داستان كوتاه discussion
نوشته هاي كوتاه
>
امیر در غسالخونه...
date
newest »


فکر می کنم این نوشته به نوعی داستان کوتاه است. از این که تمامی نوشته هایت را در قالب فیلم نامه می نویسی خوشحالم. خواندن فیلم نامه برایم لذت بخش است.
در مقایسه با سایر نوشته هایت این نوشته را خاص می دانم. هم به لحاظ بار معنایی و هم به دلیل انسجام موجود در روند داستان. به نظرم آمد که شرایط داستان را از نزدیک دیده و یا بسیار خوب راجع به آن تحقیق کرده ای که این مسئله در نفوذ کلامت بسیار موثر است.
زاویه نگاهت، مرا به یاد طنزهای تلخ جمالزاده می اندازد.
پیروز باشی

اما معلوم اسنت دقیق همه چیز را تحقیق کردی
چون تصویر یک غسالخانه اومد جلوی چشمام
کار خوبی بود
در متن داستان پشت سرهم موضوعی بر موضوع دیگه سوار میشه و تصادم احساس ها ودر نهایت عصبانیت بهت دست میده. تا میخواهی به امیر فکرکنی مریضی سعیدپیش میاد، بعد مرده شور خانه و قضیه کرم ها و کافور و .... خیلی خوب است ولی تحمل این موضوعات دل نچسب ، انهم پشت سرهم به دنبالش اکراه از داستان را پیش میاره که حتی نمیخوای یک بار دیگه بخونی . هرچند واقعیت است و مثل یک گزارش واقعی. ولی من نفهمیدم شما چه چیزی را توی این نوشته میخواهید منتقل کنید؟ چون ذهن خواننده بیشتر از امیر به مراحل مرده شوری سوق داده میشه و حتی جاهایی ادم احساس میکنه امیر اضافی است. شاید اگر موضوع این نوشته این ضرب اهنگ تند را نداشت به جای ضربان تند قلب ، به جای نا امیدی اندوهی نامظبوع ولی ارام را برای خواننده به ارمغان میاورد طوری که امیر را احساس میکردی و نه اینکه به نهایت سرنوشت خودت فکر کنی.
امیر با چشمای ریزش بختِ سیاهش رو می بینه..نمی دونه این سایه ی شوم، انعکاس چشمای سیاهشه یا واقعیته..
ولی نمی خواد باور کنه..چشماش پرِ غمه...ولی می دوئه اینور. اونور. می خواد گریه کنه ولی نمی تونه. نمی خواد باور کنه..
داخلی – واحد ثبت – بهشت زهرا
رو تابلوی دیجیتالی می زنن "مدارک سعید روح پرور ثبت گردید" صدای هم همه ی کسایی می یاد که اومدن پنجاه هزار تومن بدن تا اون آمبولانسِ لعنتیِ مرده شور خونه، مردشونو تحویل غسالخونه بده.
نوشته ی تابلو عوض می شه "مرحوم سعید روح پرور به قسالخانه منتقل شد- محل دفن قطعه ی 103 ردیف 144 شماره ی 44"
خارجی- جلوی غسالخونه- بهشت زهرا
تو عمر نه ساله اش تاحالا این قسمت بهشت زهرا رو ندیده بود.. دمپایی های آبی کودکانش پاشه.. انگار پاهاش نمی خواد باور کنه دیگه بابایی نیست تا براش کفش بخره.. می خواد بدوئه بره سمتِ بوی تند کافور.. قدش نمی رسه به اون نواره باریکه شیشه.. پس چه باک ..بره تو ..نه! می گیرنش.. تو روحیش تاثیر داره.. همه می دوئن می رن تو جز امیر که با چشماش بقیه رو بدرقه می کنه...
داخلی - درون غسالخونه- بهشت زهرا
داره قدم می زنه می ره تو.. بوی تند کافور از لحظه ی ورود اذیتش می کنه.. می ره سمت یکی از پنجره ها.. همه می رن اون سمت.. نه! رو کاوِرِش زده نادر مست چی. پس باید بره اونور... اونور می برنش.. می تونه نگاه کنه.. وقت داره.. هنوز نیاوردنش..
