، پادشاه ساساني، مي شود همسر امام حسين، براي اين كه فرزاندن امام حسين كه نه امام شيعي هستند با ذريه ساساني پيوند بخورند، آنگاه امامتي تازه تشكيل مي شود، امامتي كه در آن "نور محمدي" با "فره ايزدي" تركيب مي شود و ذريه رسول، با تبار ساساني پيوند مي خورد
و موعود آخر الزمان اسلام نيز كه از نوادگان ساساني مي شود،با مليت ايراني خويشاوند مي گردد وبدين گونه است كه مليت مذهب اين چنين هوشيارانه جوش مي خورندو تشيع بر پايه هاي قومي و نژادي سوار مي شود و قدرت صفوي بر اين دو بنياد استوار مي شود.
علامه مجلسي در بحار الانوار (ج11 ص 4) پس از نقل اخباري راجع به ازدواج امام سجاد - كه سخت چندش آور است- نقل مي كند مادر امام دختر يزدگر بود كه در زمان عمر، به اسارت، او را به مدينه آوردند و او امام حسين را پسنديد و از او تنها يك پسر به دنيا آمد كه همين امام سجاد است.
از طرفي مي دانيم كه امام در سال 38 متولد شده است،يعني بيست سال پس از ازواج مادرش با امام حسين !!!!
در ايين قصه تصريح شده كه شهربانو ازاسراي فتح مدائن است و عمر قصد داشت او را بكشد و حضرت امير نجاتش داد. و پيداست كه سازندگان اين داستان كه ايران پرستان بوده اند، خواسته اند علي را طرفدار ساسانيان جلوه دهند، ولي متوجه نشده اند كه وقتي مي خواهند نشان دهند كه امام سجاد نواده يزدگرد است و مادرش شهربانو، اين اشكال پيش مي آيد كه امام حسين بايد درسال 18 ازدواج كرده باشد (در سن 15 سالگي) و امام سجاد در سال 38 متولد شده است! و تصرح هم شده كه شهربانو جز وي، فرزندي نياورده است! علامه مجلسي كه متوجه عيب كار شد، راه حلي كه براي رفع اشكال به نظرش رسيده اين است كه مي گويد: بعيد نيست كه دراين روايت، كلمه عمر، تصحيف كلمه عثمان باشد"! يعني قضيه در زمان عثمان اتفاق افتاده، اما به جاي عثمان، عمر نوشته اند.
اگر بتوانيم چنين اشتباهي را باور كنيم، آن اشكال رفع مي شود اما اشكال ديگري شبيه به آن پديد مي آيد و آن اين كه با زمان شكست يزدگر و اسير شدن خانواده، بيست سال فاصله مي افتد! از طرفي، در اين قصه كلمه اسراي مدائن هم آمده است، مدائن تصحيف شده چه اسمي است؟
در نام مادر امام كه سلامه، حوله، غزاله ...شاه زنان... است، علامه مجلسي نقل مي كند كه چون دختر يزدگر را مديه آوردند، تا چشمش به عمر مي افتد از قيافه اش بد مش آيد و فحش مي دهد و عمر هم به او فحش ميدهد و مي خواهد او را مثل ديگر اسيران بفروشد كه "امير المؤمنين مي فرمايد: جايز نيست دختران ملوك را فروختن هر چند كافر باشد، با مردي از مسلمين او را شوهر بده و از بيت المال مردم برايش مهريه بگير"
دنباله متن اين روايت كه به امام صادق منسوب است (گفتگوي حضرت علي با دختر يزدگر) چنين است:
حضرت علي: فقال: "چه نام داري"؟
دختر يزدگر: قالت"جهان شاه"
حضرت علي: فقال"بل شهربانو"
دختر يزدگر: قالت"تلك اختي"
حضرت علي: قال: "راستي گفتي"
....
....
.....
