يكي از وجوه اختلاف مهم انسان متجدد با انسان سنتي، آن است كه انسان متجدد معتقد است هيچ عامل غيرمعرفتي در شناخت او از عالم واقع مؤثر نيست. اعتقاد انسان سنتي بر اين است كه در جريان شناخت جهان هستي، اعم از جهان طبيعت و جهان ماوراي طبيعت (اگر در نظر او جهان ماوراي طبيعتي وجود داشته باشد)، عوامل غيرمعرفتي هم دخيل هستند و مهمترين عامل غيرمعرفتياي كه در جريان شناخت، دخيل است، مسألة گناه است. انسان سنتي معتقد است گناه در جريان شناخت اثر ميگذارد و اينگونه نيست كه يك انسان گناهكار و يك انسان بيگناه، يا يك انسان كمتر گناهكار و يك انسان بيشتر گناهكار، برداشت و استنباط واحدي از جهان هستي داشته باشند. وقتي انسان در مقام مواجهه با جهان هستي قرار ميگيرد و درصدد بر ميآيد از اين جهان هستي شناخت پيدا كند، در روند اين شناخت و استنباط و برداشتي كه حاصل ميكند، گناهكاري يا بيگناهياش هم دخالت دارد؛ اين عامل، عامل كم اهميتي نيست. البته خود گناه يك عامل معرفتي نيست؛ مثل ساير عوامل غيرمعرفتياي كه پيش از اين نام بردهام، گرچه خودشان عوامل غيرمعرفتي هستند، ولي در معرفت اثر ميگذارند. ممكن است به يك پديده بنگريم، ولي دو استنباط مختلف داشته باشيم و اين دو استنباط مختلف معلول اين باشد كه شما كمتر از من گناه ميكنيد و من بيشتر از شما گناه ميكنم يا شما اصلاً گناه نميكنيد و من گناهكارم. تأثير گناه در شناخت، از اصول مسلم تفكر انسان سنتي بوده است. يكي از توابع هم اين بوده كه در اثر مسلم انگاشتن تأثير گناه در شناخت، انسان سنتي در مقام آموزش و پرورش، خود را به لوازمي ملتزم ميدانست و از مربيان و معلمان انتظار داشت در متعلم ويژگيهاي خاصي را بپرورد تا آن متربي و آن متعلم، شناختي واقعيتر از جهان هستي پيدا كنند.
انسان متجدد، منكر اين ويژگي است. به نظر انسان متجدد، مسألهاي به نام گناه تأثيري در شناخت از اين جهان يا واقعي و غيرواقعي بودن آن ندارد. گرچه انسان سنتي بر تأثير گناه در شناخت اصرار ميورزيد و انسان جديد منكر اين تأثير است، اما ريشههاي توجه دوباره به تأثير گناه بر شناخت، در آثار بسياري از متفكران متجدد وجود دارد. در اين زمينه به بعضي از آثار و مكتوبات متفكران متجدد رجوع ميكنيم. كساني مثل پولس قديس (به ترتيب تاريخي)، آگوستين قديس، لوتر، كالون (لوتر و كالون در واقع دو بنيانگذار اصلي مكتب پروتستانتيزم هستند) و بعد از آن دو، كركگور. اينان، متفكراني هستند كه عقيدهشان خلاف انتظار نيست، مخصوصاً چهار نفر اول كه انسانهايي كاملاً سنتي بودند. اما در ميان متفكران جديد (باز هم به ترتيب تاريخي) كسي مثل هابز در كتاب معروف خودش، لوياتان، كه مهمترين اثر و شاهكار فلسفي اوست، گرچه ماترياليست است، ولي در عين حال اعتقاد دارد خطاي اخلاقي در شناخت انسان از عالم واقع اثر ميگذارد. بعد از هابز، كانت، بعد از كانت، فيخته و به همين ترتيب بيكن، هيوم، ماركس مانهايم، شوپنهاور، نيچه، فويرباخ، فرويد، فوكو، دريدا، رالز، هابرماس، هِر و مكينتاير، جملگي متفكران متجددي هستند كه به تأثير گناه در شناخت اعتقاد دارند. بعضي از آنها مادي هستند (مثل هابز و ماركس) و به همين دليل، به جاي اينكه تعبير گناه را به كار ببرند، از تعبير خطاي اخلاقي استفاده ميكنند.
