تنهائی

[Masood]

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدیناسن خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

[Bita]

اینبار دل به دریا زدم شاید آنسوی این همه اما و اگر خورشید از سمتی دیگر بدمد.

[Bita]

وقتی تمام شد پنداشتم شروع شده است. دستهایم را باز کردم و گفتم آه ه ه ه ه رهاییییییییییییییی.... اما اینطور نبود وقتی جدا میشوی فقط رها نمیشوی ، تنها میشوی ، تنهایی حریمی که دیگر نیست.