اين روايت از نظر عقلي، با قراين تاريخي متناقض است، تفاخر امام به نواده شاه ساساني بودن باروح شيعه مغاير است، برتري نژادي قريش و ساساني يا پارس بر همه انسن ها با اسلام متضاد است، متن روايت با هر عقل سليمي سر جنگ دارد
*********************
اين بود كه "تشيع صفوي" (كه نه تنها هيچ وجه مشتركي با تسنن نداشت بلكه در قبال آن به وجود آمده بود) با "مليت ايراني" يك نهضت تازه و نيرومند به وجود آورد، و اين دو قدرت در اين نهضت چنان در هم جوش خوردند كه قابل انفكاك نبودند، و چنان با هم تركيب يافتند كه "تشيع ملي" يا "مليت شيعي" به وجود آمد، و آنگاه خيلي چيزها عوض شد، و حتي تاريخ! و اين است كه مثلاً مي بينيم، شهربانو دختر يزدگر، پادشاه ساساني، مي شود همسر امام حسين، براي اين كه فرزاندن امام حسين كه نه امام شيعي هستند با ذريه ساساني پيوند بخورند، آنگاه امامتي تازه تشكيل مي شود، امامتي كه در آن "نور محمدي" با "فره ايزدي" تركيب مي شود و ذريه رسول، با تبار ساساني پيوند مي خورد
و موعود آخر الزمان اسلام نيز كه از نوادگان ساساني مي شود،با مليت ايراني خويشاوند مي گردد وبدين گونه است كه مليت مذهب اين چنين هوشيارانه جوش مي خورندو تشيع بر پايه هاي قومي و نژادي سوار مي شود و قدرت صفوي بر اين دو بنياد استوار مي شود.
ببخشيد اگه متن بالا زياد شد
شريعتي، علامه مجلسي را يك عالم شيعه صفوي ميدونه، و يكي از دلايلش هم همين تناقض بزرگيه كه توي بحارالانوار مجلسي اومده مي دونه، البته شريعتي براي اين حرفش دلايل ديگه اي هم داره
شريعتي اين مطلب را آورده بود تا بگه كه صفويه، براي اين كه خودش را نزد مردم مقدس تر جلوه بده، اين جوري خودش را به نسل امامان چسبونده
و جالب اين جاست، كه بسياري از احاديثي كه ما در كوچه و خيابون و مراسم مذهبي مي شنويم، از همين بحار الانوار هستش كه به سادگي ميشه اين تناقض بزرگي تاريخي را توي كتاب بحارالانوار ديد
شريعتي، علامه مجلسي را يك عالم شيعه صفوي ميدونه، و يكي از دلايلش هم همين تناقض بزرگيه كه توي بحارالانوار مجلسي اومده مي دونه، البته شريعتي براي اين حرفش دلايل ديگه اي هم داره
شريعتي اين مطلب را آورده بود تا بگه كه صفويه، براي اين كه خودش را نزد مردم مقدس تر جلوه بده، اين جوري خودش را به نسل امامان چسبونده
و جالب اين جاست، كه بسياري از احاديثي كه ما در كوچه و خيابون و مراسم مذهبي مي شنويم، از همين بحار الانوار هستش كه به سادگي ميشه اين تناقض بزرگي تاريخي را توي كتاب بحارالانوار ديد
سه عنصري كه صفويه تركيبي از آن هاست: سلطنت، تصوف و قوميت، و با پوششي از اسلام و مجموعاً "تشيع صفوي"! كه در آن، مردم هم خود خدا را مي پرستند و هم سايه خدا را و هم آيه خدا را.
....
در اين جا تا آن جا كه مجال هست، اصول اعتقادي دو فرقه را كه ظاهراً به هم بسيار شبيه اند و باطناً در ضد هم اند، فهرست ميكنم و هر اصلي را در هر دو مذهب معني مي كنم:
وصايت (در تشيع علوي): يعني تويه پيغمبر، به فرمان خدا براي نشان دادن لايق ترين، ذيحق ترين، بر مبناي علم و تقوي كه در خاندان اويند.
وصايت (در تشيع صفوي): يعني اصل حكومت انتصابي و موروثي و سلسله ارثي تنها بر مبناي نژاد و قرابت خانوادگي.
امامت (در تشيع علوي): يعني رهبري پاك انقلابي براي هدايت مردم و بناي درست
امامت (در تشيع صفوي): يعني اعتقاد به دوازده اسم معصوم مقدس ماوراء الطبيعه
عصمت (در تشيع علوي): يعني اعتقاد به پاكي و تقواي رهبران فكري و اجتماعي، پيشوايان مسئول ايمان، علم و حكومت مردك، يعني نفي حكومت خائن، نفي پيروي از عالم نا پاك، روحاني نادرست و وابسته به دستگاه هاي خلافت.
