آنها برای ما سفره سیم وزرشان را می گسترند و ما برای آنهاسفره دل وجانمان را .با این وجود آنهاخودشان رامیزبان وما را میهمان می نگارند
جبران خلیل جبران
روزی قاصدک سخن دان به بام خانه مان پرید مرا در کنج حیاط به سان یک سالک دید که در حصاره نرده های چدنی در حال چرت زدن است سخن گفت: رهرو طریق از فلات دوراز نیستان خالی می آیم از آنجا که گلهای آن بی رنگ است ... از سرزمین بی نام سفری دراز در پیش است ... برخیز که بایستی سفر کرد جایی رفتنی است گفتم:ای هوای دل انگیز
آسوده خاطران را چه باک از رسیدن ویا ماندن ...هوای ما خالیست
.با این وجود آنهاخودشان رامیزبان وما را میهمان می نگارند
جبران خلیل جبران
روزی قاصدک سخن دان به بام خانه مان پرید
مرا در کنج حیاط به سان یک سالک دید که در حصاره نرده های چدنی در حال چرت زدن است
سخن گفت: رهرو طریق
از فلات دوراز نیستان خالی می آیم
از آنجا که گلهای آن بی رنگ است
... از سرزمین بی نام
سفری دراز در پیش است ... برخیز که بایستی سفر کرد جایی رفتنی است
گفتم:ای هوای دل انگیز
آسوده خاطران را چه باک از رسیدن ویا ماندن
...هوای ما خالیست