تو صحنه ی جلوی چشماش بیشتر از اینکه اونی که بی جون از کاور در میارن توجهش رو جلب کنه اون چهار تا محترمِ مرده شور رو نگاه می کنه.. چقدر دقیق.. نفهمید چی شد تموم شد ولی نگاه های معنا داره مرده شورای عزیز همیشه تو ذهنش میمونه.. مطمئنِ که همیشه اون چشما تو ذهنش می مونه.. چه طور با شغلشون کنار اومدن؟
میرن اونور..آره خودشه می دونه رو تخته آخری می شورنش.. میره بالا سرش... حالا می خواد هر دو رو با هم نگاه کنه.. .هم سعید رو هم مرده شورای مهربونو. .میارنش.. کاور رو باز می کنن.. یه تیکه گوشت بی جون.. هر طرف بخوان می برنش.. دستشو می گیرن می ندازنش وسط تخت.. آروم خوابیده.. انگار 200 ساله مرده. .همه جای بدنش زخمه.. مالِ این آخریاس که همش رو تختِ بیمارستان بوده.. آخرم نفهمیدن مریضیش چی بود.. اون چشمای بسته ی سعید که باد کرده بود دیگه چشمای امیرِ عزیزِ کوچولوشو نمی بینه.. ولی چه باک.. حس می کرد الان سعید بالای سرِ تخت وایساده داره نظارت می کنه به کارِ مرده شورای نازنین..
شیلنگ آبو از حوضچه در میارن...میگیرن تو اون کیسه ای که همه رو باهاش می شورن.. کف درست میشه.. یه لنگ قرمز که معلوم نیست امروز رو اورَتِ چند نفر رو پوشونده می زارن رو اورَتِ ش..
اون کف رو با کیسه همه جاش می کشن.. سعید آقا آروم بخواب امیرت الان چیزی نمی فهمه.. راحت شدی از اون دردِ بی درمون. می شورن همه ی زخمها و جای متعدد سِرُم ها رو.. سنگ پا بر میدارن.. 2 تا سنگ پا 2 طرف تخت هست.. محکم می کشن رو زخمها.. چقدر زخم داره بدنش.. الان دیگه درد نداری وقتی دست بهت می زنن.. حولِش می دن ازین ور تخت به اونور تخت تا همه جای بدنش کفی شه.. راحت داره با چشمای بسته فرمان می بره ازون مرده شورای عزیز.. شیلنگ آب رو میارن.. کف ها رو می شورن.. لنگ می ره کنار..چه باک.. همه الان فکر مرگن.. نه چیزه دیگه! چه مظلوم.. سعید آقا آروم باش دارن تمیزت می کنن ابدی تا کرم ها تنِ تو تمیز بخورن.. سطل آبو میارن.. هنوز دارن با سنگ پا همه جاتو می سابن.. باد کردی.. غیرِ طبیعی.. عوارض همون بیماریه که درمان نداشت و چند ماه رو تخت بیمارستان چسبوندت..
سطل کافورو میارن.. چه سبزِ بد رنگی! به راست می خوابوننت.. چه حسی داره دست زدن به کسی که هیچ حسی نداره.. ولی اون مرده شورای عزیز دست می زنن.. به سمت راست... میریزه از سطل یکم از کافورو.. حالا به سمت چپ.. دستتو بالا نگه می داره میریزه یکم... حالا کُلی از سر تا پایین..
همه تختو کافور پر کرده.. وقت شستشو نهاییه.. شیلنگ آب رو میارن... میگیره روت... همه جا.. موهای کفی ات رو خوب می شوره.. تمیز تمیزی سعید آقا.. همه اینور شیشه دارن گریه می کنن... حالا برای تو یا عاقیت اسلامی دفن شدن خودشون نمی دونم!
یه تیکه باریک کفن می بُرَن.. میزازن زیرِ کمرت.. یه پیاله پر از کافورِ خشک میارن.. می چپونن تو دهنت.. چه مزه ایه سعید آقا؟!
رو صورتتو پنبه پیچ می کنن..1 -2-3 کفن می کنن سریع مرده ی تمیز و سفید رو .تموم.. می فرستن بیرون..رو برانکارد..
امیر کوچولو بیا...این بابا...تصویر ذهنی همیشگیه تو از بابا همینه!
خارجی-جلوی غسالخونه-در حال تشییع
آفتاب ظهرِ یکی از روزهای رمضان و نگاه های بی روحِ امیر بر مِیِتِ بابا..
امیر از امروز همینجور مبهوت به همه ی دنیا نگاه می کنه..