عصمت (در تشيع صفوي): يعني ذات مخصوص و صفت استثنايي خاص موجودات غيبي كه از نوع انسان خاكي نيستند و لغزش و خطا نمي توانند كرد و اعتقاد به اين كه آن چهار ده تن چنين ذات هايي بودند.
....
در اين جا تا آن جا كه مجال هست، اصول اعتقادي دو فرقه را كه ظاهراً به هم بسيار شبيه اند و باطناً در ضد هم اند، فهرست ميكنم و هر اصلي را در هر دو مذهب معني مي كنم:
وصايت (در تشيع علوي): يعني تويه پيغمبر، به فرمان خدا براي نشان دادن لايق ترين، ذيحق ترين، بر مبناي علم و تقوي كه در خاندان اويند.
وصايت (در تشيع صفوي): يعني اصل حكومت انتصابي و موروثي و سلسله ارثي تنها بر مبناي نژاد و قرابت خانوادگي.
امامت (در تشيع علوي): يعني رهبري پاك انقلابي براي هدايت مردم و بناي درست
امامت (در تشيع صفوي): يعني اعتقاد به دوازده اسم معصوم مقدس ماوراء الطبيعه
عصمت (در تشيع علوي): يعني اعتقاد به پاكي و تقواي رهبران فكري و اجتماعي، پيشوايان مسئول ايمان، علم و حكومت مردك، يعني نفي حكومت خائن، نفي پيروي از عالم نا پاك، روحاني نادرست و وابسته به دستگاه هاي خلافت.
عصمت (در تشيع صفوي): يعني ذات مخصوص و صفت استثنايي خاص موجودات غيبي كه از نوع انسان خاكي نيستند و لغزش و خطا نمي توانند كرد و اعتقاد به اين كه آن چهار ده تن چنين ذات هايي بودند.
ولايت (در تشيع علوي): يعنتي تنها دوستي و رهبري و حكومت علي و علي وار پذيرفتن و لا غير. دوستي علي، زيرا او نمونه عالي بندگي خداست، رهبري اش چون چراغ روشن هدايت است و رائد راستين قبيله بشريت، و حكومتش چون تاريخ انسان آرزوي عدل و آزادي و برابري اورا در پنج سال حكومتش دارد و ملت ها همه به آن نيازمندند.
ولايت (در تشيع صفوي): يعني تنها حب علي را داشتن و از هر مسئوليتي مبري بودن و بهشت را به خاطر ولايت تضمين كردن و آتش دوزخ كارگر نيفتادن و اعتقاد به اين كه ولايت به درد خلق و اداره جامعه نميخورد، بلكه به خدا كمك ميكند و در اداره جهان طبيعت دست اندر كار است
شفاعت (در تشيع علوي): عامل كسب "شايستگي نجات"
شفاعت (در تشيع صفوي): وسيله "نجات ناشايسته"!1
اجتهاد (در تشيع علوي): عامل حركت مذهب در زمان و پا بپاي تاريخ و انقلاب دائمي و تكاملي در بينش مذهبي و تكامل و تناسب حقوقي در تغيير و تحول نظام.
اجتهاد (در تشيع صفوي: عامل ثبوت و جمود و مانع پيشرفت و تغيير و تحول و نوآوري و وسيله تكفير و تفسيق و محكوميت مطلق هر كار تازه، حرف تازه، راه تازه اي در دين، در نظام زندگي، در فكر، در علم، در جامعه، در همه چيز!
ولايت (در تشيع صفوي): يعني تنها حب علي را داشتن و از هر مسئوليتي مبري بودن و بهشت را به خاطر ولايت تضمين كردن و آتش دوزخ كارگر نيفتادن و اعتقاد به اين كه ولايت به درد خلق و اداره جامعه نميخورد، بلكه به خدا كمك ميكند و در اداره جهان طبيعت دست اندر كار است
شفاعت (در تشيع علوي): عامل كسب "شايستگي نجات"
شفاعت (در تشيع صفوي): وسيله "نجات ناشايسته"!1
اجتهاد (در تشيع علوي): عامل حركت مذهب در زمان و پا بپاي تاريخ و انقلاب دائمي و تكاملي در بينش مذهبي و تكامل و تناسب حقوقي در تغيير و تحول نظام.
