شعر سـپـيـد discussion

32 views
فريدون مشيري

Comments Showing 1-1 of 1 (1 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Eman (new)

Eman | 2 comments ‏" ریشه در خاک " ‏
تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد‎
و اشک من ترا بدرود خواهد گفت‎.
نگاهت تلخ و افسرده است‎.
دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است‎.
غم این نابسامانی همه توش وتوانت را زتن برده است‎.

تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی‎.
تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی‎.
تو را کوچیدن از این خاک ،دل بر کندن از جان است‎.
تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است‎.
تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران‎
تو را این خشکسالی های پی در پی‎
تو را از نیمه ره بر گشتن یاران‎
تو را تزویر غمخواران ز پا‎ ‎افکند‎
تو را هنگامه شوم شغالان‎
بانگ بی تعطیل زاغان‎
در ستوه آورد‎.
تو با پیشانی پاک نجیب خویش‎
که از آن سوی گندمزار‎
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است‎
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت‎
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت‎
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است‎
تو با چشمان غمباری‎
که روزی چشمه جوشان شادی بود‎
و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده ست‎
خواهی رفت‎.
و اشک من ترا بدروردخواهد گفت‎ ‎
من اینجا ریشه در خاکم‎
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم‎
من اینجا تا نفس باقیست می مانم‎
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم‎
امید روشنائی گر چه در این تیره گیها نیست‎
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم‎
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی‎
گل بر می افشانم‎
من‎ ‎اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید‎
سرود فتح می خوانم‎
و می دانم‎
تو روزی باز خواهی گشت



back to top