داستان كوتاه discussion

46 views
نوشته هاي كوتاه > اندر احوالات خودم

Comments Showing 1-7 of 7 (7 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Nazanin1987 (new)

Nazanin1987 | 597 comments یه بحثی بین اعضا گروه تو قسمت گفتگو ها سر رشته ای که می خونیم با آمار گیری خطخطی نامه جان راه افتاده بود که من و یاد این پست از وبلاگم انداخت که پارسال نوشتمش ؛ اگه درمورد نوشتار مشکل داره ببخشید عین پست و بی هیچ دخل و تصرفی می ذارم اینجا:


message 2: by Nazanin1987 (new)

Nazanin1987 | 597 comments والا ما دیپلم ریاضی را با کسب بسی افتخارات از دبیرستان اخذ نمودیم و بعد از گذراندن دورانی بس طلایی از عهد شیرخوارگی و مهدکودک تا دبستان و راهنمایییمان و در آخر سر هم دبیرستانمان دلمان را بسی صابون زده بودیم که یک مهندسه نابغه (ایکونه یه دختره کچل با عینک ته استکانی) به جامعه مهندس پرور ایران عزیزمان تحویل می دهیم ... زمانی را بس طولانی (1 سال) در پی رسیدن به این عقده فرو خورده در پیش دانشگاهی گذراندیم و هر عملی انجام دادیم به غیر از مطالعه دروس که البته تا مدتها (و هنوز هم ) دادمان بالا بود که ما خواندیم ولی نشد و شد آنکه نباید می شد و نتایجی بس طلایی آمد و ما از رتباته عالیاتمان فهمیدیم که ما را چه به مهندس شدن این جنگولک بازیها ماله بچه های سوسول است(آیکونه گربه دستش به گوشت نمی رسید میگفت پیف پیف بو میده) و از انجایی که مارا حوصله ای در سر نبود که سالی دیگر را هم به بطالت بگذرانیم به امیدهای واهی تر پس در یک حرکت انقلابی دست به انتخاب رشته زدیم و در آنجا بود که برای اولین بار فهمیدیم که رشته های مدیریت رشته هایی بین رشته ای هستند و نه رشته های آش... و سر مارا این والد گرامی بسی گول مالید که رشته مدیریت صنعتی را گویند بسی نزدیک است به مهندسی صنایع ( آخر علاقه ما بین مهندسی ها به گلابی ترینش بود :) وما خوچحال خوچحا ل این رشته را انتخاب نموده و بیخبر از عالم و آدم پا بدنیا گذاشتیم و در همان یک هفته اول ورود به دانشگاه فهمیدیم رشته های علوم انسانی = خنگی :)) (آیکون یه دختره که داره واسه کشیش اعتراف می کنه) و ما به اعماق افسردگی فرو رفتیم آخر تا آن زمان انقدر بخاطر موقعیت تحصیلیمان تحقیر نشده بودیم و هرگاه ه اندر احوالات سوابق گذشته خود می نگریستیم آه از جیگر جذغاله(جزقاله، جذقاله یا ... نمیدانم بلاخره مدیریتی گفتن:)) شده مان بلند میشد ... و از طرفی انقدر گفتن این رشته برای دیپلمگان ریاضی آسان است که رسما گند زدیم به ترم یکمان (همان خواندن امتحان در دوساعت مانده به شروعش) و پس از آن افسردگی ما بسی فزون یافت تا اینکه ترم دو بودیم که تصمیم به گرفتن مرخصی تحصیلی گرفتیم ولی یه از خدا بیخبری که بعدا دل از ما ربود و ما هم دل از او( آیکون یه قلب یه تیر از وسطش رد شده و از این لوس بازیها) ما را منصرف نمود که نفرمایید مدیریت یعنی خدای رشته ها (ای بسوز پدر عاشقی ، چه دروغی گفته "خودش مکانیک می خوند") و ما بهمان روند نخواندن درس و گلابی بودن رشته مان ادامه دادیم که دیدیم ای بسی دل غافل که خنگترین بچه های کلاسمان هم در درس خواندن از مابسی پیشی گرفته و معدلی بس بالای 16.5 دارند (آخه مدیرت با معدل بالای 16 واسش کار هست) و این اتفاق بس ناگوار یا گوار زمانی بود که بنده 4 ترم را رد کرده بودم و ترم 5 داشت شروع می شد و این شد که در یک عملیات انتحاری(شاید انطحاری ،انهتاری،انطهاری..) شروع به درس خواندن نمودیم و آن ترم بسی سربلندانه تر از بقیه ترمها گذرانیدیمو پس از آن شور قبولی در کارشناسی ارشد و این توهمات فانتزی که از گذراندن وقت با بچه خر خونهای کلاس بر ما مشتبه شده است تا جایی که ترم شیشیم و پارسه اسم نوشته ایم و مثل این بچه خوچحالها 18 واحد هم داریم و امید است بعد از اتمام امتحانات یعنی 5 بهمن تا امتحان ارشد یعنی 23 بهمن ما برای ارشد بخوانیم ... همه اینهارا گفتم که بگویم از وقتی به این جرگه خر خونها افزوده گشته ام بسی از تامین جزوات دیگران در رنجم به خدایی که می پرستید طی هفته گذشته که در فرجه ها بسر بردیم فقط خواجه حافظ شیرازی نبود که به سراغ جزوه های من به درب منزلمان مشایعت نفرمودند .. بودند کسانی که ما فقط آنها را در کلاس می دیدیم و نام آنهارا نشنیده بودیم ولی جز این قماش بودند... احساس می کنم که نه باورم شده عوارض درس خواندن بیشتر از درس نخواندن است تازه همیشه این توهم فانتزی با توست که نمره ات 20 می شود:))) جالب است نه!!!
پ.ن ها:
1- من کلا از اون دست آدمهام که سعی می کنم هرچی دارم و بهترین جلوه بدم (ولی خب واقع بینم)
2-ولی الان بعد 6 ترم خیلی رشته مو دوست دارم یه سر به پست پایین بزنید می بینید آرزوهام حول و هوش رشته امه
3-اون موقع ام که درس نمی خوندم از بچه های فعال دانشگاه بودم که همه جا سرک می کشیدم کلا آدمی نیستم که بتون به مدتی بس طولانی یه جا بشینم ..
4-ولی خداییش تو این 6 ترم یه درس نیفتادم با این اوضاع درس نخوندم یعنی بود درسایی که می ترمشون صفر یا 1و 2 بود ولی می پاسیدمشو(آیکونه خدایا شبه امتحانو از ما نگیر) عمرا هم التماس استاد کنم ...