اجتهاد (در تشيع صفوي: عامل ثبوت و جمود و مانع پيشرفت و تغيير و تحول و نوآوري و وسيله تكفير و تفسيق و محكوميت مطلق هر كار تازه، حرف تازه، راه تازه اي در دين، در نظام زندگي، در فكر، در علم، در جامعه، در همه چيز!
تقليد (در تشيع علوي): رابطه منطقي و علمي و طبيعي و لازم ميان عامي يا غير متخصص با عالم متخصص علوم مذهبي، در مسائل عملي و حقوقي كه جنبه فني و تخصصشي دارد
تقليد (در تشيع صفوي): اطاعت كور كورانه از روحاني و تابعيت مطلق و بي چون و چرا از عقل و عقيده و حكم روحاني، و به تعبير قرآن، پرستش روحاني مذهبي!
عدل (در تشيع علوي): عقيده اي است درباره صفت خدا كه عادل است و جهان بر عدل است و نظام و اجتماع و زندگي نيز بايد بر عدل باشد و ظلم و نا برابري نظامي غير طبيعي و ضد ا لهي است و عدل يكي از دو پايه اساس مذهب است، كه عدل هدف رسالت است، شعار بزرگ اسلام است
عدل(در تشيع صفوي): بحثي است در صفات الهي مربوط به بعد از مرگ و پيش بيني يا تعيين تكليف براي خدا كه در قيامت چگونه قضاوت مي كند؟ به اين طرف پيش از مرگ مربوط نيست چون پيش از مرگ، بحث عدل مربوط به شاه عباس است، كار قيصر را به قيصر واگذار، كار خدا را به خدا. دنيا قلمرو سلطنت شاه عباس است آخرت قلمرو سلطنت خدا
دعا (در تشيع علوي): متني است كه مي آموزد، آگاه مي كند، نيكي و زيبايي را تلقين مي كندف و عملي است كه روح را به معراج روحاني مي برد، از روز مرگي به در مي كشد، به خدا نزديك مي كند، تعليم و تربيت مي دهد
دعا (در تشيع صفوي): وردي است كه خاطر جمعي مي آورد، تخدير مي كند، اميد واهي مي دهد، ثواب هاي بي ربط به قضيه به بار مي آورد و جانشين مسئوليت هاي سنگين كه خرج دارد و زحمت و ضرر و خطر، مي شود.
تقليد (در تشيع صفوي): اطاعت كور كورانه از روحاني و تابعيت مطلق و بي چون و چرا از عقل و عقيده و حكم روحاني، و به تعبير قرآن، پرستش روحاني مذهبي!
عدل (در تشيع علوي): عقيده اي است درباره صفت خدا كه عادل است و جهان بر عدل است و نظام و اجتماع و زندگي نيز بايد بر عدل باشد و ظلم و نا برابري نظامي غير طبيعي و ضد ا لهي است و عدل يكي از دو پايه اساس مذهب است، كه عدل هدف رسالت است، شعار بزرگ اسلام است
عدل(در تشيع صفوي): بحثي است در صفات الهي مربوط به بعد از مرگ و پيش بيني يا تعيين تكليف براي خدا كه در قيامت چگونه قضاوت مي كند؟ به اين طرف پيش از مرگ مربوط نيست چون پيش از مرگ، بحث عدل مربوط به شاه عباس است، كار قيصر را به قيصر واگذار، كار خدا را به خدا. دنيا قلمرو سلطنت شاه عباس است آخرت قلمرو سلطنت خدا
دعا (در تشيع علوي): متني است كه مي آموزد، آگاه مي كند، نيكي و زيبايي را تلقين مي كندف و عملي است كه روح را به معراج روحاني مي برد، از روز مرگي به در مي كشد، به خدا نزديك مي كند، تعليم و تربيت مي دهد
دعا (در تشيع صفوي): وردي است كه خاطر جمعي مي آورد، تخدير مي كند، اميد واهي مي دهد، ثواب هاي بي ربط به قضيه به بار مي آورد و جانشين مسئوليت هاي سنگين كه خرج دارد و زحمت و ضرر و خطر، مي شود.
