(این مطالب از کتاب " اسلام شناسی " معلم شهید ، دکتر شریعتی ست که مطالعه ی آن را صمیمانه به دوستان پیشنهاد می کنم ...) " کثرت و وحدت " در جهان بینی توحیدی کثرت ، یعنی در این جهانی که می بینیم ، پدیده ها گوناگون اند و انسان ها متفاوت ، و انسان و طبیعت با هم فرق دارند، و حیوانات با هم تفاوت دارند و عناصر با هم یکی نیستند ، حرکات گاه متناقض و متضادند ، و انسان را دچاره دلهره می کنند ؛ در زیر این کثرت ها ، یک وحدت هماهنگ ، دقیق ، عاقلانه و ذیشعور وجود دارد که موحد آن را احساس می کند. این است که همه ی پدیده های متفرق را به یک روح و یک جهت تاویل می کند. ( ولو درست هم نفهمد ). این است که " ماکس پلانک " می گوید : " کپلر چون معتقد بود که قانون آگاهانه و باشعوری بر جهان حکومت می کند ، خالق عالم فیزیک شد ". در قرآن آنچنانکه اقتضای جهان بینی توحیدی هست ، همه ی تناقض ها ، همه ی تضاد ها و مرزبندی ها ی وجود ، از بین می رود ؛ این خیلی عجیب است ! اما متاسفانه چون ما تحت تاثیر بینش مذهبی چندگانگی قدیم یا تحت تاثیر بینش فلسفی یونان و یا بینش متناقض هند بودیم ،نگاه " دو بین " داریم . فلسفه و عرفان و دین ، هر سه مکتب ، جهان را بر اساس قطب های متناقض تقسیم می کردند و بعد مرز بندی می کردند ، و در عالم به بد و خوب ،به دنیا و آخرت ، و به پرده ها و مرزهایی که جهان ها را از هم دور و با هم متناقض می کند ، معتقد بودند . در حالی که "توحید " به تناقضهایی که در طول تاریخ همواره در ذهن بشر حاکم بوده ، وحدت می بخشد.در مکاتب دیگر بجز اسلام ، سه قطب انسان ، طبیعت و خدا ( یا ماوراالطبیعه ) از هم جدا بودند ، سه دنیای جدا از هم ، و هر کدام سمبلها و خدایان جدا داشتند و اصلا ذاتشان با هم متناقض بود . در بسیاری از ادیان می بینیم که آفریننده ی انسان یک خداست و آفریننده ی طبیعت خدای دیگری ست : پرومته ، خالق انسان است ، اما زئوس خدای طبیعت است . و این نشان میداده که انسان و طبیعت دو جهان متناقش اند و جهان خدایان با جهان انسان یکی نیست و از هم دور است ، و نشان می دهد که پرده یا سقفی ست به نام آسمان ، که زیرش طبیعت مادی ست و بالایش ، طبیعت الهی ، جهان فرشتگان ، ماوراالطبیعه و جایگاه خدایان ( همان طور که در ذهن ما هم هست ).جهان را به صورت حمامی تصور می کنند که سقف گنبدی دارد به اسم آسمان ، هر چه زیر این گنبد است پست و حقیر و زشت و لجن است ، و هر چه بالای آسمان ، زیبا و مجرد و جایگاه خدا و فرشتگان است. توحید آمده است و این سقفها و مرزها و تقسیم بندی ها را - همه را - فرو ریخته و هستی را یک امپراطوری واحد و هماهنگ ، در زیر فرمان یک قدرت و یک امپراطور و یک حاکم و یک تدبیر ، تجسم بخشیده است.اما امپراطوری که در هر ذره و هر نقطه ، و در هر لحظه از این سرزمین عظیم امپراطوری اش به یک اندازه حضور دارد ؛ اینجا ، مرکز و دور و نزدیک و از این قبیل ندارد .توحید می آید و در این جهان که یک اندام واحد است ،جدایی طبیعت را با انسان و با ماوراالطبیعه (اصطلاح فیزیک و متافیزیک ، طبیعت و ماوراالطبیعه ، زمین و آسمان به معنای جهان مادی و جهان غیبی ، در بینش اسلامی وجود ندارد ؛ بعدها در بینش مسلمانی وجود پیدا کرد ! ) نفی می کند و این سه جهان جدا از هم را وحدت می بخشد.خدا را از پشت ابرها و آسمان و پرده ی غیب و ذهن موحد ، در می آورد و همچون نوری درون قندیل آسمان و زمین ، یعنی جهان ، بر می افروزد. می بینیم جنگ بین فلاسفه - که عقلیون هستند - و عرفا - که احساسیون اند و معتقد به اشراق و احساس - در شرق و غرب ، هند و یونان ، در اکنون و گذشته ، وجود داشته و دارد و حاکم بر ذهن بشر است .
