داستان كوتاه discussion

31 views
نوشته هاي كوتاه > كلاف زندگي - آزاده هاظمي زاده

Comments Showing 1-7 of 7 (7 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by [deleted user] (new)

سيگارش رو خاموش نكرده از پنجره پرتاب كرد به بيرون.
كلاه حصيري رو سرش گذاشت و دست برد توي كشو و كلاف قرمز رو برداشت.
قدمهاش رو آروم كرد و پله ها رو يكي يكي بالا رفت.
هر پله گويي دنيايي بود كه زمين حقيرش رو تبديل به طبقه اي از آسمون مي كرد...
درب پشت بوم با صداي زجر آوري باز شد.
با خودش تكرار كرد: " پيوستن از دنيايي به دنياي ديگه ناله مي خواد... درد داره..."
بشكه ي كوچيك، پشت به آفتاب، سايه ي خوبي ساخته بود تا كلاغ زخمي توي سبدي كه براش شكل خونه ي تازه شده بود - آروم به چرت رفته باشه.
سر كلاف رو توي مشتش گرفت و اونو رها كرد...
خنده هاش پيچيد توي سكوت ظهر زمان.
- گربه ي سياه زشت... گربه ي زشت ناقلا... ديدي نمي توني منو گول بزني؟ مطمئن بودم اينجايي! هنوز ياد نگرفتي گوشت كلاغ خوشمزه نيست؟! ... هنوز ياد نگرفتي اين كلاف فقط براي كلافه كردن تو پيچيده شده؟!.
گربه با تمام بدنش به سمت كلاف شيرجه مي رفت و با پنجه هاي كثيفش، لمسش مي كرد... انگار هيچ چيز ديگه اي شايسته ي اينهمه مهر ورزيدن و نوازش نبود!
كلاغ با پاره شدن سكوت، چشمهاش رو باز كرده بود و دوخته بود به بازي گربه و با تمسخر و اخم زل زده بود به جريان كلافگي شادي بخشش.
خنده هاش آروم و آروم تر شد. توي چشمهاش حلقه هاي اشك نشست و در حاليكه نفس عميقي مي كشيد تا ياد روز ديگه اي رو توي قفس قلبش حبس كنه، زمزمه كرد:
" دنيا هميشه شكل كلاف مي مونه گربه سياهه... ما هم شبيه تو، دنبال هر چي كه كلافه مون كنه... و تقدير هم مثل اين كلاغ سياه زخمي زل مي زنه به تماشامون...
به محض اينكه زخمش هم خوب شه، وقت رفتن ميرسه...
اونوقت بايد كلاف رو رها كرد و رفت... به كدوم خونه، هيچ كس نمي دونه؟!"



message 2: by hasti (new)

hasti | 284 comments آزاده ی عزیزم
این نوشته را اگر به عنوان داستان کوتاه ببینیم جای کار بیشتری دارد
اما به عنوان یک نوشته ی کوتاه خوب، بسیار قابل بحث تر است

زمزمه كرد:
" دنيا هميشه شكل كلاف مي مونه گربه سياهه... ما هم شبيه تو، دنبال هر چي كه كلافه مون كنه... و تقدير هم مثل اين كلاغ سياه زخمي زل مي زنه به تماشامون...
به محض اينكه زخمش هم خوب شه، وقت رفتن ميرسه...

این چند جمله که توسط راوی بیان می شود،کل منظور داستان را مستقیما و یکجا توضیح می دهد و نقش خواننده را کمرنگ می کند.
بهتر بود که این چند جمله را در بین عبارات قبلی جا میدادی تا خواننده خودش هدف و منظور داستان را کشف کند.
با تشکر


message 3: by Mehdi (new)

Mehdi | 1794 comments Mod
آزاده خانم به نظر من اصلا داستان کوتاه بود.
جملاتی فاخر در لابلای جملاتی به غایت نا زیبا و گنگ. ذهنت مالیخولیایی شده است فکری به حالش بکن.
لا اقل حواست باشد هر چیزی را داستان کوتاه نام مگذار.


message 4: by [deleted user] (new)

آقاي بهروزي ببخشيد. مي دونم كه من هميشه با نوشتن داستان مشكل دارم ولي خوب سعي ميكنم يه ذره بيشتر ياد بگيرم ولي جالب بود كه اينقدر سريع ذهنم رو شكافتيد و رفتيد داخل
;)

-----
مرسي هستي عزيزم اونچه كه تو گفتي رو تا حالا خيلي ها بهم گفتند. مخصوصا بچه ها توي همين گروه ولي راستش هر كسي يه جوري دوست داره بنويسه. من با اينكه ميدونم خيلي ها اين مدل رو نمي پسندند و مي دونم از زيبايي يه نوشته كم ميكنه، ولي دلم ميخواد صريح حرف بزنم. شايد يه وقتي ياد بگيرم كه بايد نوع ديدگاهم رو عوض كنم و براي مخاطب بنويسم نه براي خودم ولي هنوز اينقدر پيشرفت نكردم. بازم مرسي از شما و آقاي بهروزي
:)


message 5: by mohammad (last edited Sep 12, 2009 01:40PM) (new)

mohammad (irani_1313) | 1523 comments من هم با اینکه این نوشته داستان نبود موافقم
و در مورد رک گویی نوشته هم با هستی موافق هستم

آزاده ی عزیز
داستان بنویس
صریح حرف بزن
ولی نه اینکه هرچه خواننده باید از متن بفهمه رو بگی

میشه همین صحنه هارو تو یه داستان که خودش موضوعی داره آورد و همین سطور آخر رو در غالب دیالوگ از زبان یکی از شخصیت ها بیاری
اینجوری هم صریح گفتی هم داستانت بی عیبه

لازم نیست اون شخصیت خودت باشی
میتونه یه پیرمرد مجرب باشه
میتونه یه زن درگیر بازندگی
درست مثل یه گربه درگیر باکلاف باشه

موفق باشی



message 6: by [deleted user] (new)

باشه چشم ولي بايد يه كلاس خصوصي برام بذاريد وگرنه من نه تنها باهوش نيستم بلكه خيلي هم سر به هوا و حرف گوش نكن هستم
;)
واسه ي همين بايد گوشم رو بكشيد دفعه ي ديگه اگه اينطوري نوشتم

:)

مرسي


message 7: by Behzad, دیوونه (new)

Behzad Vahdati manesh (behzadium) | 1320 comments Mod
نوشتت رو خوندم آزاده جان و منم مثه بقيه دوستان اين نوع نگارش رو داستان كوتاه نمي دونم
تصوير سازي خيلي مصنوعي جلوه مي كنه
و تشبيهات و استعاره ها رو نپسنديدم
چون بيشتر از اين ازت توقع دارم
در مورد صريح گفتن هم باهات موافقم هم نه
در يك گفتگو آدم بايد صريح باشه
در داستان هم همينطور
ولي اين دو نوع صراحت جنسشون خيلي باهم فرق مي كنه
كه فكر مي كنم فاصله بين اين دو رو ناديده گرفتي




back to top