انتظار (در تشيع علوي): آمادگي روحي و عملي و اعتقدي براي اصلاح انقلاب، تغيير وضع جهان و ايمان قاطع به زوال ظلم و پيروزي عدل و روي كار آمدن طبقه محروم و اسير و وراثت زمين به توده غارت شده و انسان هاي صالح و خود سازي براي انقلاب جهاني.
انتظار (در تشيع صفوي): وادادگي روحي و عملي و اعتقادي براي تسليم به وضع موجود، توجيه فسار و جبري ديدن هرچه آيد سال نو گويم دريغ از پارسال و نفي مسئوليت، يأس از اصلاح و محكوميت قبلي هر قدمي
غيبت(در تشيع علوي): مسئوليت مردم در تعين سرنوشت، ايمان، رهبري و زندگي معنوي و اجتماعي خود. براي تعيين رهبري از مردم آگاه و مسئو و پاك كه بتواند جانشين رهبري امام باشد.
غيبت( در تشيع صفوي): سلب مسئوليت از همه كس. تعطيل همه احكام اسلام، بيهوده بودن هر كاري، غير مشروع بودن قبول هر مسئوليت اجتماعي اي به عذر اين كه فقط امام مي تواند رهبري كند و فقط از امام مي توان تبعيت كرد و در برابر امام مي توان مسئول بود و او هم غايب است پس هيچي به هيچي!!!1
انتظار (در تشيع صفوي): وادادگي روحي و عملي و اعتقادي براي تسليم به وضع موجود، توجيه فسار و جبري ديدن هرچه آيد سال نو گويم دريغ از پارسال و نفي مسئوليت، يأس از اصلاح و محكوميت قبلي هر قدمي
غيبت(در تشيع علوي): مسئوليت مردم در تعين سرنوشت، ايمان، رهبري و زندگي معنوي و اجتماعي خود. براي تعيين رهبري از مردم آگاه و مسئو و پاك كه بتواند جانشين رهبري امام باشد.
غيبت( در تشيع صفوي): سلب مسئوليت از همه كس. تعطيل همه احكام اسلام، بيهوده بودن هر كاري، غير مشروع بودن قبول هر مسئوليت اجتماعي اي به عذر اين كه فقط امام مي تواند رهبري كند و فقط از امام مي توان تبعيت كرد و در برابر امام مي توان مسئول بود و او هم غايب است پس هيچي به هيچي!!!1
تشيع علوي تشيع شناخت است و معرفت
تشيع صفوي تشيع جهل است و معرفت
تشيع علوي تشيع سنت است
تشيع صفوي تشيع بدعت
تشيع علوي تشيع وحدت است
تشيع صفوي تشيع تفرقه
تشيع علوي تشيع عدل است (عدل در جهان،در جامعه، در زندگي)
تشيع صفوي تشيع عدل است (عدل فلسفي، عدل در روز قيامت مربوط به بعد از مرگ)
تشيع علوي تشيع رسم است
تشيع صفوي تشيع اسم است
تشيع علوي تشيع پيروي است
تشيع صفوي تشيع ستايش
تشيع صفوي تشيع جهل است و معرفت
تشيع علوي تشيع سنت است
تشيع صفوي تشيع بدعت
تشيع علوي تشيع وحدت است
تشيع صفوي تشيع تفرقه
تشيع علوي تشيع عدل است (عدل در جهان،در جامعه، در زندگي)
تشيع صفوي تشيع عدل است (عدل فلسفي، عدل در روز قيامت مربوط به بعد از مرگ)
تشيع علوي تشيع رسم است
تشيع صفوي تشيع اسم است
تشيع علوي تشيع پيروي است
تشيع صفوي تشيع ستايش
تشيع علوي تشيع اجتهاد است
تشيع صفوي تشيع جمود
تشيع علوي تشيع مسئوليت است
تشيع صفوي تشيع تعطيلي همه مسئوليت ها
تشيع علوي تشيع آزادي است
تشيع صفوي تشيع عبوديت
تشيع علوي تشيع انقلاب كربلا است
تشيع صفوي تشيع فاجعه كربلا
