داستان كوتاه discussion

44 views
داستان كوتاه > دایزه/ میم صاد

Comments Showing 1-10 of 10 (10 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Mohammad (new)

Mohammad Mahdi | 1 comments طنز گیرا و جذابی د اشت


message 2: by banafshe (new)

banafshe (banafshe65) | 550 comments خدا پدر رضاشاهو بیامرزه نه ممرضاشاه!
گرچهدر اصل پدر ممرضا همون رضاس ولی مردم وقتی میخوان دعا کنن برای پدر خود نیکوکار دعا میکنن!!!
قشنگ بود
آخرش خوب بود
اینکه حتی اون پسته های دربسته اینقدر برای پیرزن باارزش بودند و مدل بخشیدنش خوب در اومده بود اما محسن خوب در نیومده بود
پسری که اینقدر روی صدا کردن اسمش حساسه با مکیدن پسته ای که قبلا شوریشو کسی مکیده چطور برخورد میکنه؟
نیازی به شرح خرد کردن چوبهایی که زمانی برای خودشان بروبیایی داشته اند!!! نبود.به جاش میشد چند خطی رو به محسن شاه داد.
شخصیت دایزه هم با شخصیت زن مشتعلی توصیف شده این هم خوبه هم بد
خوبیش اینه که انگار توی داستان مراعات آبروی دایزه شده و طوری که کسی از زبان شخصیت خودش نفهمه گرفتار بودنش رو نشون داده
و بدیش اینه که تو یک شخصیت اضافه کردی و بعد رهاش کردی.
قلم شما بنظر من خیلی رسا و قابل تقدیره
با اجازه تون:
دست و جیغ و هورای بلننند:)


طیبه تیموری | 659 comments سلام محسن
بعد از مدت ها
...

اينكه يه طور رسمي يدك كش طنازي در نوشتارت هستي حتما حتما حتما نشانه خوبيه
معني اش براي من اينه كه محسن حرفي براي گفتن داره كه خيلي هم داغت نمي كنه. اذيتت نمي كنه
بگذريم

من در اين داستان انسجامي رو كه دوست داشتم نديدم. اينكه حس مي كنم ايده ها در كلمه باقي مانده و در عمق داستان فرو نرفته... حتي آوردن مستقيم نام ها با هر هدفي، كاركرد متعهدانه نداره
تو از نمادهاي خوبي براي بيان وضعيت استفاده نكردي و در آخر مخاطب رو با طعم بي مزه پسته اي رها مي كني كه در دور تسلسل بي هدفي افتاده

بنويس محسن. بيشتر و بيشتر
تا بيشتر و بيشتر بخوانمت

موفق باشي


message 4: by Mahyar (new)

Mahyar Mohammadi | 680 comments محسن عزیز
بعد از مدّت ها

به نظرِ من هم نیازی نبود که داستان رو اون قدر بپرورانی. البته همین پیرنگِ کوتاه می تونه حتّا برای یک داستانِ بلند هم باشه، ولی ماجراهایی که در اون اتّفاق می افته، یا توصیف ها، باید موضوعاتِ مختلفی رو همراه داشته باشن که کشش رو بیش تر کنه. می شه که این طور باشه در همین داستان هم، و بوده در خیلی جاها، ولی حتّا اگه چند خطّی هم کم بشه ایرادی در داستان ایجاد شاید نشه، و این خود یک ایراد ئه

البته من خیلی وقت هست که از فضای ادبیّات دور هستم و شاید نظر ام با اشکال همراه باشه. امیدوار هستم که این طور نباشه و نظر ام سازنده بوده باشه، چون قصد ام همین بوده و بس

امیدوار هستم که موفّق باشی

پی نوشت: طیّبه چطوری؟ :دی


طیبه تیموری | 659 comments مهيار
خوبم
مشتاق ديدار:)


message 6: by Mahyar (new)

Mahyar Mohammadi | 680 comments طيبه تيموري wrote: "مهيار
خوبم
مشتاق ديدار:)"


درود به تو! در فرصتی شاید


message 7: by Ahmad (new)

Ahmad Huseinzadeh | 11 comments متن قشنگ و روونی داشت. ممنون


message 8: by Emad (new)

Emad | 9 comments لب های پسته مانند کسی بود که میخواست بخندد اما توی ذوقش خورده و لب بر چیده و بغض کرده ... خوب بود


message 9: by Ali (new)

Ali Soleimani | 4 comments دستم را مشت شده تحویل خودم داد...
خیلی خیلی قشنگ


message 10: by پری (new)

پری | 100 comments سلام ممنون که نوشتی
با مزه و دلنشین بود خط آخرش
همین


back to top