داستان كوتاه discussion

59 views
نوشته هاي كوتاه > یه نوشته ،همینطوری...

Comments Showing 1-5 of 5 (5 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by ArEzO.... (new)

ArEzO.... Es | 1249 comments امروز آمده بودی، نشسته بودی درست روبه روی من!عین زمونی که هم تو هم من ، شانزده ساله بودیم ...
دفتر عقاید قفل دارت را داده بودی به من ومن، آخر شب ، کتاب درسی ام را گذاشته بودم کنار و جواب سوالاتتو نوشته بودم ...
زندگی :
مرگ:
عشق:
نوشته بودم ،زندگی مثل یک سطله خالیه ،که حتی مرگ ، هم نمی ذاره
،خیال قشنگ عشق ،رنگ ببازه !
عطر قهوه ء همسایه و عطر سیگار عابری ،پیچیده تو فضای نیمه روشن اتاقم ..
بلاخره بعد از یه روز کار و دوندگی تونستم همراه با عطر قهوه ی بشینم ،و، واسه ء دل خودم بنویسم !
به سبک قهوه خوران ،استکان و نعلبکی ام را بر عکس روی میزمی ذارم!
نتیجه اش نگاهمه ! درون خطوط درهمی که می تونی هر جور دوستش داری تفسیرش کنی ....درست عین سوالای تو ،توی دفتر عقاید قفل دارت ...
نام این خط رو،که رنگ پریده و چند شاخه است می گذارم خط عقل ...در دفتر عقایدت ، یادت رفته بود راجع به اون هم سوال بپرسی ...ببین !یکی از این شاخه های خط عقل رفته چسپید به خط پر رنگ و پهنی که آمده دایره شده کمی متمایل به بیضی ، که بی شک خط قلب است که من اشتباهی تو دفتر عقایدت نوشته بودم "دلی عاشق "...این خط آمده، آمده، در گوشه ای هزاران بار کج و معیوب و مربع و مستطیل و منحنی شده ،باید خط تقدیر باشه، همونی که قرار بود ازش یک شاهزاده اسب سوار برسه...اون موقع ها که شانزده ساله بودیم ...
می دونی ؟ تو باید توی دفتر عقایدت ،تقدیر رو، دست کم نمی گرفتی و می نوشتی اش ...یه وقت می بینی میاد ،شکل یک طوفان یا سیل میاد! سطل ات را واژگون می کنه تو،باید دوباره پرش کنی !...دوباره واژگونش می کنه و .... ......انگشتم رو، روی خطوط می کشم و همه رو در یک نقطه جمع می کنم و آن هارا ،روی انگشتم می مکم.. این هم باید نقطه همت باشه مقابل این همه خط !
امشب همه ء عابرای دلتنگ از اینجا می گذرن، دود سیگاراشون نشسته، لبه ء اتاق نیمه روشنم که با عطر یاد تو پر شده ....
دلم به تو و شانزده سالگی تنگ شده !..که روی خط دل منتظر یه اسب سفید شاهزاده سوار بودیم که می رفت تا ابد خوشبخت زندگی کند ...اگر ببینمت دوست دارم توی همون دفتر عقایدت بنویسم که« زندگی مثل یه سطله خالیه که بهت می دن، باید پرش کنی...باید در انتها گلی زیبا از اون رشد کنه،که نامش عشق باشه.. دیگران مست عطر و سایه برگش بشن ...مرگ زود می رسه ...اگه سطلت پر نشده باشه مجالی نیست ...حتی اگه تقدیر بیاد و به شکل طوفانی، سطل ات رو بریزه، فرو بپاشه هم ، مجالی نیست باید دوباره دست به کار بشی ... »
دست به کار شم ...



طیبه تیموری | 659 comments آرزو جان چقدر قشنگ بود، اشكم رو در آوردي دختر
فقط نوشتم كه بگم ممنون ممنون ممنون


message 3: by Aga reza (new)

Aga reza saadatdost | 21 comments چه خطهای عمیقی
این خط تقدیر هم که مارا کشت
نوشته بسیار فلسفی بود



message 4: by ArEzO.... (new)

ArEzO.... Es | 1249 comments دوستان متشکرم..
مداد رنگی عزیزم
اشک خودمم در اومد موقع نوشتن ...
با این همه خط تو زندگی


message 5: by Mahyar (new)

Mahyar Mohammadi | 680 comments "دلم برای تو و شانزده سالگی"


به جای "دلم به تو و شانزده سالگی"

در هر حال، نوشته ی شما خیلی خیلی خیلی زیبا بود


back to top