تشيع علوي تشيع شهادت است
تشيع صفوي تشيع مرگ
تشيع علوي تشيع توسل براي تكامل است
تشيع صفوي تشيع توسل براي تقلب
تشيع علوي تشيع توحيد است
تشيع صفوي تشيع شرك
تشيع صفوي تشيع جمود
تشيع علوي تشيع مسئوليت است
تشيع صفوي تشيع تعطيلي همه مسئوليت ها
تشيع علوي تشيع آزادي است
تشيع صفوي تشيع عبوديت
تشيع علوي تشيع انقلاب كربلا است
تشيع صفوي تشيع فاجعه كربلا
تشيع علوي تشيع شهادت است
تشيع صفوي تشيع مرگ
تشيع علوي تشيع توسل براي تكامل است
تشيع صفوي تشيع توسل براي تقلب
تشيع علوي تشيع توحيد است
تشيع صفوي تشيع شرك
تشيع علوي تشيع اختيار است
تشيع صفوي تشيع جبر
تشيع علوي تشيع ياري حسين است
تشيع صفوي گريه بر حسين
تشيع علوي تشيع انسانيت است
تشيع صفوي تشيع قوميت
تشيع علوي تشيع امامت علوي است
تشيع صفوي تشيع سلطنت صفوي
تشيع علوي تشيع انتظار مثبت است
تشيع صفوي تشيع انتظار منفي
تشيع علوي تشيع تقيه و مبارز دلير است
تشيع صفوي تشيع تقيه بيكار ترسو
و بالاخره
خواهران، برادران
تشيع علوي تشيع "نه" است
تشيع صفوي تشيع "آري"!1
تشيع صفوي تشيع جبر
تشيع علوي تشيع ياري حسين است
تشيع صفوي گريه بر حسين
تشيع علوي تشيع انسانيت است
تشيع صفوي تشيع قوميت
تشيع علوي تشيع امامت علوي است
تشيع صفوي تشيع سلطنت صفوي
تشيع علوي تشيع انتظار مثبت است
تشيع صفوي تشيع انتظار منفي
تشيع علوي تشيع تقيه و مبارز دلير است
تشيع صفوي تشيع تقيه بيكار ترسو
و بالاخره
خواهران، برادران
تشيع علوي تشيع "نه" است
تشيع صفوي تشيع "آري"!1
تموم شد. مطالبي را كه من از كتاب تشيع علوي و تشيع صفوي انتخاب كرده بودم، تموم شد. نمي دونم آيا تونستم بهترين مطالب را انتخاب كنم يا نه. توي اين مدت نوشتن هم هيچ وقت نفهميدم آيا اصلاً اين نوشته ها خواننده اي داره يا فقط 3-4 تا خواننده داره يا بيشتر. اما از انتخاب اين مطالب و گذاشتنشون روي گروه 2 تا هدف را دنبال مي كردم:
اول اين كه به نظر من اين كتاب نسبت به ساير كتاب هاي دكتر شريعتي، مغفول مانده بود و كمتر خوانده شده بود. حداقل اين احساس من بود و وقتي مطالب نوشته شده بر روي همين گروه را كه به نام شريعتي است ديدم و اثري از كتاب تشيع علوي و تشيع صفوي در اين مطالب نديدم، اين احساسم بيشتر تقويت شد كه اين كتاب به نسبت ساير كتاب هاي دكتر كمتر خوانده شده است.، پس يكي از دلايلي كه تصميم گرفتم اين مطالب را روي گروه بياورم آشنايي ساير دوستان به اين كتاب بود تا بلكه خود دوستان همت كنند و خودشون اين كتاب ارزشمند و زنده رابخونند.
دوم، اين مطالب را نوشتم تا حداقل مفهوم بخشي كوچكي از اين كتاب را به كساني كه اين كتاب را نخوانده اند يا قصد خوندنش را ندارند بيان كنم و آن اين هستش كه بگم دو تا شيعه وجود داره شيعه علوي و شيعه صفوي و متأسفانه، اين جوري كه به نظر مياد و حتماً هم خودتون متوجه اين شباهت هاي بسيار زياد شديد، تشيعي اي كه در جامعه ما هم اكنون وجود داره تشيع صفوي هستش.
