داستان كوتاه discussion

224 views
داستان كوتاه > اتوبوس

Comments Showing 1-15 of 15 (15 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Mahyar (last edited Nov 29, 2009 01:18PM) (new)

Mahyar Mohammadi | 680 comments اتوبوس تقریبا ً خالی بود و می شد کنار پنجره بنشینی تا وقتی باد به صورتت می خورد، چشمانت را ببندی و از گرمی خورشید لذ ّت ببری.

- خوبه که خلوته.
- آره. این جوری راحت می تونیم کنار هم بشینیم.

لبخندی بر لبانم نشست. اتوبوس به راه افتاد. خدا پدر آنکه این گل های بنفشه را کنار اتوبان کاشته بیامرزد. واقعا ً دلپذیر است؛ حتی دوست نداری چشمانت را ببندی.

- میگم قشنگن، نه؟
- آره، خیلی قشنگن. من دوستشون دارم.
- ولی هیچ کدوم به قشنگی چشمای تو نیستن عزیزم.

انگار که سرش را پایین انداخت و لبخندی زد. خیلی آرام، مثل نسیم، مثل نور. خیلی دوست داشتنی بود، حتـّی وقتی به من هم نگاه نمی کرد. همان طور نشسته بودم و باد بر صورتم می نواخت. ای کاش می توانستم دستانش را بگیرم و بگویم چقدر دوستش دارم.

- مگه قول نداده بودی ترک کنی؟

یک لحظه به خودم آمدم. دیدم یک نخ سیگار را از پاکت در آورده ام و با آن بازی می کنم. به راستی فراموش کرده بودم. شاید هم اصلا ً قولی نداده بودم؛ خاطرم نیست.... حواسم جای دیگری بود.

- عزیزم! تو اتوبوس که نمی شه سیگار کشید، می شه؟
- هرچی! اگه نمی کشی پس چرا خریدی؟
- نمی دونم.

چشمانم را بستم تا خود را در وزش باد از همه چیز رها کنم. فکرم آنجا نبود؛ مثل همیشه.

- رسیدیم.

برخاستم و به سمت در روانه شدم. شاید تمام مدت خواب بودم. نمی دانم.

- چند نفرین؟

آهـــی کشیدم و نیم نگاهی به دو بلیطی که در دستم بود انداختم....

- یک نفر.
- به سلامت.

از اتوبوس پیاده شدم. سیگاری آتش زدم. باد به صورتم می نواخت


Elham Khazanehdar | 83 comments از این نوشتت خوشم اومد.آخرش خیلی غافلگیر شدم.اما به نظرم نمی شه اسمشو داستان گذاشت.شاید بهتر بود توی قسمت نوشته های کوتاه بذاریش.


message 3: by faranak (new)

faranak | 189 comments ساده و قشنگ ،..در ظاهر

اما

پر از تلاطم و حسرت در باطن


message 4: by Mahyar (new)

Mahyar Mohammadi | 680 comments چتری جان. خیلی خیلی خوشحال شدم که خوشت اومد. البته این نوشته به معنای واقعی یک داستان ِ کوتاه ِ کامل است؛ می شود دلایلتان را برایم بگویید؟

فرانک ِ عزیز، اول تشکّر می کنم، سپس عرض می کنم که از جمله ای که گفتید خیلی خوشم آمد و فهمیدم که آن چه را که می خواستم توانستم منتقل کنم

و در نهایت، محسن خان، دوست ِ قدیمی! ای کاش تمام ِ آن لذّت ها که گفتی با آن یکی لذّت ِ محال برابری می کرد. از تو هم ممنونم

:)


message 5: by Gilda (new)

Gilda | 15 comments خوب
خیلی
خوب
مثل
همه
رویاها


message 6: by mosafer (new)

mosafer | 51 comments داستانتون واقعا من رو تحت تاثير گذاشت. آستانه اي كشنده ، زباني ساده و روون، ايجاز رعايت شده بودو پايانه اي ضرب دار كه مارو هم در فهم پيرنگ قافل گير ميكنه و هم در عمق معنايي و حسرت هاي شخصيت فرو مي بره.
اينگونه داستان ها به ‹داستانهاي سايه اي› معروفند. ما از اينگونه داستان ها از ابتدا معما مطرح نمي كنند و گره نمي اندازند. خواننده هرآنچه در داستان مي بينه بر فرض واقعت صرف درنظر مي گيره. ولي وقتي به انتهاي داستان مي رسه تازه متوجه مي شه كه هرآنچه ديده بود واقعيت نبود،سايه واقعيت بود.
. در ضمن در جواب آمبرلا كه مي گفت اين يك نوشته است نه داستان...
اولا كه همه داستان ها نوشته اند. و تمام نوشته ها در دسته هاي مختلف دسته بندي مي شوند: مقاله ، گزارش، خاطره، دلنوشته، شعر، قطعه ادبي، داستان و ... وقتي ما مي تونيم بگيم اين نوشته داستان نيست كه المان هاي كمي از داستان رو داشته باشه و مثلا بيشتر شبيه يك خاطره،شعر يا مقاله باشه.
ولي اين نوشته تمام المان هاي يك داستان رو داشت. نهايتا ما ميتوني بگيم كه چه گونه داستاني اي بود و چه گونه اي نبود. به نظر من اين داستان كوتاه تا حد زيادي شبيه فلش فيكشن شده بود.
خيلي حرف زدم، ولي نمي تونستم نگم ، چون اين داستان واقعا جاي حرف داشت.
اميد وارم بازم هم داستان هاي قوي اي بخونم تا همينطور سر ذوق بيام و نظر بدم،چه از شما،چه از بقيه دوستان


message 7: by Mahyar (new)

Mahyar Mohammadi | 680 comments دوست ِ عزیز واقعاً بنده رو تحت ِ تأثیر قرار دادی! شما لطف داری. از اطلاعات ِ خوبت هم ممنون

مهیار :)


طیبه تیموری | 659 comments مهیار گرامی لذت بردم از خواندن داستان و از توضیحات خوب مسافر هم ممنون


موفق باشی


message 9: by Arsam (new)

Arsam | 42 comments من خیلی خوشم اومد.به قول خودمونیا ذوق مرگ شدم.داستانت خیلی ملیح بود.یه جورایی حاکی از دل نازک نویسنده بود


message 10: by Tannaz (new)

Tannaz | 11 comments غافلگیری لذت بخش


message 11: by Mahyar (new)

Mahyar Mohammadi | 680 comments دوستان شرمنده که پس از ۶ سال پاسخ می دم. ممنون از محبت تون. :دی


message 12: by banafshe (new)

banafshe (banafshe65) | 550 comments خیلی قشنگ بود


message 13: by Mahyar (new)

Mahyar Mohammadi | 680 comments ممنون از لطف شما.


message 14: by Yalda (new)

Yalda | 3 comments خيلي خوب بود


message 15: by سعید (new)

سعید | 1 comments توضیحات مسافر بسیار مفید و آموزنده است. سپاسدر ضمن راوی در طول داستان تغییر می کند!از دانای کل در آغاز به اول شخص و در مرحله بعد سوم شخص!!!


back to top