سُلوک
discussion
سلوک، در پس و پیش ذهنی خسته از درد
date
newest »
newest »
message 1:
by
Mahyar
(new)
-
rated it 5 stars
May 22, 2009 03:27AM
سلوک کتابی است که نه سر دارد و نه ته، اما همین بی سر و ته بودن داستان نشانی از همین بیچارگی ما در این دنیای گرد بی سر و ته دارد که خسته مان می کند. داستان کتاب گفتنی نیست، که من را بسیار به یاد «بوف کور» زنده یاد صادق هدایت می اندازد. هرچند که این دو کتاب هرگز در حیث مقایسه نمی گنجند، اما به جرات می توانم اذعان کنم که سلوک، کتابی قوی و پر از نشیب و فراز های دوست داشتنی است، به طوری که فهم آن از عهده ی هر کس بر نخواهد آمد. این حتمی است که چنین کتابی را نباید فهمید، که باید حس کرد، با آن زندگی کرد، و در آن مستغرق گشت تا پی برد که منظور نگارنده چه بوده؛ خواه از نگاهی پوچی و هراسناکی دنیا... خواه داستان عشقی آشفته و پریشان... که دل کوچک من بسیار با آن مانوس است. همین را در این کتاب صادقانه دوست دارم
reply
|
flag
باید اضافه کنم گاهی بعضی تیکه از تفکرات کاراکتر داستان مث یه آب سرد که میریزه رو سر آدم و به شدت روی خواننده اثر میکنه.زیبایی داستان حاصل همین لحظه هاییه که تو آشفتگی داستان آفریده میشه
وقتی شروع کردم به خوندن این کتاب همون صفحه های اول خواستم کنارش بذارم. ولی هرچی که بیشتر خوندم بیشتر جذب این نوشته شدم و گیج تر در این داستان.قدرت و وسعت انتخاب عبارات و اصطلاحات محمود دولت آبادی در این کتاب بی نظیر. از جمله کتابهاییه که باید دوباره بخونمش.
عملا نمی شه چیز زیادی راجع بهش گفت...فقط می شه چشم ها رو بست و از یقه ی کاراکترهای داستان بیرون زد و مثل قیس به تماشای اون مرد نشست...
«مردی را می بیند که از سایه می رود... »

