داستان كوتاه discussion
نوشته هاي كوتاه
>
عاشورا
date
newest »


در ضمن باید به صفت هایی که به این نوشته دادید واقعی بودن رو هم اضافه کنیم که کاش اینطور نبود
این چند سطر توصیف ضعیفی است از آخرین ساعات اعتراض مردمی دیروز

بسیار زیبا توصیف کردی
حال و هوای این روزهای غبار آلودرو
.
.
.
قسم : بر آتش عصیان ایمانی
که سوزانده است تخم یأس را در عمق قلب آرزومندم
که من هرگز ، بروی چون شما معروفه های پست هر جایی نمی خندم
پای می کوبید و می رقصید
لیکن من ... به چشم خویش می بینم که می لرزید
می بینم که می لرزید و می ترسید
از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم
که در عمق سکوت این شب پر اضطراب و ساکت و فانی
خبر ها دارد از فردای شورانگیز انسانی
و من ... هر چند مثل سایر رزمندگان راه آزادی
کنون خاموش ،در بندم
ولی هرگز بروی چون شما غارتگران فکر انسانی نمی خندم
.
.
.
باز هم ممنون

تاریخ گواه است که در گنبد گیتی
کاخی که زخون بر شده بنیاد ندارد
باز هم ممنون
وقتی توی این چند روز گذشته مجبور بودم جایی باشم که نباید می بودم آنها با تحکم اصرار داشتند که از قول خیلی بالاتریهایشان بگویند که این اعتراضات به جایی نخواهد رسید.
وقتی آمدم غمزده به عکس های اینترنتی نگاهی انداختم.
اشک مجالم نمی داد با خودم گفتم خدایا جواب این خون ها چه می شود؟
من به هیچ چیز امید ندارم.
این الله اکبرهایی که این شبها از همان جایی که نباید می بودم و می بودم می شنیدم به جایی نمی رسند.
راهپیمایی سکوت به جایی نمی رسد.
نه اینکه به قدرت مردم باور نداشته باشم که اتفاقا دارم، اما آنها گفتند که بالاتری ها گفته اند که این جنجالها به جایی نخواهد رسید.
دلم برای دختری که توی کرمانشاه باتوم خورده توی سرش و حالش وخیم است بد جوری می سوزذ.
برای مادر و دختری که در جلوی پایگاه 117 عاشورای تهران تیر خورده اند و پسرش و برادرش امروز توی تلویزون بازیچه شده بود می سوزد.
دلم برای ایران می سوزد.
برای خودم هم.
دلم برای امام حسین هم می سوزد که چگونه ملعبه مجالس چه کسانی شده است.اما باور دارم کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا.
وقتی آمدم غمزده به عکس های اینترنتی نگاهی انداختم.
اشک مجالم نمی داد با خودم گفتم خدایا جواب این خون ها چه می شود؟
من به هیچ چیز امید ندارم.
این الله اکبرهایی که این شبها از همان جایی که نباید می بودم و می بودم می شنیدم به جایی نمی رسند.
راهپیمایی سکوت به جایی نمی رسد.
نه اینکه به قدرت مردم باور نداشته باشم که اتفاقا دارم، اما آنها گفتند که بالاتری ها گفته اند که این جنجالها به جایی نخواهد رسید.
دلم برای دختری که توی کرمانشاه باتوم خورده توی سرش و حالش وخیم است بد جوری می سوزذ.
برای مادر و دختری که در جلوی پایگاه 117 عاشورای تهران تیر خورده اند و پسرش و برادرش امروز توی تلویزون بازیچه شده بود می سوزد.
دلم برای ایران می سوزد.
برای خودم هم.
دلم برای امام حسین هم می سوزد که چگونه ملعبه مجالس چه کسانی شده است.اما باور دارم کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا.

براي كساني كه براي دفاع از خاك ايران، در اين سال ها جان دادند! تا نه بيگانگان بر اين كشور حاكم شوند نه ديكتاتورها!
دل من هم ميسوزد! براي كساني كه «بعدا» خواهند فهميد چه بر سرشان آمده است! و براي كساني كه اين روزها به اراذل و اوباش متهم ميشوند! و براي خون هاي ريخته شده! و براي راي هاي داده شده!
دستها خونین بود
صدای گلوله توی گوشم میپیچید
جمعیت با شتاب حرکت میکرد
یکی فریاد کشید: آتیش بیارید آتیش
به آتیش توی دستم نگاه کردم تازه داشتم بهتر نفس میکشیدم
دوباره داد زد: داره میمیره آتیش بیارید
با عجله به سمت صدا دویدم
صدا راست میگفت، روی زمین افتاده بود و به سختی نفس میکشید
آتیش رو جلوی صورتش گرفتم تنفسش راحت تر شد
بلند شدم که به راه خودم برم باصدای گرفتش داد کشید ممنون همرزم
برگشتم نگاهش کردم چشمهای جوونش فریاد بی گناهی سر میداد فقط لبخند زدم
یاد 30سال پیش افتادم و با خودم فکر میکردم اینبار سادگی و پاکی این جوونها نردبان پیشرفت چه کسی شده؟
صدای پیرمرد توجهم رو جلب کرد رد خون روی سفیدی پیراهنش خودنمایی میکرد
اگر اشک چشمهایش اثر اشک آور بود اما بغض گلویش اثر چه چیزی میتونست باشه؟
فریاد میکشید: عاشورا امروزه
کربلا اینجاست
آروم زمزمه کردم اما عاشورا حقیقت آشکار شد