و اين تشيع موجود در جامعه ما،هيچ استفاده اي، هيچ استفاده اي نداره مگر براي تخدير مردم و يك ترياك و عاملي براي قدرت گرفتن قدرت دوستان و اقتدار گرايان و جز اين هيچ فايده معنوي و اجتماعي نداره و ضرر رسان هم هست.
در واقع هدف دومم از آوردن مطالب اين كتاب توي گروه اين بود كه تفاوت هاي دو تشيع را بگم و زيبايي تشيع علوي و اين كه اگر هم اكنون ضعفي در جامعه ما وجود داره و تشيع جواب نميده به اين خاطر نيست كه تشيع علوي اشكال داره به اين خاطر هستش كه تشيع صفوي الان در جامعه ما حاكمه. و چه خوب است كه ما به هر دو با يك چشم نگاه نكنيم و هر دو را هممان تقبيح و تكفير و يا تأييد نكنيم. بلكه ميان اين دو تشيع تفاوت قائل بشيم
نكته اي را بايد در آخر بگم، اون هم اين كه به نظر من اين كتاب مغفول ماند و مغفول ماندن اين كتاب هم به نظر من،عادي نبوده و كساني دوست داشتن كه اين كتاب در ميان مردم كمتر خوانده بشه. همان كساني هستند كه از دين به عنوان عامل تخدير مردم استفاده مي كنند. در واقع معتقدم شريعتي آن قدر بزرگ بود كه نمي تونستند در مقابل بزرگيش بايستند و در نتيجه نميتونستند جلوي خونده نشدن اين كتاب را بگيرند. كتابي كه شايد براي آقايون خوشايند نبود. بنابراين معتقدم جوري با كتب شريعتي برخورد كردند كه نام اين كتاب اصلاً نباشد.
ميبيند كه در جامعه نام كتاب هايي همچون حسين وارث آدم، فاطمه فاطمه است، هبوط، كوير، انسان و ...زياد هست اما نامي از اين كتاب اصلاً نيست. گرچه ساير اين كتاب ها بسيار بزرگ هستند اما كتاب تشيع علوي و تشيع صفوي كتابي است كه شايد روشنگرانه باشد و باعث شود مردم ميان تشيع حاضر و تشيع واقعي تفاوت قائل شوند و علاوه بر اون بتونن نوع رفتار حكومت و صداقتش در شيعه علوي واقعي بودن را تشخيص بدن
حتي معتقدم كه اين كتاب يكي از دلايل مخالفت هاي بي شماري است كه در گذشته با شريعتي ميشده.
در آخر بايد بگم كه من فقط در حدود 24 كامنت از بعضي از بخش هاي كتاب 260 صفحه اي تشيع علوي و تشيع صفوي را آورم و مسلمه كه خيلي از مطالب اين كتاب را روي گروه نياوردم و به ساير دوستان، چه علاقه مند به آثار دكتر و چه علاقه مند به مسائل ديني، توصيه مي كنم كه اين كتاب را بخونند.
خيلي ممنون از توجهتون به نوشته هاي بنده
اول اين كه به نظر من اين كتاب نسبت به ساير كتاب هاي دكتر شريعتي، مغفول مانده بود و كمتر خوانده شده بود. حداقل اين احساس من بود و وقتي مطالب نوشته شده بر روي همين گروه را كه به نام شريعتي است ديدم و اثري از كتاب تشيع علوي و تشيع صفوي در اين مطالب نديدم، اين احساسم بيشتر تقويت شد كه اين كتاب به نسبت ساير كتاب هاي دكتر كمتر خوانده شده است.، پس يكي از دلايلي كه تصميم گرفتم اين مطالب را روي گروه بياورم آشنايي ساير دوستان به اين كتاب بود تا بلكه خود دوستان همت كنند و خودشون اين كتاب ارزشمند و زنده رابخونند.
دوم، اين مطالب را نوشتم تا حداقل مفهوم بخشي كوچكي از اين كتاب را به كساني كه اين كتاب را نخوانده اند يا قصد خوندنش را ندارند بيان كنم و آن اين هستش كه بگم دو تا شيعه وجود داره شيعه علوي و شيعه صفوي و متأسفانه، اين جوري كه به نظر مياد و حتماً هم خودتون متوجه اين شباهت هاي بسيار زياد شديد، تشيعي اي كه در جامعه ما هم اكنون وجود داره تشيع صفوي هستش.
