عاشقانه هاي پاك- Pure Love discussion
جملات عاشقانه
>
آرزوهای عاشقانه
date
newest »

ممنون بیتا جان
من هم همه اینها رو برایت آرزو می کنم
من هم همه اینها رو برایت آرزو می کنم

کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سرا پای تو لب می سودم
کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانه تو
خفته بر هودج مواج نسیم
میگذشتم ز در خانه تو
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده لرزان حریر
رنگ چشمان ترا میدیدم
کاش در بزم فروزنده تو
خنده جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم
کاش چون آینه روشن میشد
دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازنده تو
کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا میکرد
در دل باغچه خانه تو
شور من ، ولوله برپا میکرد
کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم ترا میدیدم
خیره بر جلوه زیبایی خویش
کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
ریشه زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت
کاش از شاخه سر سبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایه عمر
شعله راز مرا میدیدی
فروغ فرخزاد »

چشمانی آرزو می كنم
كه چراغ ها و نشانه ها را
در ظلمات مان ببیند
گوشی
كه صداها و شناسه ها را
در بیهوشی مان بشنود
برای تو وخویش،روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی
كه در صداقت خود
مارا از خاموشی خویش
بیرون كشد وبگذارد
از آن چیزها كه در بندمان كشیده است
سخن بگوییم
شاملو

راستی شعر مرا می خوانی؟
نه ,دریغا,هرگز
باورم نیست كه خواننده ی شعرم باشی.
كاشكی شعر مرا می خواندی.
حميد مصدق

گر چه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز میكشد فریاد :
در كنار تو میگذشت ، ای كاش
فریدون مشیری

دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار
بر ماسه ها نوشتی
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاكیست
اما به باد بسپار !
فریدون مشیری
الهي به مستان ميخانه ات
به عقل آفرينان ديوانه ات
به دردي کش لجه ي کبريا
که آمد به شانش فرود انما
به دري که عرش است او را صدف
به ساقي کوثر به شاه نجف
به نور دل صبح خيزان عشق
ز شادي به انده گريزان عشق
به رندان سرمست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
که خاکم گل از آب انگور کن
سراپاي من آتش طور کن
خدا را به جان خراباتيان
کزين تهمت هستي ام وارهان
به ميخانه ي وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
بخشی از ساقی نامه رضی الدین آرتیمانی
به عقل آفرينان ديوانه ات
به دردي کش لجه ي کبريا
که آمد به شانش فرود انما
به دري که عرش است او را صدف
به ساقي کوثر به شاه نجف
به نور دل صبح خيزان عشق
ز شادي به انده گريزان عشق
به رندان سرمست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
که خاکم گل از آب انگور کن
سراپاي من آتش طور کن
خدا را به جان خراباتيان
کزين تهمت هستي ام وارهان
به ميخانه ي وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
بخشی از ساقی نامه رضی الدین آرتیمانی

چون باده لب تو می نابم آرزوست
ای پرده پرده چشم توام باغ های سبز
در زیر سایه مژه ات خوابم آرزوست
دور از نگاه گرم تو بی تاب گشته ام
بر من نگاه كن كه تب و تابم آرزوست
تا گردن سپید تو گرداب رازهاست
سر گشتگی به سینه گردابم آرزوست
تا وارهم ز وحشت شبهای انتظار
چون خنده تو مهر جهانتابم آرزوست
فریدون مشیری

دسته گلی پژمرده…
آب نباتی تا نیمه لیسیده…
قورباغه ای…
یا یکی از بوسه هایش را …
پم براون

گربه ام را هم همینطور!
اما این سگ و گربه دائم با هم دعوا می كنند
ای كاش سگم با گربه ازدواج می كرد
آن وقت حتماً با هم دوست می شدند!
سیلوراستین