يكي از وجوه اختلاف مهم انسان متجدد با انسان سنتي، آن است كه انسان متجدد معتقد است هيچ عامل غيرمعرفتي در شناخت او از عالم واقع مؤثر نيست. اعتقاد انسان سنتي بر اين است كه در جريان شناخت جهان هستي، اعم از جهان طبيعت و جهان ماوراي طبيعت (اگر در نظر او جهان ماوراي طبيعتي وجود داشته باشد)، عوامل غيرمعرفتي هم دخيل هستند و مهمترين عامل غيرمعرفتياي كه در جريان شناخت، دخيل است، مسألة گناه است. انسان سنتي معتقد است گناه در جريان شناخت اثر ميگذارد و اينگونه نيست كه يك انسان گناهكار و يك انسان بيگناه، يا يك انسان كمتر گناهكار و يك انسان بيشتر گناهكار، برداشت و استنباط واحدي از جهان هستي داشته باشند. وقتي انسان در مقام مواجهه با جهان هستي قرار ميگيرد و درصدد بر ميآيد از اين جهان هستي شناخت پيدا كند، در روند اين شناخت و استنباط و برداشتي كه حاصل ميكند، گناهكاري يا بيگناهياش هم دخالت دارد؛ اين عامل، عامل كم اهميتي نيست. البته خود گناه يك عامل معرفتي نيست؛ مثل ساير عوامل غيرمعرفتياي كه پيش از اين نام بردهام، گرچه خودشان عوامل غيرمعرفتي هستند، ولي در معرفت اثر ميگذارند. ممكن است به يك پديده بنگريم، ولي دو استنباط مختلف داشته باشيم و اين دو استنباط مختلف معلول اين باشد كه شما كمتر از من گناه ميكنيد و من بيشتر از شما گناه ميكنم يا شما اصلاً گناه نميكنيد و من گناهكارم. تأثير گناه در شناخت، از اصول مسلم تفكر انسان سنتي بوده است. يكي از توابع هم اين بوده كه در اثر مسلم انگاشتن تأثير گناه در شناخت، انسان سنتي در مقام آموزش و پرورش، خود را به لوازمي ملتزم ميدانست و از مربيان و معلمان انتظار داشت در متعلم ويژگيهاي خاصي را بپرورد تا آن متربي و آن متعلم، شناختي واقعيتر از جهان هستي پيدا كنند.
انسان متجدد، منكر اين ويژگي است. به نظر انسان متجدد، مسألهاي به نام گناه تأثيري در شناخت از اين جهان يا واقعي و غيرواقعي بودن آن ندارد. گرچه انسان سنتي بر تأثير گناه در شناخت اصرار ميورزيد و انسان جديد منكر اين تأثير است، اما ريشههاي توجه دوباره به تأثير گناه بر شناخت، در آثار بسياري از متفكران متجدد وجود دارد. در اين زمينه به بعضي از آثار و مكتوبات متفكران متجدد رجوع ميكنيم. كساني مثل پولس قديس (به ترتيب تاريخي)، آگوستين قديس، لوتر، كالون (لوتر و كالون در واقع دو بنيانگذار اصلي مكتب پروتستانتيزم هستند) و بعد از آن دو، كركگور. اينان، متفكراني هستند كه عقيدهشان خلاف انتظار نيست، مخصوصاً چهار نفر اول كه انسانهايي كاملاً سنتي بودند. اما در ميان متفكران جديد (باز هم به ترتيب تاريخي) كسي مثل هابز در كتاب معروف خودش، لوياتان، كه مهمترين اثر و شاهكار فلسفي اوست، گرچه ماترياليست است، ولي در عين حال اعتقاد دارد خطاي اخلاقي در شناخت انسان از عالم واقع اثر ميگذارد. بعد از هابز، كانت، بعد از كانت، فيخته و به همين ترتيب بيكن، هيوم، ماركس مانهايم، شوپنهاور، نيچه، فويرباخ، فرويد، فوكو، دريدا، رالز، هابرماس، هِر و مكينتاير، جملگي متفكران متجددي هستند كه به تأثير گناه در شناخت اعتقاد دارند. بعضي از آنها مادي هستند (مثل هابز و ماركس) و به همين دليل، به جاي اينكه تعبير گناه را به كار ببرند، از تعبير خطاي اخلاقي استفاده ميكنند.
ادامه ی مطلب در لینک زیر :
http://malekiyan.blogfa.com/post-254....
---------------------------------------
منبع: سایت بشرا به نقل از آیین شماره 19-20