در این جنگل شلوغ بی عاری که هوای تازه نصیب سر بلندان است در این هنگامه ی طرب انگیز خوشبختی .که سزای سر افرازان است دیگر چه امیدبه نونهال به دانهای ریزه پر خیال ا... اگر سرو تهی مغز بلند پرواز سزاوار تندیس قرار می دهند من با تبر سر سنگین .به سراغ قانون خواهم رفت اگر چه دست نا توان باشد تنم ضعیف وشکستنی ... آن مجسمه پر هیبت که منشور خدایان قدرتمند است به آن نیمچه خنده ای خواهم کرد لیک اگر تبسمی بی مزه و بایستنی باشد و ظریف بینان به هم اشارتی به طنز کنند دیگر چه حاجت به خواندن ترانه ای بلند ... گر چه لگد مال آن بلند بختان خواهم بود اماو هزاران افسوس
دانه های ریز را با خود به کویر خواهم برد ودر تنهایی خویش از گون های خشک هم قدوبی قانون .تیمار خواهم کرد وخورشید فروزان را با مشت یکسان خواهم پاشید اگر چه سوزان باشد ...
بی عاری
که هوای تازه نصیب سر بلندان است
در این هنگامه ی طرب انگیز
خوشبختی
.که سزای سر افرازان است
دیگر چه امیدبه نونهال
به دانهای ریزه پر خیال
ا...
اگر سرو تهی مغز بلند پرواز
سزاوار تندیس قرار می دهند
من با تبر سر سنگین
.به سراغ قانون خواهم رفت
اگر چه دست نا توان باشد
تنم ضعیف
وشکستنی
...
آن مجسمه پر هیبت
که منشور خدایان قدرتمند است
به آن نیمچه خنده ای خواهم کرد
لیک اگر تبسمی
بی مزه و بایستنی باشد
و
ظریف بینان به هم
اشارتی به طنز کنند
دیگر چه حاجت
به خواندن ترانه ای
بلند
...
گر چه لگد مال
آن بلند بختان
خواهم بود
اماو
هزاران
افسوس
دانه های ریز را با خود به کویر خواهم برد
ودر تنهایی خویش
از گون های
خشک
هم قدوبی قانون
.تیمار خواهم کرد
وخورشید
فروزان را
با مشت یکسان خواهم پاشید
اگر چه سوزان باشد
...
1387/1/12