داستان كوتاه discussion

35 views

Comments Showing 1-10 of 10 (10 new)    post a comment »
dateDown arrow    newest »

طيبه تيموري | 659 comments ترسيدم. دلم هري ريخت، اما نه از جنس عشق هاي بي گدار جواني و نه از هيجان كشف سرزميني براي خودم. آن نگاههاي كشدار بي معني و لبخند نچسب، حواسم را پرت كرد. پرسشنامه را هول هولكي پر كردم و جند تا شماره من درآوري هم پائينش نوشتم و امضاي معلم پنجم دبستانم را، كه هميشه پاي ورقه هاي املايم با غضب مي گذاشت، جعل كردم و اسم هم بازي بچگي هايم را كه عروسك دوست داشتني آن روزهاي جنگ زده را از من گرفت و پس نداد زيرش نوشتم و از اتاق بيرون آمدم. اما همه حواسم به نيازمندي هاي روزنامه امروز بود كه حتماً تا الان تمام شده بود


message 2: by Farnaz (new)

Farnaz (farnazm) | 93 comments اشتباه کردی جانم. اشتباه!!!!!!!!


message 3: by Kourosh (last edited Aug 31, 2009 02:35AM) (new)

Kourosh | 389 comments گاهی بیکاری بهتر از دهها کار مسخره و پوچه که دوسش نداریم گاهی خلوت گزینی بهتر از همنشینی با آدمهاییه که از نظر ما کل رفتارشون همون طور که گفتی تو همون نگاههای کشدار و لبخندهای بی معنیه...بیکاری شرف داره به کارهای غلط و حقه بازی و نیرنگ...توی بیکاری با نیتی نیک شاید چیزای خوبی پیدا شه و رهنمون شه به کارایی هم شان طرف...بیکاری به از سر کار بودن یا همون کارای سرکاری خوشم اومد که این داستان کوتاه خیلی کوتاه بود چون حوصله خوندن متن طولانی نداشتم و ندارم منم حس میکنم بیکارم ولی اون قدر کار دارم که دوباره حس میکنم برای انجام همش آخرشم همش دیر میشه و بهم از چیزایی که باید برسه کمتر میرسه...خوبه دلمون کمتر هری بریزه و تکتکمون با شوکولات تک تک یا کیت کت به دست با آرامش تو سرزمینی که کشفش میکنیم و متوجه میشیم مال خودمونه...آره زیاد حرف زدم منم بیکارما!روزنامه هایی هم که قابل خوندنه مطمئنا تا الان تموم شده ... :(زمان جنگ عروسک هم نداشتم:(


message 4: by hasti (new)

hasti | 284 comments به نظر من این داستان جای بسیاری برای بست و گسترش داره .مثلا فضای محلی که توش این اتفاق می افته برای خواننده توصیف نشده

در ضمن آغاز بهتری میتونست داشته باشه
به عنوان مثال میتونستی فکرو خیال دختری رو ترسیم کنی که پشت در اتاق یه نفر که قراره کارفرمای جدیدش بشه منتظره وبیم و امیدهاش رو با خواننده در میون میذاشتی
طوریکه داستان_ که لحظه ای از زندگی یه دختر رو که توی یه دنیای بیرحم دنبال کار میگرده و یکی از دغدغه های امروز جامعه و جوون های ماست_به تصویر میکشه ماندگاری بیشتری در ذهن خواننده هاش داشته باشه
ولی به هرحال تی تی جان قلم زیبا و شعرگونه ای داری و موضوع قابل بحثی رو هم انتخاب کردی
با تشکر


طيبه تيموري | 659 comments هستي عزيزم دوست دارم گسترده شده اين داستان رو از زبان شما بخونم. راستش من به نوشته هاي كوتاه علاقه زيادي دارم و دلايلي نيز. اول اينكه ناچار ميشي تمام شاخه هاي زائد را هرس كني و آنچه كه مي ماند چكيده عقايد و مفاهيمي است كه حاشيه ندارند. دوم اينكه فرصت ما انسانها در اين روزگار خيلي كم شده، حوصله مان هم. اما اينها كه گفتم نظر خودم بود. اگر داستان بلند زيبايي نوشته شده باشه بي شك خود بنده مشتاقانه خواهان خواندنش هستم
ممنون ازاظهار نظر دوستانه ات
موفق باشي


message 6: by آمیرزا (last edited Aug 31, 2009 04:08AM) (new)

آمیرزا (amirza) | 81 comments البته زدودن قسمت های زائد داستان می تونه خوب باشه تا خواننده رو یکراست ببره سر اصل مطلب
و به قول یکی از دوستان وقتی با دو کلمه هم میشه داستان کوتاه نوشت چرا ننویسیم؟
ولی فکر نمی کنید زیاده روی در حذف گوشه و کنار های داستان ،ممکنه از جذابیت اثر کم کنه


message 7: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 2135 comments تی تی عزیز
من هم با علی موافقم. این نوشته بیشتر شبیه قطعی از یک داستان کوتاه بود تا یک داستان کوتاه. توصیه می کنم آن را در بخش نوشته کوتاه قرار بدهی
اما راجع به خود این نوشته فکر می کنم در عین سادگی و ایجاز، نکاتی را یادآوری می کرد که به تنهایی مبین شخصیت پردازی و فضاسازی در این نوشته بود.
به نظرم کمی اتودگونه می آید ولی به عقیده من بنیان خوبی داشت


message 8: by طيبه تيموري (last edited Aug 31, 2009 08:13AM) (new)

طيبه تيموري | 659 comments از پیشنهادات سپاسگذارم. نمی خواستم با تصویر ذهنی قبلی معرفی شده باشم و بگویم این اولین تجربه جدی داستان نویسی بنده است. با اینهمه احساس می کنم خیلی موضوعات در ذهنم جولان می دهند که دوست دارم داستانشان کنم. حتما به نکات پیشنهاد شده توجه خواهم کرد
ممنون


مهدی عناصری  عناصری | 414 comments تی تی

قبلش چی کردی؟
بعدش؟
اما.........




طيبه تيموري | 659 comments Khatkhatinameh wrote: "تی تی

قبلش چی کردی؟
بعدش؟
اما.........

"

سلام
كمي سوالتان گنگ بود، با اينهمه پاسخم به قبلش چي كردم، شعر است. مقوله ارزشمند زندگي من شعر است. اتفاقي كه در پانزده سالگي با من همراه شد بدون هيچ گزينشي. اما هميشه در حال نوشتن نثر بوده ام، از خاطره نويسي ها ي نوجواني تا دغدغه هايي كه به نوشتن وادارم مي كرد، نوشتني خارج از چارچوب شعر
شايد پيش ازين هم داستان نوشته بودم، نمي دانم اما تصميم براي نوشتن داستان را براي اين نوشته گرفتم

درضمن اون اماي آخر سوالتون يعني چي؟




back to top