نمایش discussion

29 views
نمایشنامه خارجی > مضرات دخانیات - تک گویی - اثر آنتوان چخوف

Comments Showing 1-1 of 1 (1 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Kebrit (new)

Kebrit !!! | 43 comments Mod
آدم نمایش : ایوان نیوخین

صحنه نمایش : یک باشگاه ولایتی



(نیوخین با جبروت بسیار می خرامد ، ریش بلند و دو طرفه دارد ، بالای

لب را کاملا تراشیده و فراکی کهنه پوشیده . تعظیم می کند . جلیقه خود

را مرتب می نماید . )



نیوخین :

خانم ها .....، همانطور که متداول است آقایان . به خانم من پیشنهاد

شده بود که من به منظور امری خیر روی مباحثی که مورد علاقه

عموم است سخنرانی کنم . چاره ای نمی بینم . اگر مجبور باشم که

سخنرانی بکنم ، خوب سخنرانی می کنم و غیر از این هم کار دیگری

نمی توانم بکنم . البته من استاد نیستم و فاقد درجات علمی هستم ،

ولی در عین حال مدت سی سال است که بدون وقفه حتی می شود

گفت با نابودی سلامتی خودم روی مسایلی که جنبه علمی دارد کار

می کنم ، مداقه می کنم و حتی گاهی هم مقالات آموزشی علمی

می نویسم . آموزشی آموزشی که نه . خیلی معذرت می خواهم .

می شود گفت مقالات نظیر آموزشی ،بهر جهت چند وقت پیش یک

مقاله بزرگ تحت عنوان " مضرات بعضی از حشرات موذی " نوشتم .

دخترهای من از آن خیلی استقبال کردند . مخصوصا قسمتی را که

مربوط به لانه ساس ها بود . بعد از اینکه مقاله را خواندم ، پاره کردم.

چونکه هر چه مقاله بنویسی هر قدر بگویید و هر کاری بکنید باز هم دوای

ساس همان گرد قدیمی ساس کش است " د . د . ت ". غیر از این است؟

در منزل ما حتی توی پیانو هم ساس لانه کرده . موضوع سخنرانی انتخابی

امروز من درباره مضراتی است که دخانیات برای سلامتی نوع بشر در بر

دارد . ضمنا من خودم سیگاری هستم ولی خانم امر کرده که امروز درباره

مضراتی که دخانیات برای شما دارد سخنرانی کنم ،پس بحث چه فایده ای

دارد ؟ برای من فرقی نمی کند چه درباره دخانیات باشد چه نباشد ، ولی

پیشنهاد می کنم خانم ها و آقایانی که در سخنرانی حاضر هستند ، خواهش

دارم توجه مخصوص مقرر بفرمایند ، چون در این صورت ممکنه اتفاق بدی رخ

بده و اگر هستند کسانی در میان جمع که از شنیدن خطایه های خشک علمی

داغ دارند و یا اینکه خوششان نمی آید می توانند دیگه گوش نکنند و بروند بیرون.

از آقایان پزشکانی که در میان حضار هستند خواهش دارم توجه مخصوصی

بفرمایند . سخنرانی من حاوی اطلاعات مفیدی برای آنهاست ، زیرا نیکوتین

گرچه اثرات مضری دارد ولی در طب نیز مورد استفاده قرار می گیرد . برای

مثال اگر مگسی را در جعبه سیگاری محبوس کنید احتمالا در اثر اختلالات

عصبی خواهد مرد . تنباکو در اصل گیاهی است . همیشه موقعی که من

سخنرانی می کنم با چشم راستم چشمک می زنم . ولی شما آن را نادیده

بگیرید از ضعف اعصاب است . من آدم فوق العاده عصبی هستم و جریان

این چشمک زدن من درست از سیزدهم سپتامبر ۱۸۸۹ شروع شد . یعنی

همان روزی که زنم بچه ای به دنیا آورد . می شود گفت چهارمین فرزندمان

باربارا . همه دختر های من در سیزدهم ماه به دنیا آمده اند . در واقع.......

(نگاهی به ساعتش می اندازد ) وقت کم است و بنابر این اجازه بفرمایید از

موضوع اصلی منحرف نشوم.

بایستی اضافه کنم که خانم بنده گرداننده یک مدرسه موسیقی است و

همچنین یک اموزشگاه شبانه روزی خصوصی دختران . خوب ، در واقع

آموزشگاه شبانه روزی خیر ولی چیزی در همین حدود . بین خودمان باشد .

زنم دوست دارد از مشکلات و تنگدستی کارش شکایت کند اما از همین

کار خیلی پول پس انداز کرده است ، در حدود چهل پنجاه هزار روبل

بی زبان ، در حالیکه من یک کوپک هم به اسم خودم ندارم حتی یک پشیز.