هواپیما درحال حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل کردند و
............
مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم."
دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است.
محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم
."
آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت.
مادر بطرف پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد.
آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که میخواست و احتیاج داشت که گریه کند.
من نمیخواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی
خودش با این سؤال اینکار را کرد:
" تا حالا با کسی خداحافظی کردید که میدانید برای آخرین بار است که او را
میبینید؟ "
جواب دادم:
" بله کردم.
منو ببخشید که فضولی میکنم چرا آخرین خداحافظی؟ "
او جواب داد:
" من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی میکنه.
من چالشهای زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم دفن
من خواهد بود . "
" وقتی داشتید خداحافظی میکردید
شنیدم که گفتید :: " آرزوی کافی را برای تو میکنم. " میتوانم بپرسم یعنی
چه؟ "
او شروع به لبخند زدن کرد و گفت:...
. " این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما رسیده. پدر و مادرم عادت داشتند که
اینرا به همه بگن.
" او مکثی کرد و درحالیکه سعی میکرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری
زد
و گفت: " وقتی که ما گفتیم " آرزوی کافی را برای تو میکنم. " ما میخواستیم که
هرکدام زندگی ای پر از خوبی به اندازه کافی که البته میماند داشته باشیم. "
سپس روی خود را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد :...
..........
***" آرزوی خورشید کافی برای تو میکنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه
به اینکه روز چقدر تیره است .
****آرزوی باران کافی برای تو میکنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد .
*******آرزوی شادی کافی برای تو میکنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد .
******آرزوی رنج کافی برای تو میکنم که کوچکترین خوشیها به بزرگترینها تبدیل
شوند .
******آرزوی بدست آوردن کافی برای تو میکنم که با هرچه میخواهی راضی باشی .
آرزوی از دست دادن کافی برای تو میکنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی
.******
آرزوی سلامهای کافی برای تو میکنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته
باشی ............ ..
بعد شروع به گریه کرد و از آنجا رفت .
می گویند که تنها یک دقیقه طول میکشد که دوستی را پیدا کنید٬ یکساعت میکشد تا
از او قدردانی کنید اما یک عمر طول میکشد تا او را فراموش کنید .
از زندگی لذت ببرید !
تقدیم به تو...دوست عزیزم
آرزوی کافی برایت میکنم

حتی عجیب نیست که در اوج شک وشطح زیباترین بهانه ایمان من تویی
احساسهایی از متفاوت میان ماست آباد از توام من و ویران من تویی
آسان نبود گرد همه شهر گشتنم وانکه چه سخت یافتم انسان من تویی
پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز در سینه من آتش پنهان من تویی
هر صبح با طلوع تو بیدار می شوم رمز طلسم بسته چشمان من تویی
هر چند سرنوشت من و تو دوگانگی است تنهای من نهایت زمان من تویی
من به یک احساس خالی دلخوشم من به گلهای خیالی دلخوشم
در کنار سفره اسطوره ها من به یک ظرف سفالی دلخوشم
سر نهم بر بالش اندوه خویش با همین افسرده حالی دلخوشم
در هجوم رنگ در فصل صدا با بهار نقش قالی دلخوشم
گرچه اهل این خیابان نیستم با هوای این حوالی دلخوشم

هنوز از سردی آهم نه میگریم نه میخونم
حواست به منم باشه دارم جون میکنم بی تو
چه معصومانه هر لحظه معنا میکنم درد و
حواست به منم باشه هنوز درگیر احساسم
به جز تو حتی من گاهی خودم رو هم نمیشناسم
حواست به خدا باشه تو که اینقدر بی احساسی
تو که از من به جز اسمم نه میدونی نه میشناسی
حواست به منم باشه
خدایا از تو دلگیرم دارم ازغصه میمیرم
چرا قسمت همین بوده که محتاج و زمین گیرم
نه آغوشت و میبینم نه اجابت میکنی دردم
یه کاری کن من از اینجا به اغوش تو برگردم
یه کاری کن بیام پیشت رو لبهام خنده پیدا شه
نذارم منتظر بیشترحواست به منم باشه
حواست به منم باشه
خدایا زندگی اینجا کنار ادمها سخته
تو دنیا هر کی بدتر بود چرا بی درد و خوشبخته
خدایا کفر حرف من نذار لبهام به حرف واشه
برای رفتن از دنیا حواست به منم باشه
یه کاری کن بیام پیشت رو لبهام خنده پیدا شه
نذارم منتظر بیشترحواست به منم باشه
حواست به منم باشه هنوز داغون داغونم
هنوز از سردی آهم نه میگریم نه میخونم
حواست به منم باشه
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کني.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوام اگر جوان كه هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برابت آرزو کنم