داستان كوتاه discussion

30 views
نوشته هاي كوتاه > چرخ گردون

Comments Showing 1-6 of 6 (6 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by [deleted user] (new)

چهل و چند سالش است. وقتی که ۲۰ و چند سال جوانتر بود یک بار با زن همسایه خوابید و از همان زمان بود که این ترس به او دست داد که روزگار همه چیز را تلافی خواهد کرد. پس ، از ترس اینکه روزی مردی با زنش بخوابد هرگز ازدواج نکرد. اکنون که ۴۰ و چند سالش است همچنان با زن همسایه می خوابد و از اینکه مجبور نیست خوابیدن زنش با یک غریبه را تحمل کند خیلی خوشحال است


message 2: by Mahyar (new)

Mahyar Mohammadi | 680 comments نوشته ی شما مرا به یاد ِ شیوه ی نگارش ِ آلبر کامو انداخت. به همین راحتی مسایل ِ بزرگ را کوچک می کند


message 3: by [deleted user] (new)

تضادی را حس کردم و موجه نشدم قهرمان داستان موشی است در لباس شیر و یا شیری که از ترس موش شده. چون تصور20 سال با زن همسایه خوابیدن در کنارترس کذایی اش انگار عجز وقدرت را یکجا جمع کرده ای. خیلی خوب بود.



message 4: by Mahyar (new)

Mahyar Mohammadi | 680 comments به قول ِ جان اشتاین بک، تنها مردان ِ بزدل با زنان ِ روسپی به بستر می روند چون شهامت ِ کنار آمدن با زنان ِ دیگر را ندارند


message 5: by ArEzO.... (new)

ArEzO.... Es | 1249 comments آفرین
کوتاه مختصر پر از حرف


message 6: by Maryam (new)

Maryam | 3 comments تلخ بود و زیبا. به شیوه کامو یا هدایت


back to top