" کثرت و وحدت " در جهان بینی توحیدی
کثرت ، یعنی در این جهانی که می بینیم ، پدیده ها گوناگون اند و انسان ها متفاوت ، و انسان و طبیعت با هم فرق دارند، و حیوانات با هم تفاوت دارند و عناصر با هم یکی نیستند ، حرکات گاه متناقض و متضادند ، و انسان را دچاره دلهره می کنند ؛ در زیر این کثرت ها ، یک وحدت هماهنگ ، دقیق ، عاقلانه و ذیشعور وجود دارد که موحد آن را احساس می کند. این است که همه ی پدیده های متفرق را به یک روح و یک جهت تاویل می کند. ( ولو درست هم نفهمد ). این است که " ماکس پلانک " می گوید : " کپلر چون معتقد بود که قانون آگاهانه و باشعوری بر جهان حکومت می کند ، خالق عالم فیزیک شد ". در قرآن آنچنانکه اقتضای جهان بینی توحیدی هست ، همه ی تناقض ها ، همه ی تضاد ها و مرزبندی ها ی وجود ، از بین می رود ؛ این خیلی عجیب است ! اما متاسفانه چون ما تحت تاثیر بینش مذهبی چندگانگی قدیم یا تحت تاثیر بینش فلسفی یونان و یا بینش متناقض هند بودیم ،نگاه " دو بین " داریم . فلسفه و عرفان و دین ، هر سه مکتب ، جهان را بر اساس قطب های متناقض تقسیم می کردند و بعد مرز بندی می کردند ، و در عالم به بد و خوب ،به دنیا و آخرت ، و به پرده ها و مرزهایی که جهان ها را از هم دور و با هم متناقض می کند ، معتقد بودند . در حالی که "توحید " به تناقضهایی که در طول تاریخ همواره در ذهن بشر حاکم بوده ، وحدت می بخشد.در مکاتب دیگر بجز اسلام ، سه قطب انسان ، طبیعت و خدا ( یا ماوراالطبیعه ) از هم جدا بودند ، سه دنیای جدا از هم ، و هر کدام سمبلها و خدایان جدا داشتند و اصلا ذاتشان با هم متناقض بود .
در بسیاری از ادیان می بینیم که آفریننده ی انسان یک خداست و آفریننده ی طبیعت خدای دیگری ست : پرومته ، خالق انسان است ، اما زئوس خدای طبیعت است . و این نشان میداده که انسان و طبیعت دو جهان متناقش اند و جهان خدایان با جهان انسان یکی نیست و از هم دور است ، و نشان می دهد که پرده یا سقفی ست به نام آسمان ، که زیرش طبیعت مادی ست و بالایش ، طبیعت الهی ، جهان فرشتگان ، ماوراالطبیعه و جایگاه خدایان ( همان طور که در ذهن ما هم هست ).جهان را به صورت حمامی تصور می کنند که سقف گنبدی دارد به اسم آسمان ، هر چه زیر این گنبد است پست و حقیر و زشت و لجن است ، و هر چه بالای آسمان ، زیبا و مجرد و جایگاه خدا و فرشتگان است. توحید آمده است و این سقفها و مرزها و تقسیم بندی ها را - همه را - فرو ریخته و هستی را یک امپراطوری واحد و هماهنگ ، در زیر فرمان یک قدرت و یک امپراطور و یک حاکم و یک تدبیر ، تجسم بخشیده است.اما امپراطوری که در هر ذره و هر نقطه ، و در هر لحظه از این سرزمین عظیم امپراطوری اش به یک اندازه حضور دارد ؛ اینجا ، مرکز و دور و نزدیک و از این قبیل ندارد .توحید می آید و در این جهان که یک اندام واحد است ،جدایی طبیعت را با انسان و با ماوراالطبیعه (اصطلاح فیزیک و متافیزیک ، طبیعت و ماوراالطبیعه ، زمین و آسمان به معنای جهان مادی و جهان غیبی ، در بینش اسلامی وجود ندارد ؛ بعدها در بینش مسلمانی وجود پیدا کرد ! ) نفی می کند و این سه جهان جدا از هم را وحدت می بخشد.خدا را از پشت ابرها و آسمان و پرده ی غیب و ذهن موحد ، در می آورد و همچون نوری درون قندیل آسمان و زمین ، یعنی جهان ، بر می افروزد.
می بینیم جنگ بین فلاسفه - که عقلیون هستند - و عرفا - که احساسیون اند و معتقد به اشراق و احساس - در شرق و غرب ، هند و یونان ، در اکنون و گذشته ، وجود داشته و دارد و حاکم بر ذهن بشر است .