message 3: by Athareh (new)

Athareh (athareh_22khyahoocom) | 34 comments پی نوشتهات با من سازگار چون منم عمری منت استادا رو بکشم
اما می دونم یه روزی باید منت 1 و بد جوری بکشم خدایا اون روزو برام بخیر کنه
داستان هم زیبا بود
موفق باشید


message 4: by Ramin_lion (new)

Ramin_lion | 5 comments درود بانو نازنین
نوشته ای روان وبسیار خوشایند نوشته بودید و رقص قلمتان بر پهنه بیکران و سفید کاغذ انسان را ناخوداگاه وادار به پایکوبی و هم ترنم شدن با اوای دلتان میگرداند

شادی روز افزون و سرافرازی را برایتان خواستارم
بدرود


message 5: by hasti (new)

hasti | 284 comments طنز زیبایی بود
با آرزوی موفقیت برای تو دوست نازنین


message 6: by Nazanin1987 (new)

Nazanin1987 | 597 comments هستی جونم طنز نبود ... باور کن اندر احوالات خودم بود:-)

عطاره جان انشاله که بیمنت از هم خوشتون بیاد

آقای رامین یه دنیا ممنون که وقت گذاشتید و خطخطی های منو خوندید .


message 7: by hasti (new)

hasti | 284 comments نازنین عزیز
کاملا متوجه شدم که احوالات خودت را در قالب طنز بیان کردی و زیباییش هم در همین بود


back to top