ولی چه می شود گفت ؟ من دفتر دار مدرسه هستم . خرید آذوقه با من

است . باید مواظب مستخدم ها باشم ، حساب پس بدهم ، دفترچه

تمرینات را درست کنم ، لانه ساس را سمپاشی کنم ، گردش دادن سگ

خانم و گرفتن موش هم جزء وظایف من است .

دیشب موظف بودم که به اشپز مدرسه آرد و روغن تحویل بدهم چون

می خواستند که کلوچه روغنی تهیه کنند . خب امروز صبح ـ خلاصه اش

می کنم ـ موقعیکه کلوچه ها تقریبا پخته شده بودند ، خانم تشریف آوردند

توی آشپزخانه که دستور بدهند به سه تا از دخترها کلوچه ندهیم چون

لوزه هایشان ورم کرده ، پس معلوم شد که چند تا کلوچه روی دستمان

می ماند . با این کلوچه ها چه کار می شود کرد ؟ اول خانم خواست که

آنها را در اشکاف بگذارم .بعدا عقیده اش عوض شد و گفت " خودت

کوفت کن ، کله پوک " . وقتیکه زنم سرحال نیست مرا کله پوک ، افعی

یا ابلیس صدا می زند . ترا بخدا به من می آید ابلیس باشم و یک چیز

دیگر هیچ وقت هم سرحال نیست . خوب من کلوچه ها را مثل ادم که

نخوردم ، یعنی درسته درسته غورتشان دادم ، چونکه من همیشه

خیلی گرسنه هستم . مثلا دیروز به من نهار نداد . گفت : " برای

چی بهت غذا بدم ؟ " بهر جهت ( ساعتش را نگاه می کند ) حرف تو حرف

آمد و از موضوعمان منحرف شدیم پس با اجاره ادامه می دهیم . شک

ندارم که شما ترجیح می دهید به جای گوش دادن به من به یک اواز یا

یک سمفونی یا یک آهنگ شاد و یا به چیزهایی شبیه این گوش کنید.

( می خواند ) " در گرماگرم نبرد ترسو نخواهیم بود " یادم نمی آید که

این شعر مال چه کسی است . راستی باز فراموش کردم به شما

بگویم که در مدرسه موسیقی زنم ، علاوه بر دفترداری تدریس

ریاضیات ، فیزیک ، شیمی ، جغرافی ، دوره های آوازخوانی ،

ادبیات و غیره هم به عهده من است .

برای رقص و اواز و نقاشی خانم پول جداگانه ای می گیرد گرچه استاد

رقص و اواز هم خود من هستم . مدرسه موسیقی ما در بن بست

پنج سنگی شماره ۱۳ است . احتمالا چون ما در منزل شماره ۱۳ زندگی

می کنیم همیشه هم بد شانسی گریبانگیرمان است . دختران من در

سیزدهم ماه به دنیا آمده اند و منزل ما هم ۱۳ پنجره دارد . از این مقوله

بگذریم .خانم بنده همیشه برای مذاکره با والدین در خانه هستند و اگر

شما کاتالوگ ما را خواسته باشید آنها را در اتاق دربان به قیمت سی کوپک

به فروش می رسانند ( از جیبش چندین اعلامیه بیرون می آورد ) و یا اگر مایل

باشید من هم حاظرم تقدیم کنم . هر نسخه سی کوپک . کی می خواهد ؟

( سکوت ) هیچکس نمی خواهد ؟ بسیار خوب بیست کوپک می فروشم . (

سکوت ) جای تاسف است . بله . خانه پلاک سیزده .من یک وامانده کاملم .

هم پیر شده ام و هم خرفت . گرچه دارم اینجا سخنرانی می کنم و ظاهرا

خوشحالم ولی دلم می خواهد فریاد بکشم و یا پرواز کنم ، بروم به آن طرف

زمین . کسی هم نیست که پیشش شکایت کنم . کافیست فقط یک نفر به

خاطر آدم چند قطره اشک بریزد . شاید شما بگویید پس دخترهایت چی؟

اما چه دخترهایی وقتیکه با انها حرف می زنم فقط خنده تحویلم می دهند.

زنم هفت تا دختر دارد . خیر معذرت می خواهم . فکر می کنم شش تا (

مشتاقانه )هفت تا . بزرگترینشان آنا ۲۷ ساله و کوچکترینشان هفده ساله.

آقایان ( نگاهی به اطراف می اندازد ) من شانس ندارم ، احمق و رقت آور

شدم ولی در حقیقت شما خوشبخت ترین پدر را در مقابل خودتان میبینید.