و اين تشيع موجود در جامعه ما،هيچ استفاده اي، هيچ استفاده اي نداره مگر براي تخدير مردم و يك ترياك و عاملي براي قدرت گرفتن قدرت دوستان و اقتدار گرايان و جز اين هيچ فايده معنوي و اجتماعي نداره و ضرر رسان هم هست.
در واقع هدف دومم از آوردن مطالب اين كتاب توي گروه اين بود كه تفاوت هاي دو تشيع را بگم و زيبايي تشيع علوي و اين كه اگر هم اكنون ضعفي در جامعه ما وجود داره و تشيع جواب نميده به اين خاطر نيست كه تشيع علوي اشكال داره به اين خاطر هستش كه تشيع صفوي الان در جامعه ما حاكمه. و چه خوب است كه ما به هر دو با يك چشم نگاه نكنيم و هر دو را هممان تقبيح و تكفير و يا تأييد نكنيم. بلكه ميان اين دو تشيع تفاوت قائل بشيم
نكته اي را بايد در آخر بگم، اون هم اين كه به نظر من اين كتاب مغفول ماند و مغفول ماندن اين كتاب هم به نظر من،عادي نبوده و كساني دوست داشتن كه اين كتاب در ميان مردم كمتر خوانده بشه. همان كساني هستند كه از دين به عنوان عامل تخدير مردم استفاده مي كنند. در واقع معتقدم شريعتي آن قدر بزرگ بود كه نمي تونستند در مقابل بزرگيش بايستند و در نتيجه نميتونستند جلوي خونده نشدن اين كتاب را بگيرند. كتابي كه شايد براي آقايون خوشايند نبود. بنابراين معتقدم جوري با كتب شريعتي برخورد كردند كه نام اين كتاب اصلاً نباشد.
ميبيند كه در جامعه نام كتاب هايي همچون حسين وارث آدم، فاطمه فاطمه است، هبوط، كوير، انسان و ...زياد هست اما نامي از اين كتاب اصلاً نيست. گرچه ساير اين كتاب ها بسيار بزرگ هستند اما كتاب تشيع علوي و تشيع صفوي كتابي است كه شايد روشنگرانه باشد و باعث شود مردم ميان تشيع حاضر و تشيع واقعي تفاوت قائل شوند و علاوه بر اون بتونن نوع رفتار حكومت و صداقتش در شيعه علوي واقعي بودن را تشخيص بدن
حتي معتقدم كه اين كتاب يكي از دلايل مخالفت هاي بي شماري است كه در گذشته با شريعتي ميشده.
در آخر بايد بگم كه من فقط در حدود 24 كامنت از بعضي از بخش هاي كتاب 260 صفحه اي تشيع علوي و تشيع صفوي را آورم و مسلمه كه خيلي از مطالب اين كتاب را روي گروه نياوردم و به ساير دوستان، چه علاقه مند به آثار دكتر و چه علاقه مند به مسائل ديني، توصيه مي كنم كه اين كتاب را بخونند.
خيلي ممنون از توجهتون به نوشته هاي بنده




شيعه درست از همين موقع كه همه پيروزيها را به دست آورد شكست خورد، و از زماني كه همه موانع انجام اعمال مذهبيش و مشكلات ابراز احساسات شيعيش بر طرف شد، و از هنگامي كه عوامل قدرت هاي كوبنده او به تشويقش پرداختند و با اون همگام شدند، از حركت ايستاد، و به يك نهاد اجتماعي قدرتمند حاكم تبديل شد
.........
نماز مجاهدان اسلام را نگاه كنيد! هر كدام يك جهاد بود و يك جهش به جلو، يك پرش انقلابي در روح، خيلي ساده، سريع، آگاهانه يكي جلو مي ايستاد، يكي از ديگران و بقيه در پي اش، و همين! اما حالا يك جدو پيچيده لگاريتم شكيات دارد، و يك عمر تمرين قرائت و مخرج، و يك ليست مفصل از خواص فيزيكي و شيميايي براي پيش نماز