من اختیاری در این قضیه ندارم ولی اگر می دانستید سی و سه سال با

همسرم زندگی کردم ، بایستی بگویم بهترین سال های عمرم را و در عین

حال نه بهترین سال های عمرم را ـ فی الواقع ان سالها مثل یک لحظه خوش

گذشتند گرچه مرده شور آنها را ببرد .(اطراف را می پاید )

بهر جهت فکر نمی کنم که زنم هنوز امده باشد . اینجا که نیست . پس

می توانم هرچه دلم می خواهد بگویم . وقتیکه او به من نگاه می کند

واقعا ترس برم می دارد . بله همانطور که داشتم می گفتم علت اینکه

دختر های من هنوز نتوانستند برای خودشان شوهری دست و پا کنند

شاید این باشد که آنها خیلی با حیا هستند و هرگز با هیچ مردی رفت و آمد

نمی کنند . زنم مهمانی ترتیب نمی دهد ، حتی هیچکس را به نهار دعوت

نمی کند . او خیلی بد عنق و خسیس است . مثل سگ پاچه مردم را

می گیرد . خوب معلوم است که هیچکس به خانه ما نمی آید . اما .......

می توانم یک مطلب را بطور محرمانه به عرض برسانم ( نزدیک چراغ های

جلوی صحنه می آید ) دختر های خانم مرا می توانید در روزهای تعطیل

و اعیاد در منزل عمه شان خانم ناتالیا ملاقات کنید . همان کسی که

رماتیسم دارد و همیشه لباس زرد با لکه های سیاه می پوشد . مثل این

می ماند که روی تمام بدنش سوسک های سیاه ریخته باشند . حتی

آنجا یک ته بندی هم میتوانید بکنید و وقتی که زن من آنجا نباشد می توانید

از ان چیزی که خودتان می دانید چیه بندازید بالا ( ادای نوشیدن را در می آورد )

بایستی اضافه کنم که با یک گیلاس کافی است که لول لول بشوم ، احساس

خوشی بهم دست می دهد ولی در عین حال غم غیر قابل وصفی سراغم

می اید . بی دلیل ایام جوانی از خاطرم می گذرد و دلم می خواهد بگذارم

و بروم ـ بیشتر از اینکه تصورش را کنید ـ دلم می خواهد فرار کنم ( از خود

بیخود می شود ) فرار کنم . همه چیز را ول کنم و بگذارم و بروم . حتی

یک نگاهی هم پشت سرم نیندازم. به کجا و کی اهمیت می دهد ؟

فقط از این فساد ، از این کثافت ، از این زندگانی بی ارزش که مرا

تبدیل به یک دلقک پیر و حقیر کرده . از این پیر گاو خسیس ، از این

حقیر شرور ، زشت ، کینه جو فرار کنم . از کسی که سی و سه سال

از عمرم را به نکبت کشیده ، از موسیقی ، آشپزخانه ، از پول های زنم

و از تمام این حرفهای تو خالی و بی معنی فرار کنم .

در نقطه دوری از صحرا توقف کنم بعد آنجا بایستم مثل یک درخت یا یک

ستون شاید هم یک مترسک سر جالیز که زیر آسمان ایستاده ، ببینم

که چطور تمام مدت شب ماه روشن و آرام از بالای سرم می گذرد و فراموش

کنم چقدر دوست داشتم که تمام خاطراتم را از یاد ببرم ، چقدر دلم

می خواست که فراک کهنه کثافت را که سی سال پیش تو همین با

زنم ازدواج کردم پاره کنم ( فراکش را پاره می کند ) چیزی که همیشه

می پوشم تا به منظور امری خیر سخنرانی کنم . اصلا مال خودت

باشد ( فراک را لگد می کند ) بگیر ، من بیچاره و حقیر و کهنه ام . مثل

این جلیقه که کهنه شده و پشتش بید خورده. به هیچ چیز احتیاج ندارم.

من بالاتر از همه این چیزهای پست و کثیف هستم . یک وقتی جوان بودم.

باهوش و دانشگاه می رفتم . فکر می کردم آدمی هستم و احساسات و

آرزوهایم مثل آدم ها بود . اما حالا هیچی نمی خواهم جز یک کمی راحتی

، یک کمی آسایش ( به اطراف نگاهی می اندازد و به سرعت فراکش را می پوشد)

می گویم که زنم پشت پرده است . او امده و انجا منتظر منت است . (به

ساعتش نگاهی می اندازد ). وقت گذشته . اگر او پرسید خواهش می کنم

، استدعا دارم به او بگویید که سخنران ـ کله پوک ـ یعنی بنده رفتارش

موقرانه بود .( نگاهی به اطراف می اندازد و سرفه ای می کند ) او دارد اینجا

را نگاه می کند . ( صدایش را بالا می برد ) در نتیجه تنباکو دارای سمی

خطرناک است که درباره ان به تفصیل سخن رفت و به هیچ وجه نبایست

در کشیدن آن زیاده روی کرد . امیدوارم از این سخنرانی که تحت عنوان

" مضرات دخانیات " بود استفاده کرده باشید .

(با هیبتی شاهانه تعظیم می کند )



آنتوان چخوف


back to top